سلام من اسمم محمد هست الان 20سالمه. این داستان سکسی نیست ولی واقعی هستش.من 14سالم بود اون موقع توی سن بلوغ بودم.توی مدرسه بچه ها بهم درباره سکس و این چیزا گفته بودن و من تقریبا می دونستم.یه روز یکی از دوستام کیرش رو از شلوارش در اورد و سریع داخل شلوارش کرد من گفتم چرا کیرت با کیر من فرق میکنه؟گفت من ختنه کردم و توهم باید ختنه کنی و برام توضیح داد که ختنه کردن چجوریه. اون روز کلا می ترسیدم که منو ختنه کنن و چند روزی فکرم مشغول بود.گذشت تا اینکه تابستون شد و مادرم به پدرم گفت دیگه محمد رو باید ختنه کنیم.بابام گفت اخر هفته میبرمش بیمارستان ولی مادرم گفت که دوستش دکتر هست و میاد خونه و پول کمتری میگیره پدرم هم موافقت کرد.من هم هی بحث رو عوض میکردم ولی اونها گوش نمی کردن و اخرش زدم زیر گریه زاری و پدرم گفت اگه میخوای مرد بشی و خانم بگیری باید این کار رو بکنی.منم دیگه از بس گفتن قبول کردم. مادرم یه دامن برام دوخت و بهم گفت بپوش.تا عادت کنی.گذشت و پنج شنبه صبح بود دیدم سر و صدا میاد نگاه کردم دیدم که دوتا خاله هام و خانم داییم و دوست مادرم بودن. یکی از دختر خاله هام که ۲سال از خودم بزرگتر بود و اون یکی دختر خالم که تازه ازدواج کرده بود با دختر داییم که ۳سال ازم بزرگتر بود و دختر دوست مادرم که هم سن من بود اونجا بودن. عرق سرد کرده بودم.داشتم از استرس میمردم.خودم رو زدم به خواب.از پنجره دیدم خانوم دکتر و دستیارش اومدن تو خونه.بعد مادرم اومد تو اتاق گفت بیا بریم همه منتظر هستن.گفتم من جلوی این همه ادم خجالت میکشم.گفت بیا کسی نیست بعدشم تو باید جلوی اون دختر ها و خانوم ها نشون بدی چه مردی هستی.درحالی داشتم بدون صدا گریه زاری میکردم از پله ها رفتم پایین به همه سلام کردم.همه جلوی من بدون روسری بودن و راحت بودن.منو بچه هنوز حساب میکردن.بعدش نشستم و دیدم خانوم دکتر گفت یه تشک پهن کنید.مامانم تشک رو پهن کرد. بعدش خانوم دکتر که منو دید گفت ماشاالله ایشون یه مردی هست برا خودش بعدش بهم گفت عزیزم بیا بخواب رو تشک منم با ترس و چشم های قرمزم رفتم خوابیدم.بعد به خاله هام گفت شلوار و شرتم رو در بیارن وقتی که شلوار رو شرتم رو در اوردن یهو کیرم جلوی اونها سیخ شد داشتم از خجالت میمردم.یهو همه زدن زیر خنده.دختر خالم گفت خانوم دکتر کیرش رو تا ته ببر که دیگه جلوی هر خانومی بلند نشه بعد همه زدن زیر خنده و من گریه زاری میکردم.خانوم دکتر خنده کرد و مادرم و خاله هام و خانم داییم و دوست مادرم رو صدا کرد تا هر کدوم منو بگیرن که تکون نخورم.دختر خالم هم سر منو گذاشته بود بین پاهاش و محکم نگه داشته بود. خاله هام و مادرم پاهام رو گرفته بودن و دختر دوست مادرم و و دختر داییم هم دستام رو گرفته بودن.بعد خانوم دکتر و دستایرش شروع کردن به امپول بی حسی زدن و یه ۱۰دقیقه شد یهو دختر خالم با دستش جلوی دهنم رو گفت و یهو دردی سراغم اومو جیغ و گریه زاری میکردم بعد دیدم داره یه تیغ بلند داره پویت سر کیرم رو میبره با اینکه بی حسی زده بود ولی درد داشت و ۱ ساعتی شد و پانسمان کردن و دامن بهم دادن .دختر خالم گفت حالا شدی یه دختر خوشگل من پتو رو کشیدم روی خودم و زدم زیر گریه زاری بعد همه اومدن دلداری دانم .اخرش هم دختر خالم عذرخواهی کرد و رفتن.با اینکه سکسی نبود امید وارم خوشتون اومده باشه.نوشته محمد مظلوم
0 views
Date: July 23, 2019