قسمت قبلباسلام دوباره به كليه دوستان چند مدتي نبودم تا ادامه داستان براي شما عزيزان بنويسم بازم بعضي از افرادكه گفتن دروغه خوب باشه خلاصه نظر اين افراد اينه كه من دروغ ميگم اما اتفاقي كه براي من ميترا افتاد كه با عث شد كه راه زندگي منو مقدار زيادي تغير بده صبح ساعت 7بود رفتم آژانس كه كاري بايكي دوستام داشتم انجام دادم رفتم دنبال ميترا ويك چادر مسافرتي كه همراه داشتم داخل ماشين بود. شده خانه خالي من يك جاي دورازشهرپيدا كرده بودم كه كه بارها به آنجا رفته بوديم خلاصه يك مقدار خوردني گرفتيم رفتيم در محل قرار گرفتيم چادر زدم نشستيم مشغول كشيدن شديم كه ميترا گفت من لباسهايم رو در ميارم تا راحت تر باشيم من كه از خدام بود گفتم باشه لباسهايش رو در آورد شروع كرديم به كشيدن ترياك و خلاصه حسابي توپ كرديم من هم كه داشتم لباسم رو بيرون مي آوردم طبق معمول ميترا دست انداخته بود دور كيرم باهاش بازي ميكرد من كه حس شهوت داشت ديونم ميكرد خوابيدم لاي پاي ميترا كيرم گذاشتم لاي پاش چند دفعه كه سرش رو كشيدم به سوراخش كه ميترا گفت محسن بكن توش داري ديونم مي كني بكن بكن خواهشن بكن اذيت نكن من با يك فشار كير كلفتم رو فرستادم داخل كه ميترا گفت يواش مادر جنده لاشی پارم كردي گوشم به اين حرفا بدهكار نبود فقط با پایان قدرتم زربه ميزدم به كسش چند دقيفه كه گذشت ميترا به پشت چرخيد واون كون بزرگ خوش فرمش شد جلوي كيرم قرار گرفت خيسش كردم گذاشتم توي كوسش شروع كردم به كردن تند تند ضربه زدن از شدت ضربات ميترا چند سانتي به جلو رفت دستش از زير شكمش رسوند به كيرم و شروع به ماليدن كرد همين جور كه مي ماليد حي ميگفت بكن تند تند تر محسن آخ آخ آخ آخ آخ بكن بكن مردم عزيزم بكن توبايد منو بكني عزيزم در همين حال به پشت خوابيد و منو كشوند روي خودش بادست كيرم گرفت گذاشت توي كسش پاهاش محكم كرد دور كمرم حلقه كرد منم بر خلاف هميشه آبم زود ميومد اون روز شايد نزديك 20 دقيقه كرده بوديم ولي هنوز آبم نيومده بود آروم درتلمبه ميزدم ميترا در حالتي پر از شهوت كه چشاش باز نمي شد اشك توي چشاش گرفته بود گفت باور كن محسن نمي تونه منو بكنه هميشه خودشه ارضاء ميكنه ميكشه عقب من كه همين جور درحال كردن بودم گفتم ناراحت نباش خودم هستم بكنمت همين جور از شدت كردن كم شد خوابيدم روي ميترا كه چند لحضه اي استراحت كنم در همين حال بودم كه صداي موتوري در نزديكي چادر شنيدم با عجله بلند شدم بيرون نگاه كردم ديدم دونفر كه روي موتور سوار هستن سريع برگشتم به ميترا گفتم لباسهايت رو به پوش بيرون چند نفر دارن به طرف ما در حال حركت هستند ميترا مات وبهت زده گفت چي ميگي من كه در حال بالا كشيدن شلوار بودم صداي موتور نزديك و نزديكتر شد در همين حال هر دوي آنها كه چهره خودشان رو با يك پارچه مشكي پوشانده بودند به طرف چادر اومد گفت ببخشيد كبريت داريد جلوتر كه اومد من از شدت ناراحتي گفتم كه جلوي نياد خانم بچه همراهم است كاري داري وايستا بيام بيرون اما اون بي ناموس سريع خودشرو به جلوي درب چادر رسوند من گفتم برو عقب كسكش كه ناگهان ميترا كه هنوز لخت بود رو ديدن ناگهان چاقوي كه زير پيراهن داشت به طرف من ميترا حمله كرد من كه لباسم هنوز كامل نپوشيده بودم با اون نامرد درگير شدم با ضربه چاقوي كه به پايم وارد كرد منو به زمين زد ميترا خودش رو روي من انداخت گفت چيكار داريد ولمون كنيد اون دو شخص هم با فحش سرو صدا به من رو خوابوندند كف چادر يكي از اون افراد با صداي بلند گفت اينجا اومدي كوس بكني بي ناموس من پليسم ميدنم چكارت كنم سرش آورد پائين ناگهان لوله سرد اسلحه اي كه روي سرم بود حس كردم گفت تكون بخور مي كشمت همراهيش كه داشت به ميترا مي گفت داشتي حال ميكردي وميترا تهديد به مرگ ميكرد اون كه رو كمرم نشسته بود سرش آورد كنار گوشم گفت ببين اگه آروم باشي كاريت نداريم ما هم حالي ميكنيم بعد ميزاريم بريد من كه از شدت ترس داشتم سكته ميكردم گفتم كه نه من اون خيلي دوستش دارم نمي تونم چنين كاري بكنم كه باشنيدن اين حرف ديگه قاطي كرد هر دوي آنها با بستن دستاي من با پيراهنم من بلند كرده و به سمت جعبه ماشين برده وداخل جعبه ماشين انداختن و درب جعبه رو محكم بستن در همين حال شروع به آماده شدن براي حال كردن با ميترا شدن صداي ميترا شنيدم ميگفت ولم كنيد نمي خوام بخوابم يكي از اون افرا با زدن سيلي به گوش ميترا كه باعث بيشتر شدن ترسش شد كه صدايش بيرون نياد اون يكي هم رفت سراغ ماشين هرچي كه توي ماشين بود ضبط پول گوشي خلاصه همه رو جمع كرد سوئيچ ماشين برداشت هردوي اون افراد كارشون بازور با ميترا كردن من كه داشتم در حال باز كردن در جعبه بودم ديدم كه دارن به ميترا ميگن كه اگه مي خواهي بيا ما مي بريمت اون رو هم اينجا ول ميكنيم كه ميترا باز شروع كرد گريه كردن گفت ولمون كنيد اون افراد با فحش وبا جمع كردن وسايل ماشين سوار به موتور شدن رفتن وقتي كه 200متري دور شدن كليد رو انداختن روي زمين ميترا كه لباس پوشيده بود من هم با كشيدن سيم بازكن درب جعبه از جعبه ماشين بيرون اومدم ميترا كه درحال دويدن بود براي آوردن كليد ماشين من به گوشه اي رفتم نشستم تا ميترا برگشت دستام رو باز كرد هردوتاي از شدت ترس داشتيم ديوانه مشيديم من كه ناراحتيم بيشتر اين بود نتونسته بودم از ميترا دفاع كنم گريم توي خودم بود اما ميترا فقط گريه ميكرد ميگفت اين از شانس بد منه كه اين جريان اتفاق افاد ديگه وقت تلف نكرديم سريع چادر جمع كرديم سوار ماشين شديم به سمت شهر اومديم ميترا رسوندم خانه برگشتم با همون حال به سمت كلانتري اون منطقه داخل كه شدم گفتم من و ماشينم چند نفر اقدام به دوزدي كردن درست جايش براي افسر توضيح دادم ولي اون اول در فكر اين بود ببينه مي تونه پولي گيرش بياد كه من هم زدم دعوا كه باعث شود از كلانتري بيام بيرون برم به سمت خانه ولي از شدت خرابي پايم و ضربه هاي خورده بودم گفتم اگه اينجوري منو ببينند مادر پدرم سكته مي كنند زدم رفتم خانه يكي دوستام لباسي گرفتم عوض كردم به اوناهم گفتن چندتا دزد ميخواستن ماشينم رو ببرند برگشتم كه بخانه چند ساعتي كه گذشت ديدم مادرم بد جور نگاهم مي كنه من از شدت درد پام داشتم ديونه ميشدم خونش بند اومده بود همون نجا ولي احتياج داشت پانسمان بشه مادرم گفت چته محسن منكه ابراز بي خبري ميكردم ديدم خيلي داره پا فشاري ميكنه حي داره ميگه چيزه شده با كسي دعوا كردي كه مجبور شدم بگم ماشنم رو مي خواستن ببرند دزدا درگير شدم خلاصه ماس ماليش كرديم زديم بيرون اين شود كه من يم جوراي فهميدم خداي بالاي سر داره بهم حالي ميكنه ديگه هرجور شده بايد بي خيال ميترا بشم بعداز اون موضوع ميترا فقط تكيد داشت اين اتفاق فراموش كن محسن هرچي بوده توي خونشون مي رفتم روم نميشود نگاهش كنم تا كه شوهرش رفت مسافرت چند روزي دوباره افتاديم خانه اش كارم شده حال كردن اما نمي خواستم بفهمم كه پدر دست بكش اين اشتباه اين همه توي اين دنيا دختر خوب ولي چشام روي هم بود كور بودم تاكه خانوادهم گفتن با اينجور كاراي كه داري ميكني داريي همه رو خراب مي كني بيشتر خودت رو يك روز كه چندت از دوستانم كه خيلي باهم دوست بوديم توي خيابان ديدنم با يدن من گفتن محسن چكاره اي شنيديم با يك خانم شوهردار رختي روي هم من كه از شدت خجالت نمي تونستم سرم رو بالا بگيرم گفتم نه كي گفته دروغه من بيرون شهر بودم چند وقت خلاصه دوستاني كه كلي با ما ياحق بودن ديگه نخواستن باما بيرون بيان من هم راحم كشيدم رفتم به سمت خانه ميترا ديگه داشتم از حرفاي اطرافيانم ديونه ميشدم ديگه نه پولي بود نه آبروي كه برم توي محله شهر كه تصميم گرفتم رابطه كم كنم در همين حال ميترا با شوهرش شهروز هم در حال دريافت پول باز خريدي بودن ديگه كارم شده بود فكر كردن سيگار كشيدن خوابيدن اعتياد داشت بيشترين فشار بهم وارد ميكرد سعي ميكردم كمتر برم خانه ميترا اخلاق ميترا هم تغير كرده بهتر بگم مثل قبل نبود همش دعوامون ميشد يا كه قهر بوديم من گفتم تا اين ماشين زير پام باشه دنبال كار كسبي نمي خواهم رفتم ماشينم رو فرو ختم توي اين مدت قبل از فروش رانندگي به ميترا كامل ياد دادم ميترا هم با پول شوهرش براي خودشون ماشيني خريدن كه با همون شهروز كار ميكرد من هم رفتم مغازهاي زدم با پول ماشينم توي اين چند وقت چند باري كه زياد نبود در خانه خودش حالي سرپاي كرديم دو سه باري خانه خالي جور كرديم حالي بهم داديم ولي ديگه مثل سابق نبوديم من هم تصميم به اين كه ديگه با ميترا سكس نكنم گرفتم موفق بودم در 3سالي كه صبح شب درب مغازه بودم سكس هايم به 10مرتبه نرسيد كه سال آخر از خدا خواستم تا هر موقع خواستم باز برگردم به سمت ميترا جلويم رو بگيره كه موفق بودم ولي هيچ وقت نخواستم كه به ميترا بدي بكنم ولي ميترا با بي ميلي باهام برخورد ميكرد من از اين جريان نارحت زياد نبودم چون اينجوري بيشتر مي تونستم ازش دوري كنم اما بخاطر بي توجهي چي بگم كمي ناراحت بودم خلاصه دنيا اينه ديگه ولي سعي كردم هر گونه كمكي كه از دستم بر مي آيد براشون بكنم چه از مادي غيره … هرزگاهي كه ميرفتم بخاطر اون علاقه اي كه از قبل بود و اون دخترش كه هر دو رو خيلي دوست داشتم كاري نميشه كرد بايستي حقيقت رو قبول كنم كه ميترا حالا روزگار براشون تغييركرده ولي كم كم ديگه ميترا قبل نبود باشوهري كه هميشه بدش رو مي گفت هرجوري كه ميشد جلوي من مي خواست بگه كه با شهروز رابطه اش خوبه شهروز هم كمي بيشتر از قبل به خانه خانوادش ميرسيد يك جوراي از اين جريان راستش بيشتر رازي بودم چون اينو مطمئن بودم كه ميترا هم داره به زندگيش وابستگي پيدا مي كنه كه براي بچه اش خيلي خوب بود ولي چيزهاي كه اين وسط من از دست داده بودم ديگه برنمي گشتن از همه محمتر جواني كه به پاش ريختم وبا 28 سال سن هنوز نتونستم هيچ زندگي براي خودم درست كنم فقط تونستم كمي از نظر مالي خودم رو تقويت كنم كه منون خدا هستم ولي از علاقه كه به ميترا دارم فقط مي خواهم هر كجا كه هست خوشحال باشه تاآخر عمرم فراموشش نمي كنم هر كمكي كه بخواهد دريغ نمي كنم هرچند اگه از ذهن ميترا پاك بشم من اميد دارم ديگه چنين اشتباهي نكنم در اين چند سال بازنده من بودم برنده ميترا كه در كنار خانوده اش به زندگيش داره ادامه ميده از همه كساني كه تا اينجا تحمل كردن ممنونم تشكر مي كنم از نظر داستان نويسي خيلي ضعيف هستم ببخشيد اگر مشكلي هم بود كه مطمئن هستم كه بوده شما ببخشيد خواهشن فحش ندين منتظر نظرات هستمنوشته محسن
0 views
Date: November 25, 2018