خانم دوم دایی

0 views
0%

من محمد هستم 21 سالمه از شمال. میخام داستانی رو که ماله سه چهار ماه پیش هست براتون تعریف کنم.من یه دایی دارم و دوتا خانم دایی(داییم دو زنداره) خانم دومش از من حدودو 10 سال بزرگتره اسمش هماست. این هما خانم گل مربی ایروبیک تو شهر خودمونه خیلی اندام ردیف و مامانی داره، وای خدا کون داره یعنی دیوانه کننده کونش واقعاً بزرگه خیلی خیلی بزرگه، داییم از دستش مریضی قلب گرفته بس که تلمبه زده این قلب دیگه جوابگو نیست.داستان ما از اون روزی شروع میشه که پدر دامادم فوت کرد و داییم و پدرم ارادت خاصی به این خدا بیامرز داشتن اومدن خونه ی ما که با هم برن مجلسش. مامانو داییم و پدرم رفتن داییم زنشو نیاورده بود(از این به بعد میگیم هماه) داییمو با پدر و مادرم با ماشین ما رفتن و داییم ماشین خودشو گذاشت خونه ی ما که اگه کاری باری پیش اومد ماشین باشه.خلاصه رفتن و بعد از 15 دقیقه هماه(زنداییم) اومد یه مانتو مشکی خوشگل تنش بود انگار تازه خریده بود من رفتم استقبالش پایین بعد از سلام و احوال پرسی پرسید کی خونتونه؟ منم گفتم پدر و مادر با دایی جون رفتن مجلس واسه شام بعد بفرما زدم و رفت بالا من پشت سرش بودم یه نگاه یواشکی به کونش انداختم وای خدای من نزدیک بود قلبم بگیره کونش خارکسه صاحاب خیلی خیلی گنده بود، دیدم خط شرتش از زیر مانتوی ریون خوشگلش زده بود بیرون، وقتی پله هارو بالا میرفت بالا این کونش هی میرفت اینور هی میرفت اونور تا برسیم بالا گردن درد شدم بسه که اینور و اونور کردم، آرترض گردن گرفتم. رفتیم بالا در و باز کردن همین که اومد رد بشه تنش میخوره به منو با مغز میاد پایین وقتی خورد زمین خونمون ترک خورد از وسط چهار قاچ شد. وای خدای من خورد زمین مانتوش رفت بالا عجب رونی داشت آه دوتا رون تپل موپل داشت که الان یادش افتادم کیرم شق کرد. شلوارش از شرتش پایین تر بود یه شرط مشکیه خوشگل پاش بود انگار اونم تازه خریده بود. من سریع از موقیعت سوء استفاده کردم و دست انداختم زیر بغلش و نوک انگشتامو گذاشتم روی سینه ی داغ و بزرگش کشیدمش بالای چه سینه ی نرمی داشت خیلی نرم بود مثل ژله خوردن داشت خودمو زدم به اون راه خانم دایی جون چی شده وای تورو خدا ببخشید از قصد نبود نمیخاستم اینطوری بشه وای …….. با کلی کس خوری و معزرت خاهی ازش بالاخره بخشید و بهم گفت محمد جان چیزی نشده من پام رفت زیر مانتوم سُر خوردم تو را معزرت خواهی میکنی اشکال نداره خانم دایی.بلند شد من دست همینطور رو سینه اش از پشت چسبیده بود بعداز چند ثانیه دستمو کشید گفتم زندایی خوب موقعه اومدی داشتم عصرونه حاضر میکردم که بخورم که شما اومدی.هماه گفت ا جدی پس مارد مردم خیلی دوست دارم من کفتم اوفففففففففف(از ته دلم گفتم) خیلی دوست داره. بعد برگشتم رو هماه دیدم یه جوریم نگاه کرد که عرق بدنم خشک شد. بعد به مِن مِن افتادم. خلاصه سفره رو پهن کردم نشست کنار سفره بهد من چای و پنیر و . . . اوردم، زندایی بیا دیگه، نه ممنونم نمیخورم اشتاها ندارم، با کمی اسرار که نیومد دست گذاشتم روی رونش که دارز کرده بود فشار دادم به سمت خودم وای یه وجب پایین تر از لاپاش خیلی گرم بود انگار تنور داشته. بعد از کمی ناز کشیدن اومد جلو ای کاش تارف نمیزدم پایان نون و پنیر و همه رو خورد من دوتا بیشتر لقمه نگرفتم. داستان اصلی از اینجا شروع میشه داشتم سفره رو جمع میکردم که میگه پدر و مادر و دایی جون کی میان؟ منم گفتم بعد از شام همین و گفتم یه آهی از ته دلش کشیده و مانتشو در آورد یه پیراهن تنگ تنگ داشت که از بالای سینه اش توری توری بود تا سر آستین هاش. من سریع برگشتم بهش گفتم زندایی جان عجب پیراهن خوشگلی داری دوختی یا خریدی میگه دایی جونت برام خرید، من گفتم و لا لا لا داییه مارو چه خوش سلیقه من اومد کنارش نشستم داشتیم تلویزیون میدیم که خودش موضوع دوست پسر و دوست دخترو کشید وسط آخه خودش با داییم حدود 20 سال اخلاف سنی دارن تفلی از شوهر اولش بچه داره نمیشد اومد خونه داییه من که 4 بچه داشت.من هم گفتم تا حالا با هیچ دختر رفیق نبودم و باهاش رابطه نداشتم بعد زنداییم میگه ارتباط؟؟؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ منم چشم افتاد به اون دوتا پستوناش که مثل دوتا خربزه بودن گفتم بهشون نزدیک نشدم همینو گفتم خودشو بهم نزدیک کرد و صورتشو اورد جلو چشماش بسته بود بهم گفت اینجوری نزدیک نشدی؟_میخاست لب بده) منم سریع صورتم اوردم جلو ولی به لبش نزدیک نکردم خودش از خدا خواسته بود سریع لبو اورد چسبون به لبم، داشتمم دیوانه میشدم منی کا تاحالا سکس نداشتم و فقط سوپر میدیم حالا دارم با زندایی کون پارم سکس میکنم. دستشو گذاشت روی گردنم لبشو محکم فشار داد طوری که لبشو زیر دندوانم حس کردم اگه یکم دیگه فشار میداد لبش از پس سرم میزد بیرون کس قلبمه.من هم دست گذاشتم روی رونشو آروم اوردم بالا به طرف اون دوتا خربزه آویزن از تن خیلی آروم لمس می کردم قلقلکش می یومد کم کم باید او شرم ریخته بشه، همینوطد که داشتم لب میگرفتم دست گذاشتم زیر سینه هاشو اون به بالای هل میدادم عجب سینه ای خدای من باز قسمتم بشه.زیپ پیراهنشو حین لب گرفتن آروم باز کردم وقتی درآورد خدای من کاشکی اونجا بودین یه سوتین زرد لیمویی که رو پوست سفید و نازش بود خیلی سوتینش خوگشله الان سوتینش رو پامه ازش یادگاری گرفتم. بوش که میکنم بوی ادکلنش رو میده دیوانه میشم روزی یه بار می خورمش. بعد با دست چپ بند سوتین رو از پشت باز کردم سوتین داشت منفجر میشد از بس که این سنیه هاش بزرگ بودن نمیدونم سایزش چند بود 40 بود 50 بود(نمیدونم سایز سوتین هرچی پایین تر میاد بزرگتر یا برعکس ببخشید دیگه) همین که بازش کردم سوتین دررفت از دستم سینه هاش خوردن به تنم وای چه نرم خدای من خیلی نرم بود هر چی بنویسم بازم کم گفتم. هما رو به پشت خابوندمش بهم گفت میخام نزدیک شدنو بهت یاد بدم من گفتم سعی میکنم شاگرد خوبی باشم من مثل فیلم سوپرها اول شروع کردم گردنشو خوردن خیلی مزه داد چون بوی بدنش و با ادکلن سکسیش قاطی شده بود دیدم داره نفس نفس میزنه گفت برو پایین محمد بس دیگه بروپایین بسه. . . . من هم از گردنشو تا سینه ی سمت چپشو لیس زدم و خوردم ور رفتم باهاش یه گاز کوچولو گرفتم و یه آهی از ته قلب کشید لبشو گاز میگرفت چشماش بسته بود با دو داست سنیه چپی رو فشار میدادم و میخوردم قرمز خون شده بود با دست چپم زدم رو سینه راستیش و چاک سینشو گرفتم و رفتم پایین رسیدم به نافش، هنوز شلوارشو در نیاوردم، به ناف که رسیدم تودهنم آب دهن جمع کردم آروم ریختم تو نافش و شروع کردم به مکیدن سوراخ نافش یه خنده ی ملیحی کردو سرمو فشار پایین الان دیگه وقتش بود یه کس از نزدیک ببینم، دکمه شلوارشو باز کردم خیلی آروم کشیدم پایین کونش از بس بزرگ بود تو درآوردن شلوار همکاری نمیکرد شلوارو از پاش به زور درآوردم وای خدای من این منظره رو از من نگیر، یه لاپای بسیار گرم و کشنده یه شرت مشکی خوشگل که عکس شکلک یاهو روش بود داشت زبون در میآورد از روی شورتش کسشو بوس کردم کیرم داشت پاره میشد رگاش رده بود بیرون زیونمو گذاشتم روی شرتش و شروع رکدم به خوردنش یه مزه عجیبی داشت مکی به تلخی پیاز میزد ولی دلچسب بود خیلی حشری شده بودم شورتشو با دندونام کشیدم پایین اوف چه کسی چه کسی بود زیر این شرت مشکی برعکس، سفید و ناز ملوس داشت دیوانه ام میکرد یکمی مو داشت انگار دیروز پیروز زده بود اول یه لیس محکم زدم و آهی کشید که نگو خودشو جمع کرد یه نگاهی به دوتا سوراخش انداختم دیدم سوراخ کونش گشاد تره فهمیدم داییم بیشتر از پشت میزاره، خودش فهمید گفت داییته دیگه جلو رو ول میکنه پشت میزاره، من گفتم من خودم فداش میشم من خودم میزارمش(کله ام دود اومده بود همجوری کسشعر تحویل تَفت میدادم) دوتا زدم رو شکمش گفتم من خودم میزارمش یکم خوردمش لیس زدم با چوچلش بازی کردم اول انگشتو گذاشتم دیدم بنده خدا حق داره کمی تنگه گردو خاک داره، دو انگشتی گذاشتم کم کم راه شو باز کردم سر کیرموچرب کردم با کره سر سفره بود گذاشتم دم کسش بعد دوتا بوق زدم گفتم ما اومدیم، نذاشتم توش همین دم بالا پایین کردم دیدیم هماه از خود بیخود شد موهاشو میکشه موهاشو میریزه رو صورتش و. . . بعد خودش کیرمو گرفت آروم گذاشت دم کسش فشار داد بره داخل همین که رفت داخل یه جیغ بلندی کشیدو از جاش به پهلو بلند شد منم که نمیخاستم همسایه ها بفهمند لبمو گذاشتم رو لبش که یهو صورتمو با دستش گرفت و لبمو شروع کردن به خوردن من هم از پایین آروم کیرمو درآوردم دوباره گذاشتم خیلی خیلی آورم می ذاشتم که بهم گفت بزار محکتر بزار سریعتر بزار جرم بده پارم کن همون کاری که داییت با کونم کرد بکن کسم خون بیار، من ترسیدم گفتم یا حضرت عباس الان بلند میشه مارو میکنه من هم سریع شروع کردم هرچی اوم میگفت انجام دادن تند تند گذاشتم، نفس نفس میزد شمکش بالا پایین میرفت دیدم که یهو شکمش خیلی اومدبالا و سریع رفت پایین و دیدم کیرم داره میسوزه که رفتم کیرو در بیارم با دوتا پاهاش منو قفل کرد گفت نه در نیار بزار باشه کیرتو از توش درنیار، بعد فهمیدم او لالالالالالا ارضا شده خیلی حالش بد بود من گفتم هیچی زدم رحمشو پاره کردم بعد خیلی دست و پاچه شدم شرئع کردم به تند تند تلمبه زدم انقدر محکم میزدم کهخ تا دو سه روز بعد از اون اتفاق کمرم درد میکرد. هی داخل هی بیرون هی داخل هی بیرون لب داغشو کی بخوره وای خدای من دیدم پشت پام داره سفت میشه گفتم دیگ الان آبم بیاد باز اومدم بکشم بیرون نذاشت دستشو گذاشت رو کمرم و پاهاشو ضربدری قفل کرده بود هیچی منم پایان و کمال ریختم توش، ریختم عرق تنم خشک شد گفتم وای بد بخت شدم این چی کاری بود کردی خانم دایی گفت اشکال نداره من بچه دار نمیشم وگرنه الان از داییت 10 بچه داشتم من گفتم تورو قرآن راست میگی گفت آره من هم سرشو بوسیدم و بلند شدم لباساشو در آوردم با هم رفیتم حمام و من که خیلی خسته بودم پایان تنم مخصوصا کمرم درد میکرد، رفتم رو تخت دراز کشیدم اونم امود پیش خودم دراز کشید گفت نگران نباش بین خودمون میمونه کسی خبر دار نمیشه. با لبخند گفت شاگرد عزیزم خوب یاد گرفتی چه جوری نزدیکی میکنن؟منم در جوابش زدم رو سینش گفتم بله خانم معلم اونم زد رو شکمم گفت رو سینه ام نزن میسوزه مرده چشم سفید و کلی قلقلکم داد، خیلی خیلی خندیدیم و خابمون برد تا که پدرم ساعت 11 شب زنگ خونه رو زد دمشون گرم برامون شام آوردن.نوشته محمد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *