کسی جرات داره بگه دروغ میگی کاملا راسته و همه ی حقیقت رو نوشتممن فرزادم 20 سالمه دانشجوي نرم افزار هستم 3 ترم اولم رو تو رامسر خوندم و ماجرا از اين قرار شروع ميشه که من چون خيلي به رامسر ميرفتم و ميومدم باراننده به نام حسن آشنا شده بودم که حتي تو تابستون براش شاگردي ميکردم و باخيلي ها دوس ميشدم سرتون رو درد نيارم راستي يادم رفت بگم من بچه تبريزم بله يه روز که ما ساعت 3 از تبريز به طرف چالوس سرويس داشيم من ساکهاي مسافرا رو گذاشتم و اومدم بالا نصف و نيمه خانوم بود و صندلي سومي يه خانومي بابچش بود همون اول که نگاش کردم خيلي ازش خوشم اومد خواستم برم هم بليط ها رو چک کنم و هم يه نگاهي به اون و بقيه مسافرا کنم بليط هاي صندلي هاي جلويي رو چک کردم و رسيدم به همون خانوم بليط رو وقتي مي خواستم بگيرم دستم بهش خورد واقعا اون خيلي ناز بود يه پسر هم حدودا 5-4 ساله داشت من رفتم و هي به بهانه ديدن اون ميرفتم عقب معمولا به صندلي هاي جلو چايي و …تعارف مي کنيم ولي اينبار من به اون اول تعارف کردم چايي نمي خواست و با اصرار من قبول کرد حدود ساعت 9بود نگه داشتيم واسه شام،شام رو خورديم و من تو اونجا خيلي باهاش عادي حرف ميزدم بعد اينکه شام رو خورديم رفتيم يه پمپ تا گازوئيل بزنيم بارون هم شروع کرده بود به بارش معمولا زدن گازوئل يه يک ربع طول ميکشه و بايد کسي هم که گازوئيل ميزنه وايسه تا کامل پرشه .من ديگه به کلي خيس شده بودم و وقتي تموم شد اومدم بالا مسافراي زيادي خوابيده بودن اون خانوم ديد خيلي خيس شدم صدام کرد منم رفتم ببينم چي ميگه گفت تو خيلي به مامحبت کردي بيا اين پتوي امین رو بکش روت تا سرما نخوري منم قبول نکردم که بااصرار اون که يه جمله هم گفت خيلي خوشم اومد گفت وقتي چايي ميدي من غريبه نيستم ولي الان غريبه شدم پتو رو کشيدم روم امین هم خوابيده بود تو بغلش گفتم ميتونم بشينم پيشتون و يکم صحبت کنيم گفت آره چرا که نه منم هم دلم گرفته هم اينکه صحبت کنيم تا راه به زودتر بگذره. ساعت حدود 11 شب بود تا ساعت 12 باهم حرف زديم که منو شوفرمون حسن آقا صدا زد و منم رفتم ببينم چي ميگه که گفت نگه ميدارم برو آبجوش بگير ونگه داشت همين که نگه داشت من که پياده شدم اونم پياده شد ومن گفتم خودم ميگيرم شما پياده نشو گفت نه کارت دارم اومديم پايين فلاکس چايي رو دادم به گارسونه رفتم پيشه حسن آقا گفتم بفرما حسن آقا البته بگم باهاش خيلي صميمي بودم گفت رفتي تو نخ خانومه منم گفتم نه پدر اين چه حرفيه گفت عيب نداره اگه جورش کردي منم پايه هستم گفتم نه پدر من به خدا فکر اين نيستم ما راه افتاديم باز رفتم پيشه اون ولي اين بار باهم صميمي حرف ميزديم از همه چي البته به غير سکس تا اينکه گفت من رشت پياده ميشم منم حالم گرفت نگام کرد ديد حالم گرفت گفت ببخش ديگه، من واقعا خيلي حالم گرفت طوري که از پيشش رفتم عقب تو صندليهاي خالي دراز کشيديم حدود 20 دقيقه مونده بود به رشت برسیم يه 10دقيقه که دراز کشيده بودم رو صندليها ديدم داره صدام ميکنه رفتم گفتم بفرماييد طوري که بفهمه ازش ناراحتم گفت چرا اينطوري حرف ميزني بشين کارت دارم گفت بيا اين شمارم هر وقت خواستي بزنگ تا باهم درد و دل کنيم منم گفتم باشه رفتم جلو اينم بگم بارون هم شروع کرده بود باريدن به طور شديد به حسن آقا گفتم من رشت پياده ميشم بي زحمت فردا من و برگشت سرويس به تبريز از اينجا بردار اونم خنديد وفتي بالاخره مخش رو زدي گفتم نه پدر گفت پس بيا اين 50تومان لازمت ميشه گفتم مرسي رفتم پيشه خانومه و بهش گفتم که من ميخوام شما رو برسونم اونم خيلي اصرار کرد که نه و اينطوريه البته ميگم چرا اين تصميم و گرفتم بالاخره ما پياده شديم من زود يه دربست گرفتم تا اون و امین خيس نشk ولي تا خودم بگيرم خيس شده بودم. بالاخره ما دربست گرفتيم و رفتيم جلوي خونشون من ساکهاشون رو از صندوق ماشين آوردم جلوي درشون وگفتم اگه امري نباشه من مرخص شم که يه نگاه چپي بهم کرد و عصباني شد گفت اولا خيسي دوما به هرکي اين همه محبت ميکردي حداقل يه چايي بهت نميداد منم گفتم آخه بده الان ساعت 2 شب هست گفت عيبي نداره بيا تو. بااصرارش رفتم تو …..خوب حالا از مرجان و از زندگيش بگم اون حدود 28 ساله بود و واقعا خوشگل بود اينو دارم جدي ميگم اهل رشت بود از همسرش به خاطره کارش که دکتر بود ميخواسته بره آلمان جدا شده بود اونم به خاطره اينکه يه مادر داشت که همسرش نمي خواسته اونو ببره ازهمدیگه جداشده بودن مرجان تک فرزند بوده و باهمسرش حدود 3سال تو تهران زندگي کردن و الان 3 ساله که طلاق گرفته و مامانش پارسال به رحمت خدا رفته و الان تو رشت با پسرش سامان زندگي ميکنه و رابطه خوبي با فاميلاش نداره …رسيديم حونه يه حوله آورد و گفت ماله خدابيامرز همسرمه به همسرش ميگفت خدا بيامرز میگفت چون دیگه از ذهنم مرده اونطوری میگم منم خودمو خشک کردم با اون حوله بعد اونم برد تا امین رو رو تختش بذاره..منم با حوله خودم رو خشک می کردم اومد نشست پیشم روی مبلی که سه نفره بود بعد شروع کرد به گفتن داستان زندگیشو و خیلی باهم حرف زدم ولی من اصلا به فکر سکس نبودم تا موقعی که گفت میخوام بخوابم بهم فرزاد جان میگفت گفت میشه یه پتو بندازم زیرمون دوتایی تو حال بخوابیم منم یه نگاهی بهش کردم اونم فهمید که راضی نیستم بعد رفت پیش سامان تا بعد 5مین اومد رختهای منو پهن کرد و رفت تا پیشه سامان بخوابه منم رفتم جای خودم تا بخوابم حدود 15 دقیقه نشده بود که من کم کم داشت خوابم میبرد که یه لحظه دیدم پتوم کنار زده شد وشهلا باصدای آرومی گفت فرزاد جان توروخدا بذار پیشت بخوابم طوری گفت با اون صدای نازش که دلم براش سوخت گفتم باشه اومد زیر پتو باز کلی باهم حرف زدیم البته اینبار اون گفت تا حرفهای عاشقونه بزنیم داشتیم باهم حرف میزدیم که یه لحظه حس کردم دستم رو کسی گرفت خیلی داغ بود و خیلی ناز منم دستش رو گرفتم خیلی باهم دیگه بادستامون ور رفتیم تا اینکه من آروم دستم رو بردم طرف کمرش و محکم بغلش کردم عقب کشید من ترسیدم که ناراحت شد ولی اون با بغض گفت فرزاد جان من عاشق این کارم خجالت می کشیدم بهت بگم بغلم کن ،ا همدیگه رو خیلی بغل کردیم تا اینکه یه لحظه پاشد و گفت فرزاد میخوام چند تا چیز بهت بگم وخواهشن خوب گوش کن منم گفتم چشم که با گفتن این حرفم اولین بوس رو از لپم گرفت و گفت قربونت بشم من منم گفتم خدا نکنه سهلا جان ،گفت فرزادمیدونی من الان 3ساله که باکسی رابطه نداشتم گفت به روح مادرم حتی به فکر اینم نبودم که باکسی دوس شم و به خدا به غیر همسرم کسی رو که نامحرم باهام باشه نبوسیدم ولی تو فرقی میکنی اولا در موقعیتی باهام آشنا شدی که من واقعا نیاز به یک همدرد داشم دوما من الان سه ساله باکسی همبستر نشدم باگفتن این حرفش من سرم رو انداختم پایین نمی خوام بگین داره واسه خودش نوشابه باز می کنه ولی جدی دارم میگم که این حرکتم باعث شد شهلا منو محکم بغل کنه ودیگه به حرفهاش ادامه نداد من تا اون موقع خوب مقاومت کرده بودم و جلوی شهوتم رو گرفته بودم ولی وقتی لبش رو گداشتم روی لبام و لبام رو داشت میخورد دیگه نتونستم دووم بیارم منم باهاش همراهی کردم اونقد لب هم دیگه رو خوردیم که هر ردومون واقعا تحریک شده بودیم من در حین خوردن لبش بعضی وقتها سینه هاش رو بادستم فشار میدادم اونم با این حرت ند آه کوتهی میکشید بعد از 10دقیقه من پیرهن مشکی که نگین دار بود از تنش در آوردم یه سوتین نارنجی داشت و از این سوتینا بود که پایین سوتین 10 سانتی اضافی بود بادستم از روی سوتین فشارشون میدادم بعد اونو از تنش در آوردم و بعد شروع کردم خوردن بهش گفتم راز بکش و منم روی اون درزا کشیدم طوری که کیرم به به کسش میخورد شروع کردم به خوردن سینه هاش حدود 5 دقیقه بود که داشتم میخوردمشون که حس کردم یه چیزی میخواد فوران کنه وآبم رو رختم توی شرتم آخه نه اسپری زده بودم و نه …بعد این لخظه یکم سست شدم که شهلا گفت واااای به این زودی منم گفم دیگه اومد اونم رفت یه اسپری که لیدوکائین نام داشت آورد و گذاشت پیشش و گفت تو کارت رو انجام بده منم گفتم باشه یواش یواش از سینه هاش به طرف پایین اومدم و نافش رو میلیسیدم و یواش یواش میومدم پایین ه شلوار سیاه تنش بود از روی شلوار چند تا ماساژبهش دادم بعد آروم شلوار رو از پاش درآورم وای چی میدیدم شهلا یه شرتی پوشیده بود به رنگ سوتینش ولی توری بودخیلی حذاب بود من اولین باری بود که شورتی اون شکلی میدیدم چند لحظه سکوت کرم شهلا گفت که چی شد گفتم شورتت رو از کجا گرفتی گفت اینا 10 تا ست هستن به رنگهای مختلف از کیش گرفتمش من سرم رو گذاشتم روی شورت وای چه بوی خوبی داشت اونقد بو خوب بود که من چند دقیقه همونطوری روش موندم تا به حال اون بو رو حس نکرده بودم بعد آروم شرت رو از پاش در آوردم وای به چیزی که میدیدم باورم نمیشد اونقد تمیز بود که آدم فکر میکرد سهلا قبلا میدونست که قراره باهم سکس داشته باشیم خیلی خوشگل بود از حد زیاد خوشگل بود آروم لبم رو از بالابه پایین کشیدم چند بار این کار رو تکرار کردم با این کار شهلا داشت لذت میبرد بعد آروم لبم رو داخل کسش میبردم واین کارم باعث میشد تا صداش بلند شه و ناله های آرومی بکشه بعد از چند دقیقه بلند شد شهلا جلوم لخت بود ولی من هنوز لباسهایم رو در نیاورده بودم شهلا گفت صبر کن الان میام رفت اتاق سامان که ببینه بیدار که نشده بعد اومد و پیرهن من رو در آورد و بعد زیرپیراهن و بعد اومد پایین و روی زانوهاش نشست شلوار پارچه ای توسی من رو از پام بیرون کشید و بعد شرتم رو از پام بیرون آورد کیرم خیلی شق کرده بود آروم کیرم رو دستش گرفت و چند بار فشار داد بعد اسپری رو برداشت و اونو زد تخم های کیرم مکی سوزش داشت ولی وقتی کیرم رو گذاشت دهنش سوزش از یادم رفت شروع کردبه ساک زدن خیلی خوب ساک میزد واقعا لذت میبردم پس از چند دقیقه ساک زدن بلند شد و آروم نشست روی کیرم وقتی کیرم داخل کس شهلا شد فکرکردم کیرم داره میسوزه اونقد گرم بود که نگو ازش پرسیدم چرا این قدر گرمه و تنگ گفت اولا شدت تحریک شدنم زیاده دوما چند سالی میشه این کسم کیر ندیده آروم آروم فشار تمبه زدن رو بیشتر کردم وای چه لذتی داشت صدای تالاب تولوب همه جا رو فراگرفته بود خیلی تلمبه زدم کیرم و از کسش در می آوردم و دوباره میبردم تو پس از مدتی حس کردم آبم میخواد بیاد بهش گفتم آبم میخواد بیاددوست داشتم بریزی تو ولی …ولی در عوض این بریز همش رو تو دهنم،آروم کیرم ر آوردم و با چند تا فشار با دستم به کیرم آبم به کلی ریخت تو دهنش خیلی برام جذاب بود که چطوری می خوره و وتی هم میخورش آه و اوه میکرد و میگفت همش ماله خودمه بعد از ریختن من اون گفت که وسطای کار ارضاءشده ولی من نفهمیدم بعد همدیگه رو بغل کردیم و حدود 4-5ساعتی همونطوری لخت بغل هم خوابیدیم من پاشدم ساعت حود 8صبح بود ولی هنوز شهلا خواب بود زود رفتم ببینم سامان بیدار شده یانه ولی اون هنوز خواب بود به خاطره اینکه ما بیشتر وقتها تو راه بودیم من کم خواب شده بودم رفتم سراغ آشپرخونه چایی و همه چی روگذاشتم و اومدم آروم کیرم و داخل کس شهلا کردم که بیدار ش و بوشم کرد منم گفتم سرکارخانوم پاشو لباساتو بپوش بیا صبحونه رو بخوریم ..بعد از صبحونه سامان که بیدار شده بودبه شهلا گفت این کیه واونم گفت دایی هست و از این حرفها و به سامان گفت مادر جان صبحونت بخور و برو سره کامپیوتر بازی کن و بعد از اینکه اون رف اتاق من دیدم به سامان گفت تان نگفتم از اتاق بیرون نیا اومدم سراغم گفت میرم حمام صدا زدم بیا جاتون خالی تو حموم هم کلی حال کردیم منم ساعت 5از خونشون زدم بیرون و شمارش رو گرفتم حدود 1 ماه باهم بودیم ولی بعد از یه ماه بدبختی شانس من یه کوچولو حرفمون شد وگفت ازت 2روز قهرم و باهات بعد 2روز طوری آشتی میکنم که تو بزنگی و منم عمرا نمی زنگم معذرت بخوام از بدشانسی من گوشیم تو چالوس از دستم افتاد و دیگه باز نشد شمارش هم خفظ نبودم وتو سیمکارت هم نبود و به صورت احمقانه شمارش رو از دست دادم و اون هم هیچ وقت نزنگید امیدوارم بزنگه شرمنده سرتون رو درد آوردم….نوشته راننده اسکانیای مسافربری
0 views
Date: November 25, 2018