توی خاطره قبلی، جریان کون دختر خالم رو تعریف کردم که در مراسم ختم مادر بزرگم موفق شدم افتتاحش کنم و حالا شب بعد از اون اتفاق، که اینبار با مامانش یعنی خاله جونم حال کردم.اول یه مختصر از خودم و خانواده خاله بگم خاله فاطمه که من بهش میگم خاله فاطی الان 51 سالشه ولی خیلی سرحال و شادابه. یه خورده چاقه ولی هیکل خوش فرمی داره و مثل دخترش کون و سینه نازی داره و هر مردی رو شیدا میکنه. این خاله یک دختر داره که همون مریم جون منه و سه تا پسر. شوهرش بسیجی کسکش فعال داره ولی باحاله و خودش هم همیشه توی جلسات روضه و دعا و از این حرفاست و لی هیچ وقت چادرنمیپوشه.من با یکی از پسرهای خاله فاطی که یک سال از من بزرگتره خیلی صمیمیام و از دوران کودکی با هم بودیم. اگه اشتباه نکنم کلاس پنجم بودم که یک بار توی زیرزمین خونه خاله وقتی داشتیم با سعید واسه همدیگه جلق میزدیم، خاله یهو سر رسید و در حالی که کیر ما توی دست همدیگه بود، حسابی هردومون رو کتک زد و کلی فحش خوردیم. این جریان خیلی منو ناراحت کرد و هیچ وقت فراموشم نشد و همیشه در پی انتقام بودم.روزها و سالها گذشت و من بزرگ شدم و کتک خاله جون رو فراموش نکردم و فقط با گاییدنش میخواستم انتقام بگیرم. چند بار به بهونههای مختلف خودمو بهش میمالیدم و یه دستی بهش میکشیدم ولی فایدهای نداشت و منو راضی نمیکرد تا اینکه مادربزرگ فوت کرد.توی داستان قبلی توضیح دادم که مراسم ختم تا چند روز تو خونه ما برگزار شد. اون روزی که مریم، دختر خاله رو کردمش، تازه فهمیدم که بهترین فرصت برای انتقامه ولی باید زمینهاش فراهم میشد. روز سوم که از مسجد برگشتیم خاله فاطی بی حال بود و غش و ضعف میکرد. اوه … راستی … اینم بگم که مادربزرگم به خاطر بیماری چند سال آخر رو پیش همین خاله زندگی میکرد.خاله هم مثل مامانش فشار خون داشت. اون روز از غروب حالش بدتر شد و فشارش بالا رفت. منم که از امدادگرهای فعال هلال احمر هستم و همیشه یه کیف امداد توی خونه دارم، فشارش رو گرفتم و بعد قرص و داروشو دادم و بردمش توی اتاق خودم و گفتم همینجا استراحت کن و دیگه حق نداری بیای توی مراسم. بعد از شام که مهمونا میخواست برن، چون خاله خوابیده بود دیگه بیدارش نکردن و شوهرش و بچههاش رفتن خونه و فردا دوباره برگشتن. یه سری از لاش خورا هم که خونه ما آویزون شدن. از سر شب همه آدمای خونه از فرط خستگی مثل جناز افتادن و هرکی یه گوشه خوابید. منم رفتم تو اتاقم و بعد از چک کردن ایمیلم رفتم روی تخت که بخوابم که دیدم خاله بیدار شده و داره تکون میخوده. حالشو پرسیدم و گفت خیلی بهترم فقط گرسنهام. آروم رفتم و یه کم غذا آوردم و خورد و دوباره دراز کشید. خیس عرق بود و کلافه شده بود و ترسیدم که شاید قلبش باشه، ولی بعد خودش گفت که به خاطر گرماست. رفتم دامنشو از توی ساکش آوردم و بهش دادم و گفتم شلوارتو در بیار و اینو بپوش که خنک تره و همونجا زیر پتو لباسشو عوض کرد. یه پیرهن مشکی توری هم پوشیده بود که اگه دقت میکردی سوتینش از زیرش پیدا بود. همین لحظه بود که یه لکه ابر اومد روی سرم و دیدم که الان بهترین فرصته. رفتم کنارش نشستم و باهاش حرف میزدم و بهش دلداری میدادم و با یک تکه مقوا بادش میزدم که خنکش شه. قطره اشکش دوباره سرازیر شد و با دستمال پاکش کردم.اینجا دیگه از فنون امدادگری و پزشکی استفاده کردم. گفتم پاشو بشین که یه کم شونههات و پشتت رو ماساژ بدم که سر حال شی. اولش من سرپا بودم و با دست شونهاش رو میمالیدم. بعدش نشستم پشتش و از روی شونه تا کمرشو ماساژ میدادم. یواش یواش شل شد و داشت لذت میبرد. این بار خوابوندمش و شروع کردم کل بدنش رو ماساژ دادم.از روی شونهاش شروع کردم و آروم اومدم به سمت پایین. ر سیدم به کمرش. خیلی آروم و آهسته کمرش رو میمالیدم و خاله فاطی هم آروم زیر دستم خوابیده بود. رسیدم به کونش. با بغل دستم به آرومی روی کونش ضربه میزدم و مثل ژله میلرزید. با همون ضربههای مداوم رونش رو ماساژ دادم و دوباره رفتم روی کونش. ضربههامو آروم کردم و دستمو گذاشتم روی کون نرمش. وقتی که چیزی نگفت جرات من بیشتر شد. به آرومی دستمو روی کونش میلرزوندم. یه دستم روی کمرش بود و با اون دستم دامن رو بالا زدم و رونهای سفیدش توی تاریکی اتاق نمایان شد. چونکه توی خونه شلوغ بود و ترسیدم که کسی بیدار نشه، در اتاق رو بستم و خودم هم رفتم زیر پتو کنارش خوابیدم. از زیر پتو دامن رو بالا زدم. محکم توی بغلم گرفته بودمش و گردنش رو بوس میکردم. دست راستمو گذاشتم زیر گردنش و دست چپ رو بردم زیر پیرهن و سینهاش رو گرفتم. کیرم راست شده بود و داغی کونش رو روی کیرم حس میکردم. با هزار مکافات و جون کندن تونستم شرتشو در بیارم. دست چپمو آوردم پایین و گذاشتم لای پاهاش. کسش مثل اجاق داغ بود. لاله گوشش تو دهنم بود و انگشتم روی کسش. انگشت میانی رو کردم توی کسش و عقب جلو میکردم. اینقدر این کارو حرفهای انجام دادم که داشت غش میکرد ولی از ترس جمعیت جیک نمیزد. شلوار و شورتمو تا نصفه کشیدم پایین و در این لحظه کیرم با پوست نازش برخورد کرد و یهو یه تکون خورد. برگشت و پشتشو به من کرد. کیرمو گذاشتم لای چاک کونش و داشتم میسوختم. سینههاشو محکم فشار میدادم و خودمو بهش چسبونده بودم. چون تپلی بود با زحمت کیرمو به سمت سوراخش هدایت کردم. سرشو که دم سوراخش حس کرد دستشو آورد عقب و منو کنار زد و گفت خاله جون الان نه. گفتم چرا؟ گفت آخه دردم میگیره و نمیتونم ساکت باشم و با سر و صدام آبرو ریزی میشه. منم گفتم چشم خاله. کیرمو گذاشتم لای پاهاش. کسش مرطوب شده بود و این رطوبت اندک کار عقب جلو کردن کیر منو راحت تر میکرد. بعضی وقتها هم سر کیرم به کسش برخورد میکرد. بعد از کلی فعالیت آبم اومد و لای پاش خالی کردم. چند برگ دستمال آوردم و تمیزش کردم و پاشدم رفتم دستشویی و دستمالا رو همونجا توی دستشویی انداختم و آب ریختم روش که اثر جرم از بین بره. وقتی به اتاقم برگشتم خاله خوابش برده بود. دامن و پتو رو درست کردم و منم روی تختم خوابیدم.این اتفاق باعث شد که رومون به هم باز شه و بعدا راحت تر تونستم باهاش رابطه برقرار کنم.حالا دیگه دوتا کس تپل مپل و گوشتی (خاله فاطی و مریم دخترش) مال من بودند و مدت زیادیه که با هیچ دختری دوست نشدم و هروقت کارم لنگ باشه یه سر به خونه خاله یا دختر خاله میزنم.نوشتهامیر
0 views
Date: November 25, 2018