خانم مطلقه مستاجرمون

0 views
0%

سلام موضوع برمیگرده به سال 90مامستاجرگرفته بودیم یه خانم وشوهردخترسه سالشون یه شش ماهی مستاجرما بودن که مرده اززنش طلاق گرفت بچشم برد دلیلشم این بود زنش معلم بود به بهانه اردوی چند روزه مدرسه با دوست پسر زمان مجردیاش رفتن شمال که شوهرش فهمید طلاقش دادو رفت پدرم گفت گناه داره جایی نداره بره بمونه خونمون تااخرسال بمونه .چندوقتی ازطلاق گرفتنش گذشته بود که پدرم چهارشنبه ها هره فته میرفتن باغ دوستاش تاصبح میمومند.چندهفته گزشت یه روزداشتم میومدم خونه دیدم پدرم ازدرامد بیرون ماشینشو دادبه رفیقش از درحیاط رفت تو خونه بی توجه امدم خونه دیدم مادرم تنهاست گفتم پدر کو گفت بارفیقش رفت ندیدیش فهمیدم یه خبرایی گفتم نه حواسم نبودسریع اس دادم به پدرم گفتم دارم میام اونجا.طولی نکشیدجواب دادبیخود مگه نمیخوای بری سرکار نه مادرتم تنهاس حق نداری بیای .دیگه مطمئن شدم پدرم پایینه.به مادرم گفتم دارم میرم خونه عادل شایدشب برنگردم شایدم زودامدم مادر یکم قرزد گفت پدر و پسرمثل همین از درامدم بیرون دودیدم توکوچه درحیاط بازکردم اروم امدم پشت در اس دادم به پدرم پشت در باغم دروبازکن جواب دادالان اونجا نیستم زنگ بهش زدم صدای حرف زدنش از پشت درمیومدگفتم ماشینت اینجاس در زدم گوشیم دستم خانم مستعجرمون متحیربا یه چادرکه معلوم بود زیرش چیزی دیگه نداره امد درو بازکردتا منودید دنیاجلو چشاش تیره شد درو خودم بازکردم دیدم پدرم پشت ستون اپن اشپزخونه قایم شده اون موقع من بیست سالم بودخونوادم بخاطراین که یه خورده کلم داغ بودجنگی بودم زیادسربسرم نمیزاشتن باچاغو ضامن داری که همیشه دنبالم بود رو به جفتشون کردم گفتم چه خبره اینجا پدرم که تخماش چسبیده بودبه گلوش گفت برو باغ الان میام باهات صحبت میکنم گوشیمودراوردم ازجفتشون عکس گرفتم که لخت لخت پیش هم وایساده بودن امدم بیرون به پدرم گفتم راحت باش امشبم باغ بمون ولی هفته اخرته نوبت منه شبهابیام باغ امدم توکوچه زنگ خونه خودمونوزدم مادرم دروبازکردامدم یخورده تلوزیون دیدمورفتم خوابیدم صبح ساعت 530رفتم سرکارساعت 2برگشتم رفتم دوش گرفتمو موهامو سشوار کردمو تیپ زدم پدرم که باهام حرفم نمیزد به مادرم با اشاره فهموند چه خبره مادرم پرسید کجا که انقدر به خودت میرسی گفتم مهمون دارم از قم نگاه به پدرم کردمو گفتم میرم باغ شبم میمونم پدرم که فهمیده بوداصلاحرفی نزدامدم تو کوچه از درحیاط امدم تو خونه پشت در زیرزمین در زدم درو بازکرد گفت بله کارداری با لحن تندی گفت که من جا بزنم منم باکمال پرروگری گفتم نه پدرم گفته اینجاس امدم دنبالش وارفت گفت ببین دیشب هرچی دیدی فراموش کن برو گفتم کجابرم امشب دعوتم کردی خونتون حالا برم بازورامدم توخونه نشستم گفت اگه نری زنگ میزنم به پلیس گفتم خوب بزن منم فیلم عکسهای دیشب ودارم چیزی نیست توکه سنگ ساری پدرمم اعدام بایه فیلم که داشت بازی میکردمیخواست دلم به حالش بسوزه گفت میخوای چیکارکنی امدم جلوش نشستم انقدرشهوت به مخم زده بودکه داشتم امپر میسوزوندم بی اختیاربهش گفتم صیغم میشی اونکه اصلاتوقع شنیدن این حرفو نداشت گفت چی داری میگی گفتم دارم جدی میگم اونم انگار بدش نیومد ولی گفت شب خبرم میده شمارمو گرفت تاشب زنگ بزنه امدم بیرون رفتم تو پارک نشستم تو فکرش بودم لامصب چه بویی میداد چقدرتمیزبود چه حیکل قشنگی داشت داشتم دیونه میشدم سیگارپشت سیگارکه چرااین حرفوزدم حدودساعت 7بودکه گوشیم زنگ خوردشماره قریب بودحدس میزدم خودش باشه ولی بی توجه گوشیوجواب دادم الو یکی که میدونستم کیه گفت سلام کجایی سلام کردم شماجواب داد..گفتم ببخشیدبه جانیوردم خوبی من پارک …گفت باشه میام اونجا10دقیقه نشستم تاامدسلام کردنشست انقدرخوشگل شده بودبا اریش که میخواستم همونجابزنمش زمین گفت فکراتو کردی گفتم اره گفت خونوادت بفهمن چی گفتم بیخیال من تو رو میخوام بعد از نیم ساعت حرف زدن به تفاهم رسیدیم زنگ زدم رفیقم که بره خونمون به فیمه سیمکارت خریدن شناسناممو بگیرکه گرفت اورد اونم که شناسنامش همراهش بود رفتیم دفترعقد ازدواج بعد کلی فک زدن تونستم به مدت یک ماه صیغش کنم همون جا یه ماچش کردم که ازخجالت اب شد.با هم یواشکی جدا ازهم امدیم خونه که کسی شک نکنه لوبریم رفتیم تو لباس هاموداراورد من باتعجب نگاهش میکردم گفت چته گفتم انقدرحشری بودی گفت اره گفتم دیشب پدرم اینجابودگفت درسته ارضاشدم ولی ازته دل راضی نبودم چون حروم بودولی بخاطرشهوت مجبوربودم الان دیگه هیچ گناهی نداره همین که داشت لباسهامودرمیاوردبه اوج لذت رسیده بودم داشتم ارضامیشدم ازحالت فهمیدولی به روی خودش نیاوردکیرم که داشت پوستش پاره میشدازبس شغ کرده بودموبادستاش گرفت گرفت وگزاشت تودهنش همین که وارددهنش شدارضاشدم داراوردم که پایان ابم مثل شاه لوله پکیده پاشیدبه لباس هاش بلن شدلباسهاشودراوردکیرموتمیزکرددوباره شروع کردساک زدن انقدرحال کرده بودم حدتعریف نداره دوباره ارضا شدم که رفتم دربیارم اجازه ندادتمام ابم تودهنش خالی شدتمام قدرت جونیم که تااون موقع خیلی ادعالاتیم میشدخالی شدبیحال باسورتم که داشت ازحرارت اتیش میگرفت درازکشیدم چنددقیقه دارزکشیدم دوباره شروع کردبه ساک زدن حالم بهترشده بودبلندشدم خوابوندمش سینه هاشوتودهنم گرفتم خوردم که خودش بادست باکسش بازی میکردامدم شیکمشوخوردمورون هاشورسیدم به کسش شروع کردم مکیدن که توده ثانیه اول یه لرزشی کردوجیغی کشیدکه فهمیدم ارضاشده منم شهوتی شدم کبرم گزاشتم روکسش ارم ارم بردم تویه یه رب کردمش بلندشدم برش گردوندم فکرکردمیخوام ازپشت کسشوبکنم وقتی سرکیرم رسیدبه کونش گفت نه پرسیدم چراگفت نه هنوزازکون دادم نه میدم گفتم باشه ولی محکم فشاردادم توکونش که یه شیونی کشدم موبه تنم سیخ شد شروع کردم تنلمبه زدن اونم ازشدت دردداشت میلرزیدبه حدی که داشت بیهوش میشدوناله میکردازنالش ازحالتش ارضاشدم افتادم بغلش نیم ساعت خوابیدیم که انگاریه ثانیه بودباساک زدن اون ازخواب بیدارشدم بلندش کردم نشوندم روکیرم انقدرپاین بالاشدتاهردوباهم باناله ارضاشدیم دوباره شروع کرد به ساک زدن منم میمالوندمش رفتیم حمام برخلاف دیگران بی میل دوش گرفتمو اومیدیم بیرون درازکشدیم گفتم مگه نمیگی حلال مزش بهتره پس چرا بادوستت رفتی شمال گفت اره رفتم ولی اردوی مدرسه شمال بودکه دوست زمان مجردیم با مامانش خواهرش اونجا بودن مردم چون بایه خانم دیگه رفیق بودمیخواست ازدواج کنه به همین بهونه شمال چند تادروغ طلاقم داد رفت مادرت پایان داستانومیدونه …اگه غلطای ملایی یاکلمات نامناسب به کاربردم ببخشی چون مدرکم سیکله.الان هم همون خانوم با مخالفت شدیدخونوادم همسرمه.نوشته بچه باز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *