خانم پسر خاله عزیزم (1)

0 views
0%

من دِنگ ( اسم مستعارم ) هستم 24 سالمه قد 175 وزن 60 و هیکل کشیده و ورزشکاری دارم و قیافمم به قول دوستم Sexy man هستم و عسل جونم 29 سالشه قد تقریباً 165 وزنش 62 (خودش گفت) هیکل سکسی داره با سینه های خوش فرم و کمری باریک و بچه کونی کاملاً حشری که تا میبینیش داره راه می ره کیرت دنبالش براه می افته. خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 91. اگه خیلی جالب نبود خودتون ببخشید چون اولین بارمه که داستان می نویسم. و واسه طولانی بودنش معذرت می خوام چون داستانم کس و کس و شعر نیست و کاملاً واقعیه باید درست همه چیزشو بگم تا عین واقعیت به زبون اورده باشمش..چند سالی بود تو کف خانم پسر خالم بودم تا اینکه با دختر خالم عروسی کردم و رابطمون نزدیکتر شده بود (اینو هم بگم که اونموقع خانم پسر خالم نبود، فقط یه فامیل دور بود) خلاصه بعد از ازدواجمون بعضی از شبها جمع می شدیم خونه پدر خانمم و شب نشینی می کردیم و من فقط 4 دونگ حواسم به اون بود و تو نگاهام طوری بهش می خواستم بفهمونم که یه خبری هست ولی نمی تونستم خیلی واضح بهش بفهمونم چونکه خونواده ای شر بودن. بعد چند مدتی خودم هم حث می کردم که دیگه متوجه رفتارهای من شده چون رفتار اونم باهام تغییر کرده بود یکم جلو من راحتر بود. ( مثلاً وقتی می خواست چادرشو درست کنه معمولاً پشت می کرد و درستش می کرد ولی دیگه همینجوری جلو من چادرشو درست می کرد به طوری که اون سینه های قشنگشو از روی لباس قشنگ می تونستم ببینم) این یه چراغ سبزی بود واسه من که دیگه یکم دل و جرأتم بیشتر شده بود. وقتی بچش دست من بود و می خواستم بهش بدم، سعی می کردم که همینجوری که تحویلش می دادم دستم و بمالم به سینه هاش خلاصه این ماجراها ادامه داشت تا اینکه یه روز تو خونواده پدر خانمم تصمیم گرفته شد که هر هفته خونه یکی از بچه ها و دخترها جمع بشیم واسه شب نشینی… شب اول همه رفتن خونه پسر خاله کوچیکم که من نتونستم برم و شب دوم خونه دختر خالم که ما رفتیم اونا هم بودن و کلی گپ و شوخی و مسخره که من بازم 4 دنگ حواسم پیش اون خوشگله (بزار یه اسم مستعار واسش انتخاب کنم. از این به بعد عسل صداش می کنم) بله من حواسم همش پیش عسل جونم بود، خلاصه گذشت تا رسید نوبت مهمونی ما. ما چون خونه نو رفته بودیم قرار شد شام بدیم و بخاطر اینکه تعدادمون زیاد بود و خونمون کوچیک تصمیم گرفتیم که واسه شام ببریمشون بیرون و همونجا شام درست کنیم.تو خونواده طوری بود که پسر ها و دخترها همه یا خودشون سر کار بودن یاهمسراشون واسه همین باید طوری برنامه ریزی می کردیم که شیفت کاری همشونو در نظر می گرفتیم تا اینکه همه بتونن بیان چون می خواستیم بریم بیرون گفتیم یه روزی باشه که همه بیکار باشند و بتونم از بعدازظهر بریم. واسه همین مجبور شدم به تک تک اعضاء خانواده زنگ بزنم و شبفت کاریشونو هماهنگ کنم.( یه نقطه بگم که عسل خانم یکم زود ناراحت می شد مثلاً اگه می خواستی دعوت کنی اگه به شوهرش می گفتی باید به خودشم می گفتی وگرنه ناراحت می شد) اینو هم بگم که من این موضوع عسل جونم که سالهاست تو کفشم که یه رابطه باهاش داشته باشم و کلافم می کرد با یکی از دوستام (دختر)تو فیس بود در میان گذاشته بودم که پیشنها بهم داد که بهش اس ام اس بدم سر شوخی رو باز کنم ببینم چراغ سبز نشون می ده یا نه؟ همینجا بود که گفتم بهترین فرصتیه که می شه ازش استفاده کرد. اس دادم به شوهرش و گفتم شیفت کاریش چجوره و … و بعدش ازش شماره عسل و خواستم که واسه مهمونی شیفت کاریشو با خودش هماهنگ کنم که ناراحت نشه اونم سریع شمارشو داد بهم… منم سریع بهش اس دادم که سلام خوب هستی؟ ببخشیدشیفت کاری این هفتت چطوریه؟ خودمو معرفی نکردم فکر می کردم شاید شمارمو داشته باشه چون شماره های باجناقامو داشت. خلاصه جواب داد شما و منم خودمو معرفی کردم و شیفت کاری رو با هم هماهنگ کردیم. موضوع رو با دوست فیسبوکیم در جریان گذاشتم که شمارشو گیر اوردم و بهش اس دادم و …اینو بگم که محل کار من و عسل جونم طوریه که من طبقه اول تو دفتر کار می کنم و اونم حراسته طبقه همکفه که هروز همدیگه رو می بینیم.فردای اون روزی که بهش اس داده بودم واسه هماهنگی مهمونی تو دفتر بعد از تایم اداری نشسته بودم و کارهای عقب موندمو داشتم انجام می دادم که گفتم یه اس بهش بدم ببینم چی میگه. یه جُک فرستادم واسش که تو متنش نوشته بود تو آغوشت بگیرم و از این کس شعرا و سریع نوشتم که ببخشید معذرت می خوام اشتباه فرستادم، قبلم داشت تند تند می زد که چی می شه و تیک تیک زنگ اس گوشیم به صدا در اومد سریع بازش کردم دیدم که بلع خود عسل جونه… نوشته اشتباهی بود یا واسه خودم بود. دیدم که بعععله داره یه خبرایی می شه. یکم دل و جرأت پیدا کردم و نوشتم دوست داشتی واسه تو نوشته بودم یا اشتباهی… اس داد که اگه کسی بفهمه چی؟ می دونی اگه زنت بفهمه چی می شه؟ ( یکم با خانم من مشکل داشت. مشکلات خانوادگی) گفتم قرار نیست کسی بفهمه وقتی سر کار هستیم به هم اس می دیم؟ انگار اونم منتظر من بود.دیدم که سریع زنگ زد. هم روم نمیشد باهاش صحبت کنم هم می ترسیدم. جواب ندادم و اس دادم که ببخشید نمی تونم صحبت کنم. اس داد ک کجام و منم گفتم تو دفترم می دونستم که شیفت عصره و اونم سر کاره، گفت که برم پایین پیشش خیلی استرس داشتم و اصلاً روم نمی شد که رو در رو باهاش صحبت کنم. اس دادم که نه من روم نمی شه بیام پایین گفت اگه اینجوریه پس دیگه اس نده که سریع به سرعت نور خودمو رسوندم پایین پیشش. رو یه صندلی نشسته بود و منم رفتم پیشش نشستم از خجالت سرخ شده بودم و از طرفی ذوق زده بودم که بالاخره بعد از 3-4 سال تونستم باهاش رابطه برقرار کنم هر چند که هنوز چیزی مشخص نبود ولی خوشحال بودم. نشستم پیشش و گفت چیه عاشقم شدی که منم با سر اشاره کردم که بعععله. گفت که می ترسه که کسی بفهمه منم بهش گفتم خیالت راحت و پاشدم رفتم. اون روز همش تو فکرش بودم شب اصلاً خوابم نمی برد. فردا که سر کار بودم ساعت 1230 بود که گوشیم زنگ خورد بععله خود عسلم بود بعد سلام و احوالپرسی گفت که ساعت 0130 می تونم برم دنبالش که بیارمش سر کار؟ منم با کمال میل گفتم آره و باز تند تند قبلم داشت از جاش در میومد، ساعت 0115 راهی خونشون شدم و اس دادم که راه افتادم. همش تو این فکر بودم که تا رسیدم خونشون باید چیکار کنم روم نمی شد همنجوری با خودم داشتم کلنجار می رفتم که دیدم از شانس بد ما دم در وایستاده بود آماده رسیدم و اومد تو ماشین نشست و سلام کردیم و من راه افتادم. تو طول مسیر حتی یه کلمه هم باهم حرف نزدیم من فقط داشتم رانندگی می کردم تا اینکه رسیدیم سر کار یه دستکش سفید دستش بود موقعی که می خواست پیاده بشه باهام دست داد و تو چشام نیگا می کرد که من ذوق مرگ شده بودم که به این زودی باهام صمیمی شده دستمو مردونه فشار داد و پیاده شد که از این کارش خوشم اومد و تو فضا سیر می کردم که به این خوبی رابطمون داره پیش می ره. از اونجایی که دیگه تو فضا بودم ظهر که خونه بودم گفتم دارم می رم سر کار تا کارهای عقب افتادمو انجام بدم و کلید شرکت و برداشتم و راهی شرکت شدم. رسیدم به دفتر و بهش اس دادم گفتم که من بالا تو دفترم و بیاد پیشم دیگه هیچی دست خودم نبود می گفت آخه به چه بهونه ای بیاد که من فتم بیا یه چیزی رو واست کپی بگیرم( تو مجموعه ای که ما هستیم چند تا ارگان هستن که فقط ما دستگاه کپی داریم) گفت باشه و من بازم قلبم شروع کرد تند تند زدن. از یه طرف شیطونه می گفت مثل تو داستانهای سکسی که خوندم همینجا بگیرم بکنمش از طرفی می ترسیدم تو همین فکرا بودم که صدای در شنیدم دیدم بعععله عسل جونم هستن اومد تو و سلام کرد گفت نمی خوام دستشو بگیرم و منم سریع دست دادم و گفتم ببخشید من یکم خجالتی هستم. کارت ملیشو داد بهم که کپی بگیرم تعارفش کردم بشینه، بعد از کپی نشستم کنارش رو صندلی و همینجوری بهم زل زده بودیم آروم دستشو گرفتم و پشت دستشو نوازش می کردم یکم خجالتم ریخته بود همچنان ولی قلبم داش تند تند می زد که گفت باید بره داره می ترسه. منم مخالفت نکردم چون خودمم می ترسیدم که نکنه یهویی کسی بیاد و ضایع بشیم ( آخه معمولاً حسابدارمون عصر هم میومد کاراشو انجام می داد) بلند شد که بره تا در خروجی همراهیش کردم قبل اینکه بره بیرون از پشت دست گذاشتم رو شونه هاش و برش گردوندم و خیلی آروم با صدای لرزان گفتم که دوست دارم چشامون تو هم قفل شد و یه لحظه تا بخودم اومدم که دیدم لبامونم رو همه ( این صحنه فقط 1 ثانیه یا کمتر از یه ثانیه طول کشید) که منو هول داد عقب و سریع از دفتر زد بیرون. بخدا مث سگ داشتم می لرزیدم گفتم نکنه ناراحت شده و گند زدم به شانسی که بعد 3-4 سال انتظار بدستش اورده بودم. گوشیمو ورداشتم که بهش اس بدم طوری دستام میلرزید که نمی تونستم اس بدم به هر بدبختی بود واسش نوشتم یه چیزی بگو که دارم می میرم؟ که بعد از 5 دقیقه جواب داد که چی بگم من خودمم دارم می میرم که خیالم راحت شد که ناراحت نشده… بعدش کلی اس دادیم که اونم می گفت که دوسم داره و از قبل دوسم داشته و متوجه رفتارها و نگاهام شده بوده و …وقتی می خواستم برم خونه بهم گفت که شوهرش شیفته شب دیر میاد و من برم دنبالش. شب ساعت 0945به یه بهانه ای زدم بیرون و ساعت 1000 رسیدم محل کارمون و اومد سوار ماشین شد و دست دادیم و رفتیم تو خیابون. بهش گفتم که مستقیم میره خونه که گفت یه دوری بزنیم بعد ببرمش خونه، گفتم چقدر وقت داریم گفت یه ساعت منم رفتم سمت جاده ای که هم تاریک بود و هم خلوت دیگه هم دل و جرأتم بیشتر شده بود هم روم بهش وا شده بود… دیدم که دستمو گرفت و داره پشت دستمو نوازش می کنه منم که خر ذوق بودم و منم شروع کردم نوازش کردنش با دست چپ فرمونو گرفته بودم و دست راستمو انداخته بودم دور گردنش و پشتشو نوازش می کردم بهش گفتم که چادر و رو سریشو بیرون بیاره که می خوام خوشگلیشو ببینم زیر این چادر مشکی ( لباس فرم کارشون بود) مخالفت می کرد و من به بدبختی کشیدم پایین و خجالت می کشید و آروم خمش کردم به طرف خودم و بوسش کردم و سرشو گذاشتم رو شونم و با موها و گردنش بازی می کردم موی صاف و بلندی داشت و بوی خوبی می داد رفته بودم تو حسش و اون داشت رون پامو نوازش می کرد تو اون موقع اصلاً فکر سکس نمی کردم انگاری واقعاً عاشقش بودم و داشتم باحاش حال می کردم که یهویی واااااااااااااااااااای خدااااااااااااااااااااای من یهویی کیییییرررررمو که خیلی طبیعی یکم سفت شده بود و نیمه بلند بود گرفت تو دستش و سرشو از رو شونه هام بلند کرد و با یه لبخند گفت دوست نداری؟؟؟ منم گفتم کیه که بدش بیادو رفتم تو فاز سکس و کیییرم انگار منتظر اشاره من بود سریع مثل یه چوب سفت شد و اون داشت با کیرم ور می رفت. هنوز من رووم نمی شد که دستمو بزارم رو کسش خیلی دوست داشتم نوازشش کنم ولی خودمو کنترل کردم و آروم دستم دورش حلقه کرده بودم و یواش دستمو به گوشه های سینه ی بزرگ و خوش فرمش می زدم. فهمیدم که بعععله پسر خاله ی بی عرضه ی ما نتونسته به این نیازش خوب رسیدگی کنه و خودمو می دیدم که سریعتر از اونی که فکرشو می کردم می تونم بکنمش خلاصه همینجوری ادامه داشت و بهش گفتم که بریم خونشون و اونم قبول کرد. ( آخه سه بار بود که یه مسیر 5 کیلومتری رو دور زده بودیم) رفتیم جلو خونشون اون رفت داخل من ماشینو یکم اونورتر پارک کردم و رفتم تو. فقط می خواستم بغلش کنم خیلی بهم حاااااال می داد که می تونم خوب بغلش کنم آخه تو ماشین نمی شد قشنگ بغلش کرد. دیگه تو خونه که شدم شهوت پایان وجودمو گرفته بود تو حال بودیم رفتیم تو اتاق و چراغای اتاق خاموش بود و من محکم بغلش کردم و پشتمو زدم به دیوار و اونو کشیدم سمت خودم و شروع کردیم لـــب گرفتن. خدااااای من چه لب شیرینی داشت خیلی حال می کردم دیگه کییییرم داشت از تو شورت و شولوار میومد بیرون. آروم دکمه های مانتوشو باز کردم هیچ مقاومتی نکرد و فقط بهم نگاه می کرد مانتوشو بیرون اوردم زیرش یه تی شرت صورتی رنگی پوشیده بود که اونو هم تا بالای سینه هاش کشیدم بالا و سوتیینشو همینجوری که بسته بود دادم بالا و سینه های خوشگلش از زیر سوتین افتاد بیرون و شروع کردم به خوردن سینه هاش. تو اون سوکوت خونه فقط صدای نفسهاش به گوش می رسید که با خوردن سینه هاش تبذیل شده بود به آه آه های کوچیک و آروم داشت خوشم میومد اصلاً باورم نمی شد که کسی که 3-4 سال بود انتظارشو می کشیدم به این راحتی تو 2-3 شب می تونم اینجوری باهاش حال کنم. کم کم دستم رفت سمت دکمه شلوارش و اونو همراه بازیپش باز کردم و کشیدم پایین داغ داااااااغ شده بودیم آروم خوابوندمش رو زمین و افتادم روش و باز دوباره اون سینه های خوش فرموش و می خوردم و می مالیدم صداش یکم بالاتر اومده بود. دستمو آروم رسوندم به کسش واااااااااااای گرماشو از روی شورت حس می کردم شورتش خیس خیس بود اینقدر کوسش گوشتی بود که یه لحظه فکر کردم پریوده و پوشاک زده که دیدم نه واقعااااااً این کسشه که اینجوری از تو شورتش باد کرده دیگه طاقت نیوردم شورتشو کشیدم پایین ناخودآگاه افتادم رو کسش و شروع به خوردنش کردم( اولین بارم بود با یه نفر رابطه داشتم به جز خانمم تا حالا با هیچ دختری سکس نکرده بودم چه برسه به یه زن) مثل دیوونه ها کسشو می خوردم و اون صدای ناله هاش بود که سکوت خونه رو پر کرده بود. خیس خیس بود کسش دیگه کییییییرم داشت بهم حسودیش می شد و بهم فشار میوورد از تو شورت. زیپمو باز کردم و شلوارو شورتمو از یه لنگم کشیدم پایین.( نمی شد کامل لخت شد وقت نبود) داشتم دیوونه می شدم بعد این همه مدت اولین بارم بود که می خواستم کس یکی رو بکنم یکم کیرمو به کسش کشیدم و با آب کسش چرب کردم، اینقدر کسش خیس بود که دیگه نیاز به تف نبود کیرم چرب چرب شده بود آروم سر کیررررررررمو گذاشتم رو سوراخ کسش و یکم فشار دادم سرش رفت تو که گفت وااااااااای مردم سریع کشیدم بیرون. اینقدر کسش تنگ و داغ بود که واقعاً کیرم نمی رفت تو انگار این شوهره اصلاً دست به این کس خوشگلش نزده بود. البته بگم که کیر منم هم کلفته و هم دراز کوچیک نیست خیلی بزرگم نیست بعد یه مکث کوچیک دوباره سرشو کردم تو داشت به خودش می پیچید ایندفه یکم بیشتر کررررردم تو واقعاً کسش داغ بود اولین بارم بود که کیرررررم و تو همچین حرارتی می دیدم صداش دیگه بالا اومده بود و منم تا ته آروووووم کردم توش نمی تونستم تلمبه بزنم آخه اینقدر کسش داااااااااغ و تننننننننگ بود که داشت آبم میومد. دوباره کیرررررمو کشیدم بیرون یکم صبر کردم دوباره کیررررمو تا ته فرستادم توش. باور کنید واقعاً نمی شد بکنی از یه طرف استرس و ترس بود که کسی نیاد از طرفی هم با یه کس تنگ و داااااااااغ مواجه بودم . (من معمولاً وقتی با خانمم سکس می کنم تا خودم نخوام آبم نمیاد یعنی می تونم خودمو کنترل کنم). ولی ایندفعه اصلاً دست خودم نبود دیگه دیدم که نمیشه کاری کرد سرعت یه چندتا تلمبه زدم که دیدم آبم داره میاد سرعتمو بیشتر کردم و قبل اینکه آبم فوران کنه کشیدم بیرون و همشو تو کف دست خودم خالی کردم فرصت نشد دستمال کاغذی ور دارم کل کردنم شاید 2-3 دقیقه بیشتر طول نکشید و بعدش دستمو پاک کردم و سریع لباسامو کشیدیم بالا و کلی بوسش کردم و قربون صدقش می رفتم اونم داشت بوسم می کرد هیچ حرفی نمی زد. رفتیم تو ماشین و راهی خونه مامانش شدیم، آخه تا شوهرش از سر کار میاد می ره خونه مامانش بچشم که 5 سالشه اونجا می مونه.تو مسیر باز دستم دورش حلقه بود و سرش رو شونم بود و داشتم نوازشش می کردم که یهویی شروع به گریه زاری کردن کرد داشت اشک می ریخت یکم ناراحت شدم که نکنه راضی نبوده و من کردمش که وقتی ازش پرسیدم چیه از دست من ناراحتی گفت که نه و همینجوری داره گریه زاری می کنه (واقعاً دلیلشو ندونستم چی بود) گفتم خوشش نیومده از کارام که گفت اولین بارشه که اینقدر حال کرده تو زندگیش.ادامه دارد . . .«اگه خوشتون اومده تا ادامه بدم»نویسنده دِنگ

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *