سلام من شهرام هستم 31 ساله اهل گوهردشت کرج..حدود 8 سال پیش قبل از ازدواج که در منزل پدرم در آپارتمانی واقع در طبقه چهارم زندگی می کردم…یک خانواده ۴ نفری (پدر- مادر و دو فرزند خرد سال) در واحد روبرویی همسایه ماشدند.و از آنجایی که من در سن حدود ۲۳ سالگی در نهایت شهوت و قدرت بدنی بودم یواش یواش رفتار ها و شیطنت ها و لباس پوشیدنهای متفاوت خانم همسایه که وقتی تنها با هم برخورد داشتیم خیلی باز و وقتی با خانواده بودیم خیلی پوشیده لباس به تن می کرد من رو به فکر فرو برد که شاید بدش نمیاد با من رابطه داشته باشه…سرتون رو درد نیارم ..من بعد از یدا کردن تلفن خونه اونا شروع کردم به تماس گرفتن و زدن مخ ایشان که اوایل خیلی سفت بود و بعد از یه مدتی شروع کرد به صحبت کردن و هر چی جلو تر می رفتیم با هم راحت تر می شدیم.. تا یه روز که من ازش خواستم با هم راجع به سکس صحبت کنیم .. اول راه نمی اومد ولی بعد که بهش گفتم برام خیلی مهمه پایه شد و تا اومد شروع کنه یهو زنگ خونمون خورد و مادرم اومد داخل خونه و اسم منو صدا کرد و من نا چارا قطع کردم.ولی اون فهمیده بود و کاملا مطمین که منم ولی به روم نمی آورد.یه مدت گذشت و من یه وقتایی زنگ میزدم و واسه رد گم کنی یه چیزایی میگفتم که شکش به من کم بشه … ولی غافل از این که کار از این حرفا گذشته و طرف کاملا فهمیده منم ( بعدا خودش بهم گفت که از تکه کلام هات فهمیده بودم و از تن صدات ولی اون روز که مادرت صدات کرد مطمین شدم).خلاصه چند روزی گذشت و من هر روز بیشتر نسبت به خانم خوشگل همسایه شهوتی تر می شدم و سودای اون تو سرم قوی تر می شد..یه شب که از فوتبال گل کوچیک محلی به خونه می آمدم و خیلی خسته بودم همین که اروم اروم از جلو درشون رد شدم که به سمت در واحد خودمون برسم ناگهان صدایی هوس انگیز به گوشم خورد که می گفت (یواش … آروم درد داره) یهو حس کردم قلبم کاملا از کار افتاد و دوباره با شدت دو برابر شروع به تپش کرد…زبونم خشک شده بود از بس متمرکز شده بودم به صداهایی که میامد…….خلاصه زیاد طولانیش نکنم…از اونشب فهمیدم که خانم خانما از سکس با شوهرش اصلا خوشش نمیاد و دلش هواییهبعد از اون قضیه داءما فکرم مشغول این خانم و اینکه یه روزی بشه تا بتونم برم پیشش و باهاش حرف بزنم و بالاخره بکنمش بود.یه شب که از پیش بچه های محل می اومدم حدودای ساعت ۷ بود و میدونستم که همیشه شوهرش نزدیکای آخر شب میاد اومدم بالا که برم خونه دیدم مادرم اینها نیستن و مجبور شدم رو پله بشینم و منتظر بمونم…که متوجه شدم داره از پشت چشمی نگاهم می کنه..یه دفعه یه فکری به سرم زد و بلند شدم رفتم طرف در واحدشون که دیدم از جلوی چشمی رفت کنار و من قشنگ بوی عطری رو که زده بود و باد کولر باعث می شد از لای در بیاد بیرون رو متوجه می شدم و بیشتر شهوتی..در زدم و بع از یه مدت کم اومد پشت در و گفت بله…من گفتم ببخشید شیوا خانم منم شهرام بلافاصله در رو باز کرد با یه لبخند گفت جانم بفرمایید…..من که از دیدن اون صحنه که به جرات می تونم بگم بهترین تصاویر سکسی نمیتونست اونطور منو محو خودش بکنه به خودم اومدم و باز دقت کردم دیدم با یه دامن مشکی بلند و یه تاپ حلقه ای سبز روشن با یه آرایش ملایم و چشمای کاملا شهوت آلود داره بهم میگه جانم بفرمایینیهو همه چیز یادم اومد و گفتم شیوا خانم من می خواستم اگه بشه از خونه شما یه زنگ بزنم به مادرم اینا…یهو از جلو در رفت کنار و گفت خواهش می کنم آقا شهرام بفرمایین تو و رفت تا اتاقو مرتب کنه به من گفت یه لحظه صبر کنین و من هر چی نگاه کردم گوشی ندیدم و فهمیدم که رفته از اتاق بیاره…بعد اومد و گفت بفرمایین تلفن تو اتاقه ببخشید..من که یه کم از این که کسی بیاد ترسیده بودم..با دلشوره رفتم تو اتاق ولی به جرات میتونم بگم پشت سرم صدای قفل شدن با کلید رو شنیدم ولی شک داشتم..خلاصه من که واقعا قصدم تلفن زدن نبود گفتم ببخشید میشه یه لحظه تشریف بیارین شیوا خانم….اون اومد داخل و بازم با اون چشای شهوتی گفت جانم دیگه مخم جوش آورده بود و نمیفهمیدم چه کار دارم می کنم…تو یه لحظه مچ دستشو گرفتم و کشیدم به طرف خودم و بر گشتم که پشتش به تخت خوابشون بشه و با یه حول کوچک نشوندمش رو تخت تازه به خودش اومد و گفت شهرام چه کار می کنی؟گفتم تو فکر کردی من نمی دونستم که تو می دونی داری با من حرف می زنی و به روم نمی آوردی؟ من دوست دارم و دلم می خواد با تو باشماون همونطوری که نشسته بود منو طوری نگاه می کرد که انگار مثلا خیلی شوکه شده و کاملا تابلو بود ادا در میاره…یه لحظه یاد دامنش افتادم اروم حولش دادم و خوابیدم کنارش ..اون با این که مثلا مقاومت می کرد ولی خیلی راحت تر از این که بشه واقعا حولش بدم خوابید و تو چشام نگاه می کرد و من اروم لبم رو می کشیدم به پوست صورتش و گوشهاش و اروم اروم دستمو کشیدم رو دامنش و پاهاش که دیدم اصلا حرکتی نمیکنه و من با دل و جرات تر شدم و با یه حرکت دامنشو گرفتم و پرت کردم به سمت بالا و دستمو با سرعت بیشتر گذاشتم رو شرتش و لای پاش و شروع کردم به خوردن زیر گلوش و مالیدن کسش که اروم اروم شدو شروع کرد به غر غر کردن یواشکی که مثلا ازت شاکی ام و این چیزا و من متقابل قربون صدقش می رفتم و اون شل تر می شد….من تا اون موقع زبونم به کس نخورده بود و فقط تو فیلمها دیده بودمو تقریبا حرفه ای یاد گرفته بودم…همینجور اروم اروم رفتم پایین و لبم و با پوست رونش آشنا کردم و همین که زبونمو کشیدم به رونای نرم و سفیدش پاهاش رو سفت کرد ولی کاری نکرد و من ادامه دادم و اروم زبونمو کشیدم به پارچه شرتش که کس تپلش زیر اون داشت از حرارت می سوخت …اروم با دو تا دستم انداختم به کش شرتشو خواستم بکشم پایین که یهو دستمو گرفت و گفت چه کار می کنی شهرام جان….شنیدن جمله شهرام جان دیوونه ترم کرد و گفتم هیچی شیواااااا جوووون تو فقط اروم باش بهت قول می دم ناراحت نشی…شیوا با یه ناز همراه با استرس گفت میدونم ولی الان خیلی وقت بدیه میترسم یهو سر برسن و ابرومون بره .. من دیدم داره راست میگه و یهو با تصور اینکه چه ابرو ریزی ای می شه یهو بلند شدم و بوسیدمشو بلند شدم نشستم کنار تخت…شیوا که با این حرکت من خیلی بیشتر از من خوشش اومده بود گفت غیر از این هم ازت توقع نداشتم و منو بوسید و گفت شهرام جان حالا خواهش می کنم زود تر بر و تا بعد….من که از این حرفش ترسیدم گفتم می دونم که تو دیگه اجازه نمیدی بیام پیشت و می خوای ابرو مو ببری ولی میرم…یه لبخند ماهی زد و گفت بررررررو خیالت راحت باشه پسر گل بعد باهات حرف می زنم….از خونه زدم بیرون و رفتم تو خیابون تا فراموش کنم ولی خب عمرا نمی شد..یه مدت همینطوری گذشت و چند باری باهم روبرو شدیم ولی نمی دونم چرا هم اون تحویل نمی گرفت هم من خیلی سر سنگین بودم تا اینکه یه روز تو خونه پای کامپیوترم نشسته بودم و پدرم اینا هم مثل همیشه ۳ – ۴ ساعتی رفته بودن بیرون گردش و خرید و اینها که دیدم زنگ واحدمون زده شد مثل فشفشه پریدم و رفتم در و باز کردم دیدم شیوا جلو در با یه چادر نازک سفید و گل گلی با یه ظرف دستش واستاده و سلام میکنه…گفتم سلام خانم خانما خوبین چه خبر…؟ کجایی تحویل نمیگیری؟که یه لبخندی زد و گفت شما قهری من که کاری نکردم شما سرسنگینی منم گفتم شاید پشیمون شدی …. نگاه به دستش کردم و گفتم این چیه ..گفت مامانت همیشه میگه ترشی دوست داری منم یه کم برات آوردم تا با ناهارت بخوری..منم سه سوت مخم کار کرد و گفتم کدوم ناهار ..کسی نیست که به ما ناهار بده…یه نگاه شیطنت آمیز کرد و گفت منظورت اینه که من بیام درست کنم….کشیدم کنار و با علامت دستم راه رو بهش نشون دادم سریع در خونش و قفل کرد و کله کرد تو خونمون …شاید باورتون نشه ولی همین که درو بستم و برگشتم از پشت بغلش کردم و چرخید رو به روم و لبامون رفت تو هم و واقعا شاید مثل صحنه بعضی فیلمها همینطور که به سمت اتاق من میرفتیم از هم لب می گرفتیمو لباسهای همو از تن هم می کندیم…یه لحظه افتادم رو تخت و دیدم کیرم داغ شد ترسیدم دیدم شیوا کیرمو تا جایی که جا داشت کرده تو دهنشو داره ساک میزنه و چنان با لبهاش و زبونش به صورت کاملا حرفه ای کیرمو لمس میکرد و فشار میداد و بالا و پایین می کرد که داشتم ارضا می شدم که دستشو گرفتمو بهش گفتم دیوووونه چه کار می کنی مردم و کشیدمش سمت بالا و دوباره ازش لب گرفتم و رفتم طرف گوشهاش … آخه به گوشش خیلی حساس بود دفعه پیش فهمیدم…بعد از گوشهاش رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به مکیدن محکم نوکشون و لای سینه هاشم لیس می زدم که یهو سرمو کشید به سمت سر خودشو اروم گفت شهرام جون من الان فقط می خوام بکنیم…من که دیدم داغونه کرمم گرفتو گفتم چیو گفت کسمو …گفتم چطوری که یهو قاطی کرد گفت شهرام من فقط میخوام کیرت تا ته فرو بره تو کسم خواااااااهش می کنم…که دی گه من دلم سوخت و با اینکه دلم می خواست یه کوچولو دیگه اذیتش کنم یاد اون شب سکس با شوهرش افتادم و دلم نیومد و همینطور که پاهاشو از هم باز کردم با دو دستم صورتشو گرفتمو شروع کردم لب هاشو خوردن و زبونمو فرستادم تو دهنش و خیلی عالی جواب می داد و اب دهنمو مک میزد و قورت میداد من کیرمو به صورت طبیعی با حرکت دادن بروی کسش خیس کردمو حول دادم تو آروم و یواش یواش می کردم تو ..احساس کردم نفسش بند اومده …نگاش کردم دیدم قفل شده تو صورتم و با ترس داره نگام می کنه ..آخه من کیرم به نسبت از حد معمولی یه کم بزرگ تر و کلفت تره مخصوصا کلش که وا قعا دو برابر قطر خودشه…فهمیدم یه کم درد داره و حتما کیر شوهرش نتونسته تو این مدت راهشو باز کنه و سعی کردم اروم تر بدم تو تا کاملا شل بشه و تو حرکتهای اول واقعا اروم اروم تو و بیرون می کردم تا اینکه خودش صداش در اومد که خوبه حالا محکم بزن…منم که دیگه داشتم منفجر می شدم مثل یه نارنجک در حال انفجار تر کیدمو شروع کردم به سریعتر تلمبه زدن و تا جایی که می تونستم سریع و محکم زدم که یهو دیدم منو محکم فشار داد و یه لرزش شدید تو پاهاش حس کردم انگار زلزله اومده بود و بعد با یه اه ه ه ه ه محکم و بلند گفت جووووووووووون اخیییییییییییییییییش خیلی خوب بود عزیزم و منو محکم بغل کرد و بوسید و گفت تا صبح هر طوری بخوای میتونی بکنیم…من که می دونستم خالی بسته و فرصته زیادی ندارم با شدت زیاتری شروع کردم به پمپ زدن و بعد از حدود ۷ – ۸ دقیقه گفتم دارم میام چه کار کنم ؟محکم بغلم کرد و دو تا پاشو فشار داد پشتم و گفت سرجاش خالی کن …گفتم آخه ه ه ه … گفت نترس بریز حلش می کنم عسلم و من دیگه با بیشترین فشار ممکن پاشیدم تو که واقعا لذت برد گفت اولین باره که پاشیدن اب کیر یه مردو داخل خودش حس میکنه اونم داغ داغ….بعد بغلم کرد و بهم گفت اگه قول بدی دوستم داشته باشی و راجع بهم فکر بد نکنی قول می دم هر جور و هر وقتی که بشه بهت بدم و لذتشو ببری.نوشته شهرام
0 views
Date: August 18, 2019