…قسمت قبلسلام حمید هستم شوهر عادله که با امید پسری که داخل اپل استور یا همون موبایل فروشی کار میکرد ریخته بود رو هم . داستان من تا اینجا پیش رفت که امید و عادله رو در حال سکس با توجه به دوربین که کار گذاشته بودم دیدم ولی بدون صدا نکته جالب اینه که شما از پایان ماجرا بیخبر هستین و راجع همه چی قضاوت کردین . اون روز وقتی رابطه امید و عادله برام قطعی شد از سر درد و اعصاب خوردی ۳ تا پوکساید خوردم تا آروم بشم ولی بی فایده بود از سر درد و بهم ریختگی . این رابطه ادامه داشت و عادله از سردی و کم توجهی من تعجب کرده بود منی که هر شب میکردمش حوصله سکس نداشتم و فکرهایی به سرم میزد که مثلاً با این فیلم و رابطه امید و عادله میتونم طلاق بگیرم بدونی که مهریه بدم و اهرم فشار بود برای هر دو نفرشون . یک روز که قرار سکس داشتن تصمیم گرفتم یهو برم خونه و همه چی رو بر ملا کنم . روزش که رسید از ترس و استرس و اینکه قراره زندگی من نابود بشه یک حس خیلی بدی داشتم و فقط با یک وکیل مشورت کرده بودم اونم کاملاً غریبه از اون ور شهر که این بی آبرویی همه جایی نشه و البته خانواده خانمم از اصل و نسب دارها بودن و اینکه این قضیه قراره چجوری حل بشه داشت دیوانه میکرد من و . روزش رسید و من بدون خبر و سر زده وارد ساختمون شدم و به پشت در رسیدم که هیچ صدایی از داخل نمیآمد. وارد شدم دیدم فقط لباس هاشون هست و خودشون نیستن که متوجه شدم داخل حمام هستن و مشغول سکس شدید . این و میشد از سرو صدای که میآمد فهمید . رفتم آشپزخونه یک وردنه داشتیم اون و محض احتیاط برداشتم نشستم روی مبل روبروی در حمام خودمم نمیدونستم دارم چکار میکنم ولی صدای جفتشون میومد عادله جوری میگفت آره بکن که انگار سالیانی هست که کسی نکردش و نکته قابل توجه فحشهای بود که رد و بدل میشد عادله بهش میگفت تو بکن منی مادر جنده لاشی جرم بده آره کیرت و میخوام و امید هم به عادله و خانواده و حتی گاهی به من میگفت اون شوهر خانم جنده لاشی …. داشتم گر میگرفتم یکی دوبار پاشدم برم داخل حمام ولی باز جلوی خودم و گرفتم حمام ما خیلی بزرگ نبود ولی فکر کنم به چند روش عادله رو گایید تا اینکه بالاخره آبش اومد و با داد و بیداد آبش و ریخت چند دقیقه بعد میخواستن از حمام بیان بیرون که من نشسته بودم روبروی در حمام ولی اینقدر عصبی بودم که فکر میکردم هر دو رو همین الان نابود کنم . در حمام باز شد اول عادله اومد بیرون قبلی که من و ببینه یک حوله انداخت روی زمین پشت سرش هم امید ایستاده بود که من و دید زبونش بند اومده بود برگشت توی حموم عادله سرش و بلند کرد لخت مادر زاد با یک حوله دورش گفت امید وایستا الان برات حوله میارم تا چشمم به من افتاد ناخودآگاه برگشت دید امید چسبیده به دیوار توی حمام در و بست اومد بیرون رنگش شده بود گچ سفید مثل میت . من من کنان گفت اینجا چکار میکنی ؟؟؟ گفتم خیلی عجیبه که تو خونه خودمم تا وردنه رو دستم دید گفت بزار توضیح میدم شروع کرد ناله و زار زدن خودش کاملاً باخته بود و امید هم داخل حمام بود و اصلأ بیرون نمیآمد. بلند شدم گفتم بیا بیرون دوباره عادله شروع کرد به زاری کردن گفتم خفه شو نمیخوام کا ساختمون بفهمن که خانمم جنده لاشی هستش عادله فقط زار می زد و قسم میداد . دوباره گفتم امید بیا بیرون رفتم جلو عادله خودشو انداخت روی پاهام رو زمین یک جوری با لگد زدم بهش پرت شد رو زمین و از درد به خودش میپیچید . در حمام باز کردم بهش گفتم بیا بیرون داشت زار میزد گفتم بیا بیرون کاری ندارم یک صدای خیلی کم گفت لباس ندارم گفتم آره میدونم داشتی خانم من و میگاییدی . این و که گفتم هر دو شروع کردن به التماس اومد عقب گفتم بیا بیرون عادله لباس انداخت براش توی حمام با بدن خیس پوشید و اومد بیرون عادله فقط التماس میکرد امید اومد بیرون پشت عادله پناه گرفت و عادله فقط داشت التماس میکرد . یک کلام گفتم فیلم جفتتون و دارم چند وقته خبر دارم . قبل اینکه پای پلیس و دادگاه به این ماجرا باز بشه مهرت و میبخشی و گورت و از زندگی من گم میکنی . رو کردم به امید و گفتم تو هم که حییونی بیش نیستی برو گمشو از اینجا بیرون چنان با سرعت همونجوری خیس از خونه زد بیرون مثل فشنگ . من نشستم گفتم فردا صبح میریم مهرت و میبخشی بعدشم تقاضای طلاق میدی الآنم برو گمشو خونه بابات . چنان نعره ای سرش زدم که پرید به لباس پوشیدن و جمع کردن حتی ساعت و موبایل و سوویچ ماشین امید هنوز رو میز بود بهش گفتم اگر گوه اضافه بخوری یا فردا نیایی میزارم کف دست پدر و برادران محترمت تا بدونن خواهرشون جنده لاشی هستش . گفت صبح اول وقت هر جا بگی میامبعد از ظهر پدر عادله زنگ زد گفت ماجرا چیه منم گفتم چرا از خودش نمیپرسین گفت جواب درست نمیده میگه اختلاف داریم گفتم همون که اون میگه شروع کرد به من چرت و پرت گفتن منم قطع کردم گفتم اول بزار مهریه رو ببخشه بعد اون موقع جوابش و میدم . صبح رفتیم و به همراه وکیلم تا ظهر پایان کارها انجام شد تقریباً و قفل پایین و بالای خونه رو عوض کردم . بعد از ظهر یکی از برادرهاش زنگ زد باید ببینمت . اومد خونه و گفت داستان چیه با دعوا که خواهر مادرو مظلوم گیر آوردی و از این حرفها منم قاطی کردم گفتم دهنت و ببند با اون خواهر مظلومت. داستان و گفتم چنان پژمرده شد که فقط میگی یهو چند سال پیر شد مثل خودم …. بعد از مدتی من و عادله جدا شدیم و فقط من و امید و برادرش این داستان و میدونستیم و باز هم من همه رو به گردن گرفتم به خاطر پدر و مادر اون که خیلی پا به سن گذاشته بودن اختلاف خانم و شوهری رو بهانه طلاق کردیم ….امیدوارم هیچ کس به اینجور دردها گرفتار نشه . اسمها مجازی بود ولی داستان حقیقینوشته حمید
0 views
Date: February 13, 2019