خانم برادر و نگهبان پمپ بنزین

0 views
0%

سلام بعضی چیزها را از ترس شناخته شدن و نابود شدن زندگی یک بچه نمی نویسم-دقیقا دو ساعت بعد از این اتفاق دارم می نویسم. امیدوارم با این روحیه ای که دارم با نوشتن این مطلب کارو بدتر نکرده باشم. اسم من رامبده. 24 سالم هست. تازه سرکار رفتم. یه خانم برادر دارم که 26 سالشه. خیلی هیکلی (مخصوصا از نظر بالاتنه) و زیباست6 سال خانم برادرم هست. از اون یک بچه داره (کاش نداشت). دو سال پیش روبروی محوطه خانه ما یک پمپ گاز ساخته شد که هیچ وقت هم راه اندازی نشد. به همین دلیل یک نگهبان برای اون استخدام کرده بودن که شب از ساعت 19 تا 8 صبح به اتاقک پمپ گاز می امد. برادر من(خدا بگم نابودش کنه) خیلی از لحاظ سکس واسه زنش کم گذاشت، طوری بود که یه مدت خانم برادرم به منم چشم بد داشت و اینو کامل متوجه شده بودم ولی خودمو هر بار گول می زدم.یک سال متوجه یک رفتار مشکوک بین خانم برادرم و نگهبان پمپ شدم ولی بعد از چند مدت که به سربازی رفتم (12ماه سرباز بودم) برام برطرف شد. تا اینکه سربازیم تموم شد و سرکار رفتم. دیروز ( یکی از روزها 91) از صبح که سرکار بودم و بعد از ظهرش به خانه نامزدم رفتم (2ماه نامزد کردم) تا شب ساعت 1 شب برگشتم که وقتی گوشی رو از توی ماشین برداشتم دیدم خانم برادرم 8 بار تماس گرفته و دیگه زنگ نزدم تا اینکه نزدیک به خونه شدم و تماس گرفتم (پشت خطی بودم و بعد مجددا تماس گرفتم) ازش پرسیدم که چرا تماس گرفته. خیلی دستپاچه و حل بود. گفت تماس گرفتم تا چیز کنم. یه ظرف بیارم و از خونه شما نون ببرم (خونه شون دیوار به دیوار ماست). از اونجایی که فقط پدرم خونه بود و برادرم با خانواده ام رفته بودن خونه برادر دیگرم (زن برادرم با خانم دیگه ی برادرم میونشون خوب نیست نرفته بود) منم گفتم الان تازه خونم. بیا تا بهت نون بدم. با دست پاچگی نونا رو توی پلاستیک ریخت و برد. وقتی رفت من در حیاطو کلید کردم و برگشتم توی گاراژ که روکش ماشینو روش بگیرم که حس کردم صدا پا میاد (از پیاده رو). حوصلم نشد از تو سوراخ در نگاه کردم دیدم یک نفر پرید پشت دکل برق، مطمئن شدم کاسه ای زیر نیم کاسس. مطمئنا صدای پام شنیده بود یا سایه ام زیر در معلوم بود. من از در شدم و از فاصله دور زیر درو نگاه مینداختم نا اینکه سایه ش رو دیدم که برگشت، وقتی برگشت مجددا از سوراخ در نگاه کردم و متوجه شدم که نگهبان است. برگشت توی اتاقکش.دیگه ذهنم مشغول شده بود. فکر می کردم تصمیم به دزدی داره. ولی بیشتر فکرم مشغول به رفتار مشکوک 14 – 15 ماه پیشش با خانم برادرم بود. گرمکن و کفشمو در آوردم. از زیر در نگاه کردم. خبری نشد. بعد از 20 دقیقه صدای در خونه دادشم اومد. و چندلحظه بعد صدای پای طرف بود که از جلوی خونه ما رد شد. من یقین داشتم که داره یه اتفاقایی میوفته. سریع از پشت درخت حیاطمون پریدم رو دیوار، دیدم بلــــــــــه، خانم دست نگهبانو کشید برد تو. داغ کرده بودم. فکرم کار نمی کرد. یک تیکه میله برداشتم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت در دیدم کار احمقانه ای دارم می کنم. سریع پریدم تو خونه و کلید دوم درب ساختمان برادرم رو برداشتم (همیشه ما یک کلید داشتیم البته درب ساختمون چون پدرم براشون ساخته بود). و گوشمو گذاشتم تا مطمئن شم کسی توی راه پله نیست. کلید انداختم و رفتم تو. دیدم کفش نگهبانه نیست. کلید در خونه رو نداشتم. و با عصبانیت فقط به در نگاه می کردم. تا اینکه فکری به ذهنم رسید. پنجره اتاق خوا بچشون توی حیاط ما باز می شد. که کولر داشت. از تو پنجره نگاه کردم دیدم بچه خوابه و یکم باریکه نوری که از توی سالن اومده اتاقو روشن نگه داشته.یک تیکه پارچه بین درز پنجره و کولر بود که باد خنک بیرون نیاد؛ اونو انداختم و آروم تیک چوب باریک رو دادم داخل و گیره پنجره رو انداختم. آروم پریدم توی اتاق. در اتاق بچه رو هم بی وجدان قفل کرده بود. با خودکار (قفل قدیمی که یک کلید یک تیغه ای و بلنده) تو سوراخ کلید کردم (مطمئن شدم که تو اتاق خواب برادرم هستند) و کلیدو انداختم رو پادری و کلید رو با پادری کشیم تو اتاق. آروم درو باز کردم و رفتم سمت در اتاق. باور کنید از استرس دیگه ادرارم دست خودم نبود. فکر می کردم هر ان خود ادراری پیدا می کنم.رفتم سمت در که تو سوراخ کلید نگاه کنم دیدم نمیشه (درو کلید کرده بود و کلید توی قفل بود). گوشمو گذاشتم روی درب. داشت از درد جیغ می کشید و داد می زد ، احمد بیشتر. دارم میمیرم. احمد خودت خواستیا.. بعد از چند لحظه دادش رفت تو هوا، دیدم چاره ای نیست گوشی رو آروم زیر در گذاشتم تا حداقل بتونم صداشو ضبط کنم. و همین کارو هم کردم. خانم برادرم گفت تو رو خدا کون نه، درش بیار. و اونم ول کن نبود و لامذهب می کرد. بعد از اینکه کارشون تموم شد. از همون راه رفتم تو اتاق بچه. بعد از این که خواست نگهبان برود، خانم برادرم لخت رفت تو راه پله من سریع پریدم در اتاق خواب رو کلید کردم و کلید رو برداشتم. و از پشت در شروع به فیلم گرفتن کردم. فقط فیلم اینو تونستم بگیرم که احمد به بیرون رفت و زنبرادرم لخت بدرقه اش کرده بود.همین که اومد تو خوشحال خوشحال بود. من رفتم پشت تلویزیون، هر کاری کرد درب اتاقش باز نشد. (از کلیه وقایع داشتم فیلم می گرفتم) در همین جا بود که پریدم بیرون و گفتم به به از ترس داشت می مرد. گفت کجا بودی کثافت. داشتی چیکار می کردی. من گفتم داشتم فیلم کارای کثیفتو می گرفتم. گفت یعنی چی. رفتم یکی خوابوندم توی گوشش. گفتم کثافت آشغال تو نه تنها به برادرم بلکه به همه ما خیانت کردی. هنوز حرفم تموم نشده بود زد زیره گریه.دست خودم نبود یکی دیگه زدم توی بینی عملی-ش. کثافت گفت به همه می گم که می خواستی به من تجاوز کنی. گفتم پس این فیلم ماله کیه. زدم از خونه بیرون و الان هم دارم اینو واسه شما می نویسم.دارم دیووووونه میشم.نوشته‌ رامبد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *