سلام من سحرم الان 37 سالمه قد 175 وزنم 68 و سفید و مجرد این قضیه بر میگرده به 17 سالگی من اون زمان تو خونه موقعیت بدی داشتم مادرم بچه بودم فوت کرد و من.با نامادری زندگی میکردم یه برادر داشتم 20سالش بود که هر روز به بهونه مختلف منو میزد نامادری هم.کارش چوخولی کردن من واسه پدرم بود اونم همیشه مست بود و کتک و فوحشم میداد وضعش خیلی خوب بود پدرم ولی حتی سالی یه بار هم واسم لباس نمیخرید افت تحصیلی پیدا کرده بودم از بس بهم زور میگفتن حتی جرات خودکشی هم نداشتم. خونه کم کتک میخوردم تو مدرسه هم معلمم واسه افت درسام کتک میزد منو اون موقعه ها زدن خب رسم بود چند باری خواستم فرار کنم ولی اصلا پولی نداشتم.چون اصلا پدرم پول نمیداد بهم.مدرسه هم نزدیک بود پیاده میرفتم ولی خودش لوکس ترین ماشین رو سوار بود هیچی واسم نمیخریدن میگفتن بچه لوس میشه حتی بچه های کارگر هم لباساشون از من بهتر بود با این که پدرم کلی سرمایه داشت یه دوست داشتم وضعیت منو میدونست میگفت تنها راه نجات تو نه فراره که پول نداری نه خودکشی که جرات نداری ولی وقتی ازدواج.کنی بری خونه شوهر راحت میشی ولی خواستگار کجا بود خودمم دوست نداشتم.اصلا نمیدونستم شوهر چیه ولی از این وضعم.بهتر بود یادنه یکی دونفری به پدرم واسه من پیغام دادن واسه خواستگاری که پدرم گفت نه بچه هست و اونام که نمیدونم.لاتن و کار ندارن این حرفا روزا سخت میگذشت تا دوستم بهم پیشنهاد داد برم پیش دعا نویس و کسی رو میشناسه که کارش خوبه هر کی رفته سر یک ماه شوهر کرده گفتم گیه ادرس داد خونش دور بود باید 2 بار سوار ماشین میشدی زنگ زدم واسه 3 روز دیگه ساعت 3.5 نوبت داد بهم رفتم پیشش خونش بالای یه ساختنان دو طبقه بود که راه پله از بیرون داشت در وردویش اهنی بود با کلی قفل یه اتاق 30 تا 35متری که داخلش حموم.و دستشویی و ظرفشویی بود زنگ.زدم گفت در بازه داخل رفتم یه مرد تقریبا 50 ساله پشت یه میز کوچیک نشسته بود یه صندلی چوبی بود گفت بشین نشستم خیلی دلشوره داشتم یکم نگام کرد گفت درخدمتم مشکل چیه مشکلاتم.رو واسش گفتم گفت دوتا دعا میدم هم خانوادت باهات خوب میشن هم تا یه ماه دیگه شوهر خوب واسط میاد میری دنبال زندگیت و راحت میشی گفتم.جدی گفت اره چند تا کاغذ که توشون یه چیزایی نوشته بود رو بهم داد یادم.نمیاد چطوری گفت استفاده کنی بعضیاش رو گفت با اب بخور بعضیاش رو دود کن و دوش بگیر بریز سرت و بابتشون اون موقعه گفت 5 هزار بده پول رو بهش دادم.از خونه کش رفته بودم.پول رو اومدم خونه اونا رو به هر بدبختی بود استفاده کردم وقتی خونه نبودم دود میدادم و میخوردم.بهم گفت نتیجه نگرفتی زنگ.بزن دعای قوی تر بدم یه ماه شد بدتر شد ولی بهتر نشد زنگ زدم گفت یادم.نمیاد عصر بیا حضوری بیینم.مشکل چیه ساعت 3.5 رفتم.زنگ زدم.باز گفت در بازه بیا داخل منو دید یادش اومد دوباره به قول خودش سرکتاب کرد گفت تو خیلی مشکلت بزرگتره دعای خیلی قوی تری لازم.داری گفتم.خب بده گفت این دعا فرق داره باید رو بدنت بنویسم باید با زعفران رو قسمتی از سینه و رونت بنویسم.این رو گفت گفتم.نمیشه که این طوری گفت تنها راه حل مشکل تو همینه قبول نکردم.خداحافظی کردم موقع اومدن گفت اگه پشیمون شدی اول زنگ.بزن من باید روزش رو ببینم که چه روزی باشه تا اثر کنه هر روز نمیشه این دعا رو نوشت ولی روزش بنویسی سریع اثر میزاره اینا رو گفت یکم.شک کردم.شاید راست بگه با دوستم مشورت کردم.اون گفت چرا قبول نکردی گفتم.میترسم اذیتم کنه خندید گفت اقا احمد اهل این حرفا نیست انقدر خانم و دختر میرن پیشش مشکلشون حل شده که بعدم.تو جای دخترشی پدر چی میشه یه زره پیرهنت رو میزنه کنار روش مینویسه دیگه گفتم من نمیتونم کلی باهام حرف زد که راضیم کنه ولی قبول نکردم چند روزی از این قضیه گذشت یه روز که خونه بودم داشتم فیلم میدیدم برادرم خاموش کرد تلویزیون رو من.روشن کردم دوباره به بهونه همین کلی کتکم زد نامادریم.طرف اون رو گرفت باز شب پدرم اومد کلی بدنم.درد میکرد نامادی باز چوخولی پدر رو کرد اونم کلی فحش بهم داد کلی بد و بیراه جنده لاشی و هرزه و فاحشه و از این.چور فوحشها از این میسوختم.من تو عمرم.دست هیچ پسری بهم.نخورد جز برادرم که کتکم.میزد دوست پسرم.اصلا نداشتم بعد میگفت جتده و هرزه همش بعد مدرسه خونه بودم.بعدشم این گاو شامشون رو خوردن و خوابیدن دیگه خسته شدم تصمیم گرفتم بهش فردا زنگ.بزنم.بعد مدرسه از کارت تلفن زنگ زدم بهش گفت واسه دعا نوشتن باید پس فردا 3اینجا باشی تا دعا روت اثر بزاره تو این دوروز کلی تو فکر بودم و استرس داشتم ولی دوستم کلی رو مخم.راه رفت که برو کارش درسته بهت کاری نداره روز قرار با کلی تپش قلب و استرس رفتم زنگ.زدم باز گفت در بازه بیا تو داخل که رفنم.دیدم دکور اتاقش تغییر کرده و تمیزتر کرده اتاقش رو بهم گفت بشین نشستم.رو صندلی گفت صبر کن.دعات رو با زعفرون بنویسم.یه یه ربع طول کشید گفت بیا بشین رو زمین.یه متکا بود رو زمین و چند تا پشتی سمت دیوار پاهام.از استرس میلرزید نشستم رو زمین تکیه دادم به دیوار اردیبهشت بود هوایکم.گرم شده بودچون گفته بود روسینم میخد بنویسه پیراهن دکمه دار مردونه پوشیدم تا مجبور نشم از پایین بکشم بالا کل بدنم معلوم بشه اومد پیشم نشست گفت دکمترو باز کن یکنه بالایی رو باز کردم سوتینم مشکی بود یه قام نازک از نی داشت زد تو ظرف مثلا زعفرون دستش رو برد داخل یقم گفت سخته بنویسم دکمه پایین باز کن اونم باز کردم.سوتینم زد کنار شروع به نوشتن رو سینه چپ کرد بعد رو راست مینوشت عادی مینوشت کاری نمیکرد کم کم.داشتم اعتماد میکردم بهش چون حرکت اضافه نمیکرد بعد چتد دقیقه که چیزایی رو جفت سینم نوشت قلمش رو گذاشت تو ظرف گفت اماده شو باید رو رونات هم بنویسم گفتم رو ساق پا نمیشه گفت میشد که مینوشتم نمیشه یه شلوار جین مشکی پام بود بلند شدم یکم اودم پایین گفتم.بسه گفت تا زانو بیار چون زیاد دعا تا زانو اوردم گفت بشین پات رو دراز کن نشستم تکیه به دیوار پام دراز کردم.اومد سمت چپ نشست شرتمم مشکی بود از بالا شروع به نوشتن کرد به پایین از نوشتش چیزی نمیفهمیدم یکم.بدنم درد میگرفت واسه فشار قلمش چپ.تموم شد اومد رو راست نوشت گفت باید پشت رونت هم بنویسم یا دمر بخواب یا همینطور که نشستی پات رو بالا بیار که پشت رونت بنویسم گفتم.پام.رو بالا میارم یه پام.رو بالا اوردم گفت سختمه خم.بشم بنویسم.رو صندلی بشین یکم.نوشت پام خسته شد گفتم بسه خسته شد پام گفتش باید تا اخر بنویسه خسته شدی دمر بخواب که زود بنویسم بری منم خسته قبول کروم دمر بخوابم دمر شدم شروع به نوشتم کرد چپ تموم.شد اومد راست از پایین نوشت اومد بالا قسمت انتهای رونم به باسنم که متوجه شدم انگشتش هین نوشتن میخوره به کسم.اول فکر کردم عمدی نیست کم.کم.بیشتر خورد دیدم داره لفت میده گفتم تموم.نشد گفت یکم.دیگه تمومه دیگه دیدم نوشتنش رو گذاشت کنار فقط دستش تو کوسمه ماساژ میده من تا حالا دست کسی بهم نخورده بود گفتم.اقا احمد یکم اونطرف تر بنویسین دیدم حرفی نمیزنه کل دستش از رو شورت رو کوسم.بود کم.کم.شورتم رو کنار کشید و میمالید کسم.رو انگشتش میرفت رو شیار کسم.بالا و پایین میاورد کم.کم.شل شدم چشم بسته شد یه حال دیگه شدم.بدنم داغ شد لذت داشت انقدر مالید و انگشت کرد که حس کردم.کسم.میسوزه اهی ناخاسته خفیف گفتم کل بدنم لرزید اولین حس ارضا شدنم رو تجربه میکردم خسته شده بودم.تازه پشیمون شدم چرا قبول کروم.خواستم پاشم که اجازه نداد دیگه شورتم کامل پایین بود صورتش رو کونم و کونم و کوسم رو میخورد ملچ و ملوچ میکرد زبونش گاه تو کونم بود گاه تو کوسم باز داغ شدم و باز همون لذت به خودم اومدم.نه شلوار پام بود نه شورت بالش زیر شکم.بود صورتم رو فرش و کونم بالا بود و با ولع تمام.مشغول خورون کس و کونم.بود کون.و کوسم خیس بود از اب خودم و اب دهن احمد مرتیکه 50 ساله عوضی خوردنش تموم شد انگشتش رو داخل کونم حس کروم اخ گفتم گفت شلش کن نکردم چند تا زد دم.کونم صداش پیچید تو اتاق سوختم شل کردم.انگشتش تو کونم.میچرخوند روغن مالیم کرد دوتا دستهاش رو دو طرف کونم حس کردم.که باز کرد وزنش رو دوتا دستش رو رو کونم بود که باز شد و کیرش رو سوراخم.حس کردم سنگین بود نمیشد پا شم با فشارش به کونم اهم بلند شد ولی ادامه داد با فشار زیاد رفت داخل که با صدای کونم تا ته رفت تو دادم رفت اسمون دیگه لذت نداشت درد زیادی داشت انگار سوراخ کونم رو تراشید برد داخل یکم.نگه داشت داخل شروع به عقب جلو کردن کرد و من فقط داد میزدم.و اشکم سرازیر بود خیسی صورتم از اشکم.رو حس میکردم که رسیده بود به لبم کونم رو نگه داشته بود و تلمبه اروم.میزد کم.کم.سرعت رو بیشتر کرد درد من بیشتر گریه زاری و التماس من بیشتر شکمش به کونم میخورد لرزش کونم تا کمرم رو حس میکردم باهر ضربه به جلو میرفتم.و نوک سینه کوچیکم.به فرش کشیده میشد کم.کم.دوتا سینم رو با دستش گرفت و بهم مسلط تر شد دیگه وحشتناک میکوبید تو کونم این یه تیکه گوشت رو زمین افتاده بودم.دیگه نای داد زدن نداشتم از دهنم اب میریخت بیرون از چشم اشک صدای شکم.به کونم خوردن کل اتاق رو گرفته بود و گه گاهی محکم.چپ و راست سیلی محم.میزد دم.کونم که میسوختم.و داد میزدم فقط صدای نفساش رو میشنیدم چند لحظه ضرباتش تند تر شد و اهی کشید و کونم.سوخت فهمیدم ابش رو تو کونم خالی کرد افتاد روم چند دقیقه تپش قلبش رو رو شونم حس میکروم سنگینی بدنش داشت خفم میکرد بعد 10 دقیقه پاشد من حق حق گریه زاری میکروم زد دم.کونم.گفت لوس نشو پاشو برگشتم خواستم فحش بدم ولی حق حق گربم نمیزاشت بلند شد رفت دستشویی منم.به زحمت.پاشدم.کونم.درد میکرد نمیشد راه برم.سوتین و پیرهنم رو مرتب کردم شلوار و شورت رو کشیدم بالا زود روسریم.رو پوشیدم برم بیرون از دستشویی اومد بیرون پوز خند میزد باز رفتم.فحش بدم.نتونستم بغض نمیزاشت از خونش زدم بیرون خوب نمیشد راه برم.باز باز راه میرفتم.واسه اینکه تابلو نشه تاکسی دربست گرفتم تا خونه صورتم رو پاک کردم.رفتم خونه برادرم نبود نامادری تو اشپزخونه رفتم حموم زیر دوش دست به کونم کشیدم که میسوخت دیدم دستم خونی شد کونم خون میومد یکم نشستم.کونم بشورم ابش از کونم اومد بیرون یکم.کلی خودم رو شستم نوشته هاش هم پاک شد چقدر به خودم فحش دادم که چقدر خر بودم.فرداش تو مدرسه دوستم منو دید خندید گفت رفتی گفتم نه نرفتم گفت دیدمت که رفتی گفتم.کجا دیدی گفت شوخی کردم.خود احمد گفت رفتی تازه فهمیدم.احمد دوست سحر بود و سحر واسش دختر جور میکرد با تهدیداشون که اگه نیای مدرسه و خونوادت میفهمن ازت عکس گرفتیم.اون نوقعه هر کسی گوشی نداشت چه برسه به دوربین دارش ولی باز میترسیدم راست بگه از ترسم کسی نگن خب بچه بودم.3 بار پیشش رفتم که یه بارم سحر خودش هم بود و جفتمون رو کرد از کون همون مدل رو شکم.و مدل به اصطلاح داگی بعدش دوستای پدرم منو دیدن میرفتم اونجا به پدرم گفتن اونم پرسید الکی گفتم واسه فال گرفتن میرم بعدها فهمیدم احمد اونجا مستاجر بود ادمای پدرم میزننش ازش حرف میکشن اونم میگه قضیه رو پدرم اون خونه رو خرید خرایش کرد و بعدا اپارتمان ساخت بده اجاره احمدم.نفهمیدم کدوم.گوری فرستادن اینا رو بعدا نامادریم گفت دیگه به 18.پا گذاشتم رفتار پدرم خوب شده بود ترسیده بود مثل اینکه فهمیده بود از ناچاری واسه رفتار بدشون میخاستم دعا بگیرم.که اون.طور شد دانشگاه رفتم.دیگه واسم همچی خرید حتی 206 واسم گرفت کلی تغییر کرد برادرم هم دیگه بهم تو نمبگفت البته 2 سال نبود رفت سربازی بعد دانشگاهم.بابام کاراش رو داد دست من.شرکت ساختمانی داشت منم.عمران بود رشتم.الانم پدرم فوت کرد نامادریم سهمش رو گرفت رفت اون شرکت رو برادرم گرفت منم اپارتمان.و چند تا زمین و واسه خودم.شرکت زدم الانم مجردم.و بعد اون 3 بار تو 17 سالگی حتی تو دانشگاه دیگه تجربه سکس نداشتم و معمولا خود ارضایی میکنم.نوشته سحر
0 views
Date: November 25, 2018