با خونه خاله بزرگم رفتیم روستای شوهرش . قرار بود یکی از فامیلای شوهرخالم که زنش چند سالی بود فوت کرده بود دوباره خانم بگیره . مارو هم رو حساب آشنایی دعوت کرده بودن عروسی . راه افتادیم سمت روستای شوهرخالم جمال خان. خالم که دختر و یه پسرش رو فرستاده بود سر خونه زندگیش و پسر کوچیکش بود ماهم منو پدر مادر و یک فقره برادر کلاس اولی سوار پاترول جمال خان شدیم به سمت روستا راه افتادیم. همون اول راه من هندزفریمو درآوردم و گذاشتم تو گوشم و پسرخالمم همینطور . پدرم و شوهر خالم به محض خروج از شهر شروع کردن حرف زدن در مورد زمینایی که تو مسیر جاده بود و کل مسیر دو ساعته رو در مورد زمین های اطراف که کدوم زمین مال کیه و چقدر درآمد داره و چیکارا کرده حرف میزدن که قشنگ صیغه محرمیت رو با اعصاب و روان آدم میخوند. مهم نبود که چند صد بار تو همین مسیر باهم تموم این حرفارو زده بودن . هر سری دوباره تجدید خاطرات میشد . هر سری هم تعدادی از زمین دار ها به رحمت خدا میرفتن . همون هایی که پدر و جمال خان میگفتن این جاکش پدرسگ معلوم نیست از کجا آورده این زمین هارو خریده وقتی خبر فوتشو میشنیدن میگفتن نور به قبرش بباره عجب آدم نازنینی بود .کم کم رسیدیم به روستاشون و رفتیم خونه باباش . یه خونه خیلی قدیمی که دیواراش سنگی بود و سقفشم از چوب . چند تا اتاق تودرتو و آخور توی حیاط همچنین دستشویی و اینا هم کنار اخور بود. حیاط نسبتا بزرگ که وسایل کهنه و تیر تخته یه طرفش دپو شده بود و چند تا مرغ و خروس هم ول بودن تو حیاط و یه گوشه هم یه بز به میله در آخور بسته شده بود. درهای چوبی قدیمی کوتاه که وقتی میخواستی ازش رد شی باید سرتو خم میکردی . همیشه میگفتم که چرا دراتون اینقد کوتاس تا یبار بابای جمال خان گفت برای اینه که سرتو خم کنی و با احترام وارد شی . فلسفه جالبی بود ولی در نظر من تخمی بود . مگه احترام از سر زور هم میشه ؟ بعد مینشستن میگفتن حرف قدیمیارو باید با آب طلا نوشت . اصلا اینجوری نیست . خیلی حرفای قدیمی هم هست که باید ریخت تو خلا یه آقتابه آبم روش . تا نشستیم فامیلای شوهر خالم شروع کردن پذیرایی و خسته نباشید و خوش امدین و اینا نمیدونم از کجا یهو سفره امد و نشستیم به لمبوندن .نمیدونم هوای تمیز روستا بود یا خستگی تو راه هر کدوم اندازه دونفر غذا خوردیم .حین غذا خوردن احوال عروسی رو گرفتیم که مراسم کیه و چیکار کنیم و کی بریم و کی برگردیم . ما ساعت 3 عصر رسیده بودیم و عروسی تقریبا 5 شروع میشد تا حدودای 8 شب که خیلی عجیب بود . چون معمولا تو روستا عروسی هارو در طول روز میگیرن . غذارو که خوردیم کم کم زنا پاشدن لباس عوض کنن یهو دیدیم از تو محله سروصدای زیادی بلند شد . پدرم وجمال خان و یکی از برادراش که اونجا بود دویدن بیرون . من و پسر خالمم دنبالشون رفتیم بیرون که دیدیم بعله . فامیل شوهرخالم که قرار بود براش خانم بگیرن داشته خرو پالون میکرده که خره جفتک میندازه و جفتکش میگیره به شقیقه شادوماد و در جا میکشدش . حالا از یه طرف خانواده عروس تو خونه خودشون مراسم گرفته بودن و منتظر دوماد که سوار بر اسب سفید بره دنبال عروس خانوم از این ور خر بیشعور زده بود دومادو گاییده بود . صحنه همزمان تراژدیک و خنده دار بود. فکر کردم فقط منم که این حسو دارم نگو بابامم نگام میکرد ببینه میخندم یا نه . امد سمتم و گفت نخندی کره خر. همین حرفو با خنده ادا کرد که باعث شد بخندم و پدرم بیفته دنبالم . تو روستا اتفاقای عجیب غریب زیاد میفتاد . یادمه چند سال پیش دوتا از همسایه ها سر تاپاله دعواشون شده بود . تاپاله هاشونو نزدیک هم ریخته بودن و ظاهرا یکم از تاپاله های این یکی با اون یکی قاطی شده بود و سر همین یه ذره تاپاله باهم دعواشون میشه و یکیشون با بیل میزنه تو سر اون یکی . تا میارنش شهر بنده خدا از خونریزی مغزی فوت میکنه. یا تو یکی از خونه ها دوتا برادر باهم سر بره ای که تازه بدنیا امده بود دعواشون میشه و بره رو میدن به برادر کوچیکه شبش برادر بزرگه خودکشی میکنه . یعنی از این دست اتفاقا زیاد میفتاد تو روستا ولی خوب تو بطن یکیش باشی واقعا نوبره .بنده خدارو بردن بهداری روستا و بهداری هم فوت در دم رو اعلام میکنه و میبرنش مسجد روستا و میشورنش و به ساعت نکشیده به خاک میسپرنش . اینجاش واقعا غم انگیز بود . فکر کن شب عروسیت یهو بشه شب اول قبرت. تو مسجد بودیم یکی از دخترای فامیل جمال خان رو که همسایه دیوار به دیوار هم بودن که چند ماهی میشد از شوهر معتادش تو شهر طلاق گرفته بود و برگشته بود روستا دیدم. به رسم روستا که همه بهم سلام میکنن امد روبروم و چشم تو چشم هم شدیم و سلام کردم که تو روم خندید. یهو تنم داغ شد. مسیر رفتنشو نگاه کردم که یهو یه نیم نگاهی انداخت بهم و دستشو اروم گذاشت رو ممه هاش و لبشو گاز گرفت. رفتم دنبالش که دیدم میره سمت خونه. میدونستم همسایه هستن به خاطر اینکه تابلو نشه از یه راه دیگه رفتم سمت خونه و چون داغ کرده بودم با سرعت رفتم وقتی رسیدم دیدم هنوز نرسیده خونشون. یکم وایسادم که امد. نگام کرد و یکم اطراف و پشت سرشو پایید و با سر اشاره کرد برو تو منم میام. رفتم تو و امد فوری دوید سمت آخور. همه مسجد بودن و کسی نبود تو محل. رفتیم تو آخور و فوری بغلم کرد و لباشو گذاشت رو لبام. تنش بوی عرق ملایمی میداد که بوی شدید آخور نمیذاشت بوی عرقشو خوب حس کنم . کم کم دماغم با بوی آخور آکنده شد. لب گرفتنش بد نبود که هیچ خیلی هم حرفه ای بود. نمیدونم به خاطر زندگی تو روستا بود یا چی ولی خیلی خشن رفتار میکرد. هرچی من ملایم بودم اون خشن بود. دستو میذاشت رو ممه هاش از رو لباس و خودش دستمو فشار میداد و با ناز بخصوصی میگفت بچلونشون. مشغول بوس و بغل و اینا بودیم که از رو شلوار کیرمو گرفت تو دستش. قیافش بدون آرایش بود ولی خیلی چهره معصومی داشت که به رفتار جنسیش اصلا شبیه نبود. خیلی عجله داشت و میخواست فوری بره سر اصل مطلب. لباس سرتاسریشو دادم بالا. یه شلوار گل گلی پاش بود. شلوارشو دادم پایین . وای داشتم چی میدیدم ؟ یه شورت کیری کرم رنگ که جلو کوسش تغییر رنگ داده بود که البته از عرق و ترشح زیاد به سبز عن دماغی میزد. بوی شاش و عرق خورد تو صورتم. حالم بهم خورد .ولی شورتش اینقد باد کرده بود که فکر کردم یه شلیل تو شورتشه . با خودم گفتم حیف این کلوچه نیست اینقد بو میده؟ با اکراه دستامو بردم جلو شورتشو بکشم پایین. شورتشو که یکم دادم پایین صدای خش خشی شنیدم. شورتو دادم پایین دیدم یه کپه پشم جلو چشممه. نگو خش خشه صدای برخورد پشمای زبرش با شورت کیریشه .پشماش اینقد زیاد بود انگار یه بشقاب ماکارونی گذاشتی رو کوسش. یه لحظه هرچی خورده بودم امد تو حلقم ودوباره برگشت پایین. با التماس نگاش کردم. تخمشم نبود داشت ممه هاشو میمالید. تو ذهنم چندتا فحش آبدار نثار خودش و خانوادش کردم. انگار جای غذا کافور خوردم. کیرم جوری خوابید انگار باتریش تموم شده. به منتها الیه کوچکی خودش رسیده بود. اینقد کوچیک که تنش کامل رفته بود تو و سرش مثل یه بلوط کوچولو شده بود . انگار دکمه ایه که با منگنه پانچش کردن بالای تخمام. بلند شدم از آخور امدم بیرون. امد دنبالم گفت چی شده خوب چقدر ناز داری کس دم دستته داری این دست اون دست میکنی؟ گفتم من به کس خالم بخندم به این کس دست بزنم. برو دایی این سیم ظرفشویی که تو رو کست بستی چهارتا تلمبه بزنم که رنده میشه لای پشمات. گفت خوب همه مردای ده کس پشمی دوس دارن. گفتم آخه پشمی گفتن نه مثل تو انگار کست کله آخونده روش عمامه گذاشتی درثانی بهداشتم خوب چیزیه از بوی شاش و عرق لای پات فشارم افتاد. با حالت قهر رفت و منم با حال کیری برگشتم مسجد.هوا داشت تاریک میشد که برگشتیم خونه. قرار شد بعد مراسم خاکسپاری برگردیم شهر که انگار روزگار آبستن حوادث دیگری بود. امدیم خونه ولی پدرم و شوهر خالم و همسایه ها دم در وایساده بودن. برگشتن خونه و گفتن امشبو اینجاییم. فردا عروسیه. چشام گرد شد. عروسی؟ تازه فامیلشون فوت کرده میرن عروسی؟ نگو اینا تصمیم گرفتن حالا که هزینه شده و طلا خریدن و تدارک غذا دیدن و سفارش دادن خواستن مثلا ضرر نکنن همون زنه رو که قرار بوده بگیرن واسه فامیلشون گرفتن واسه برادر کوچیکش که از قضا خانم هم داشت. تئوریشون هم جالب بود. میگفتن ما که خرجو کردیم. اون مرد خدا رحمتش کنه پوله نباید که حروم بشه. کف کرده بودم یعنی.صبحش نصف جمعیت مسجد بودن نصف دیگه مراسم عروسی. بعد هر نیم ساعت یه بار یکی از مسجد میرفت تو مراسم عروسی یکی از مراسم عروسی میومد مسجد جای این بنده خدارو میگرفت. تو مسجد هرکی میومد فاتحه میگفت یه تبریکی هم پشت بندش به خانواده دوماد میگفت و وقتی هم میرفت بیرون بهش میگفتن اگه تو مراسم عروسی هم شرکت کنین خوشحال میشیم. تو مراسم عروسی که اوضاع بدتر بود. ملت نمیدونستن برقصن نرقصن. هراز گاهی چشم تو چشم میشدن سرشونو با تاسف تکون میدادن و تسلیت میگفتن. دوماد که اوضاش از همه بدتر بود یه پاش تو مسجد بود به خاطر فوت برادرش یه پاش تو عروسیش. اواخر عروسی قاطی کرده بود تو مسجد میخندید و از مردم تشکر میکرد و تو عروسی گریه زاری میکرد و وای برادرم وای برادرم میکرد. منم که نه حوصله عروسی مسخرشونو داشتم نه حال مسجد رفتن از تو عروسی زدم بیرون و رفتم سمت خونه. درو باز کردم رفتم تو همین که خواستم درو ببندم یهو همون دختر دیروزیه داد زد درو نبند. درو باز کردم نگاه کردم دیدم با سرعت امد و پرید تو خونه . یکم تو کوچه رو نگاه کردم دیدم کسی نیست درو بستم. اینبار یه مختصر آرایش ناشیانه ای کرده بود. یه رژ قرمز جیغ که اصلا به لبای نازک و کشیدش نمیومد و بقیه صورتش رو با پودر اینقد سفید کرده بود انگار روحه. اینبار رفتیم تو ورودی خونه به جای آخور و گفت سریع وقت نداریم باید برگردم عروسی. همزمان از تو جیب لباسش یه کاندوم داد بهم. اینکاره هم بود دیوث. همینجور مثل بز وایساده بودم نگاش میکردم که دیدم لباسشو داد بالا و شلوارشو کشید پایین گفت بیا تمیز کردم. پشماشو زده بود و رخ کسش زده بود بیرون. یه کس باریک و کشیده که معلوم بود با پودر پشماشو ورداشته چون خیلی تمیز و صاف بود. راست میگن دخترایی که خوشگل نیستن کسای خوشگلی دارن. لامصب خیلی خوشگل و ناز بود کسش و با دیدنش کیرم سیخ شد. درآوردم و فوری کاندومو کشیدم سرش و رفتم بکنم که یهو پاهاشو بست که اینجوری نه. اول خیسش کن. وقت خوابیدن و اینا نبود باید همونجور سرپا میکردمش. تف زدم رو دوتا از انگشتام و مالیدم رو شیار کوسش و یکم مالیدم. یکم مالیدم که خشک شد و دوباره تف زدم که گفت نمال وقت نداریم بکن. گفتم خوب میخوام ی ذره خیس شی. گفت وقت اینکارا نیست. یه تف گنده انداخت تو مشتش و کل کسشو خیس کرد و گفت زودباش. لامصب اندازه یه نعلبکی تف ریخت کف دستش. خوب بود نمالید به کیرم. البته باکی هم نبود با کاندوم محافظت میشد . خدایا دخترشون اینه ببین پسرشون چه عتیقه ایه. کیرمو گذاشتم دم کوسش و فرو کردم. هیچ حس و حالی نداشتم. انگار کردم لای ملافه. اونم که فقط مشغول آه و اوه خودش بود بدون اینکه تو چشام نگاه کنه تو حال خودش بود. کیری ترین سکس زندگیمو داشتم تجربه میکردم. یهو انگار خیلی تحریک شده باشه خیسی کوسش یکم ریخت رو تخمام و بازوهامو محکم گرفت. در حالی سکس میکردیم که اون به دیوار تکیه داده بودو کسشو داده بود جلو و منم یکم زانوهامو متمایل بهش خم کرده بودم و میکردم. جوری ناخناشو فرو کرد تو بازوهام که ناخودآگاه داد زدم و کیرمو تا انتها با فشار زیادی کردم تو کوسش که انگار ارضا شد و شل شد تو بغلم. محکم منو گرفته بود و ولم نمیکرد. یه چند دقیقه ای گذشت و کیرم هنوز تو کوسش بود. گفت آبت امد؟ گفتم نه. گفت محکم تلمبه بزن آبت بیاد. شروع کردم تلمبه زدن. هی میخواستم بیاد هی نمیومد. اینم شانس تخمیه ما. حالا اگه وقت داشتم و پارتنرم اونی بود که میخواستم سر دهمین تلمبه خایه هام خالی میشد ولی الان یه ربعی هست تلمبه میزنم انگار نه انگار. یه جایش که رسما کیرم تو کسش شل شد. به خودم لعنت میفرستادم واسه شانس گهم. بهش گفتم ولش کن تو برگرد دردسر نشه برات گفت آخه تو گفتم منو بیخیال یه کاریش میکنم. یکم تو چشمام نگاه کردو لبامو بوسید و گفت ممنون خیلی حال دادی و رفت. نگاه کردم که رفت بیرون از حیاط و درو بست. دست بردم سمت کیرم که کاندوم براق روش بود. براقیش از آب کس دختر همسایه بود که رو کاندوم مونده بود و یکمیش هم از زیر خایه هام شره کرده بود رو شورت و شلوارم و یه چند جایی قطراتش ریخته بود. یاد دیروز افتادم که با چه وضعی امده بود. اونم تو آخور. واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟ کاندومو مثل جوراب از کیرم درآوردم و کیرمو انداختم تو شلوار و رفتم سمت دستشویی کنار آخور. کاندومو انداختم تو دستشویی و شروع کردم جق زدن …عروسی تموم شد و برگشتن یه غذایی خوردیم و کم کم آماده شدیم برگردیم. سوار ماشین شدیم دیدم دوماد از دور داره میاد با موتورش واسه خداحافظی. با پدرم و شوهرخالم روبوسی کرد و تشکر کرد و پدرم و جمال خان همزمان هم تبریک گفتن هم تسلیت.یهو دوماد زد زیر گریه زاری و گفت آخه چجوری میتونم؟ برادر حلالم کن امشب زنتو …. و دوباره زد زیرگریه.نویسنده کیرمرد(dickerman)
0 views
Date: December 2, 2018