خانم دایی نازنین (۱)

0 views
0%

سلام اسم من شایانه داستانم شاید طولانی باشه اما راسته…قضیه بر میگرده به 5 سال پیش که عموی من با زنی به اسمه نازنین آشنا شد و تصمیم به ازدواج گرفت.نازنین زنی 23 ساله بود با کس و کون و پستونای عالی (.اگه بگم پستوناش قد کلتونه دروغ نگفتم)از اولین باری که دیدمش حس عجیبی بهش داشتم(اون موقع من 16 سالم بود)دفعه سومی که همو دیدیم گفت شمارتو بده داشته باشم(تازه ایرانسل گرفته بودم)منم دادم…خلاصه شماره دادن همانا و اس ام اس های سکسی هم همانا…مدتی شده بود که شبا به هم اس ام اس سکسیو جوک های سکسی میدادیمکم کم به هم تک میزدیم و من تک هاشو میگرفتم و اون هم به همین بهونه زنگ میزد و میگفت شارژمو پروندیو نیم ساعت لاس میزدیم… رابطمون بیشتر و بیشتر شد هر شب ساعت 1-2 بعد از اینکه تلفنش با داییم تموم میشد به من زنگ میزد و کس شر میگفتیم کم کم حرف های سکسی میزدیم و اون از سکساش با داییم میگفت و …(مثلآ میگفت من عاشق خوردنم تو چی؟؟)واز اینجور کس شر هاما شیراز زندگی میکنیم و اون تهرانی بود در دوران نامزد بازیشون ماهی یه بار میومد شیراز و یه سرم میومد خونه ما…خلاصه یه روز تو اتاقم بود و داشتیم بلوتوث بازی میکردیم.منم رو مبل نشسته بودم اون رو تختم یهو اومد نشست رو دسته مبل که عکسارو بهتر ببینه.تو همین حین سر خورد و اومد تو بغلم(سریع پا شد) باید بگم من از این صحنه هیچ برداشته بدی نکردم و روز ها گذشتو2ماه بعد تو یکی از اس ام اس هامون من به شوخی گفتم نازی میخورمت ها که اون در جوابم گفت نه مثله اینکه اون دفعه تو اتاقت که افتادم روت خیلی بهت حال دادهمن خوشکم زد و گفتم کی چی میگی تو… پیچوندمشیه روز بهم گفت بیا بهم بزنیم و گفت تو بچه ای و نمیتونی نیاز های منو برطرف کنیکلی باهاش حرف زدم و گفتم من هر کاریو میتونمو..که اون گفت حتی سکسمو به تنم سیخ شد و گفتم چی میگی؟ که گفت ببین شایان من هیکل خیلی سکسی دارمو خیلیا تو کف کردن من موندنو میدونم تو هم میخوای پس راحت باش من ترسیدمو گفتم واست متآسفم و من به داییم خیانت نمیکنم و.. بایبعد 1 دقیقه زنگ زد و گریه زاری و گفت میخواستم ببینم چه جور پسری هستی و با بقیه فرق داری یا نه و … قضیه رو ماس مالی کرد.گذشت و نازی و داییم ازدواج کردن و ما رابطمون بیشتر اس ام اسی شد و گه گداری میرفتم خونشون و با هم کلیپ های سکسی بلوتوث میکردیم و یه بار که داییم حموم بود باهم فیلم سوپر دیدیم و چند باری ناخوداگاه به هم زل میزیدیم و …رفت و آمدم به خونه داییم زیاد تر شد و همش به نازی فکر میکردم.نازی همیشه جلوی من یه شلوارک استرج چسبون با یه تیشرت باز میپوشه(جلوی عموم) من همیشه محو سینه هاش و کونش میشدمشلوارکش اونقدر نازک بود که رنگ شورتش دیده میشد.وقتی خم میشد واسم چای یا شربت بذاره تمومه نگام به چاک سینش بود .خودشم میفهمید طوریکه وقتی وای میستاد یغشو درست میکردبد جور تو نخش بودم چیزی حدود 5 سال گذشته بود و من هیچ کاری باهاش نکرده بودم تا که یه روز(5شنبه) که خونشون بودم خونه پسر خالم دعوت شدیم و داییم به من گفت تو با نازنین برین منم آخر شب میام.ما دو تا با هم رفتیم خونه پسر عمم…اونجا نازنین به (ندا)زن پسر خالم گفت مشروب اگه داری بیار 3تایی دور هم یه 2 پیک بزنیم.خلاصه مشروب رو خوردیمو خانم پسر خالم حالش بد شد و گفت میرم تو اتاق یکم دراز بکشم.نازنینم به من گفت تو ام برو دو تا بالشت و یه پتو بیار ما هم یه چرتی بزنیم.رفتم اوردمو کنار هم دراز کشیدیم …بعد 10 دقیقه یهو دیدم پای نازنین خورد به پام (یه جوری شدم)بد جور حشری شده بودم اما با خودم گفتم پدر دیوونه تو خواب پاش خورده بهت و بیخیال شدم 2دقیقه بعد دوباره پاشو زد به پام این دفعه مونده بودم چیکارکنم که یهو جرات کردمو پامو زدم به پاش که دیدم اونم پاشو مالوند بهم یکم با پاهامون بازی بازی کردیم که چرخید و پشت بهم کرد یه لحظه خواستم از پشت بچسبم بهشو با دستام سینه هاشو چنگ بزنم اما بازم ترسیدم کاری نکردم منم یه وری شدمو یه دستمو گذاشتم رو زمین(کنار صورتم) منتظر عکس العماش بودم که یهو قل خورد سمت منو با چشای بسته یهو دستشو انداخت تو دستام منم دستاشو یه فشار کوچیک دادم که اونم هم راهی کردو دستمو فشار داد چشاشو باز کرد و شروع کردیم به لب گرفتن وایییییییییییییییییییییییییی که چه لبایی داشت اوووووووووم دیونه شده بودم.وسط لب گرفتن بودیم که گفتم نازی عاشق سینه هاتم که اونم بدونه اینکه چیزی بگه تیشرتشو داد بالا و منم سریع سوتینشو کندم و حالا نخور کی بخور …خوابونده بودمش رو زمینو سینه هاشو میخوردم دیوونش کرده بودم با ناخوناش پشتمو چنگ میکشید و من حشری تر میشدم یهو صدای در اومد ما سریع پریدیم از رو هم و پتو رو کشیدیم رومون و خودمونو به خواب زدیم(ندا بود) یه داد زد و گفت تنبلا پاشین و رفت دستشویی ویه 2ساعتی نشستیم به سریال دیدن که داییم زنگ زد به نازی و گفت که شب نمیتونه بیاد منو میگی تو کونم عروسی شد…ادامه…نوشته‌ شایان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *