واي چقدر هوا اين روزها گرم شده ، دماي بدن انسان حدود 36 درجه است و اگر دماي هوا ، از دماي بدن انسان بالاتر بره ، آدم گرمش مي شه .حالا از اين کس و شعرهاي علمي که بگذريم ، اون روز رفته بودم توي بازار که يکمي خيابونهاي شهر رو ، متر کنم و روحم رو با ديدن ، دختراي خوشکل و خوش اندام ايراني تازه کنم . و البته مي خواستم براي روز پدر که فردای اون روز بود ، يعني پنج شنبه اي که گذشت ، براي پدرم جورابي يا زير پيرهني بخرم خلاصه به همين بهانه رفتم توي پاساژ و وارد يه بوتيک کوچيک شدم و ارزانترين جوراب آنجا را خريدم .از اونجا هم رفتم باشگاه ، تا لااقل نذارم کارت ماهيانه ام الکي هدر بره .بعد از ساعتها گشت زدن و خرج کردن وقت ، پول ، و انرژي ام توي بازار ، رفتم ايستگاه تاکسي راني تا ديگه اين هيکل خسته و کوفته را به خانه برسانم.ساعت حدود 1 ظهر بود و دما حدود 40 درجه – مطهري يه نفر ، مطهري يه نفرخدايا شکرت ، با عجله رفتم و سوار شدم . و تاکسي راه افتاد ، در راه به مسافر کناري ام که کلي خريد کرده بود و معلوم نبود توي اين گرما ، چطور مي خواد اونا رو به خونه ببره ، نگاه کردم و ديدم که خوشکلترين خانم محله مان کنارم نشسته و يه سلام گرمي کردم و اونم گويي که فرشته نجاتي راديده بود ، گفت سلام سينا جان ، مادر اينا چطورن ؟منم گفتم خوبن ، سلام مي رسونن ، سمانه خانوم وااااي ، آبروم رفت . توي جيبم فقط کرايه يه نفر بود و خيلي ضايع بود که اگه کرايه سمانه خانوم رو حساب نمي کردم .رسيديم به ايستگاه و با کلي تعارف ، سمانه جون راضي ام کرد که اون کرايه دو نفرمون رو حساب کنه .از نگاههاي تمسخر آميز دو تا مسافر ديگه ، حسابي ضدحال خوردم .راه خودم را کشيدم و مي خواستم برم که يه دفعه صدايي آتشين قلبم را فرو ريخت .- سينا ، خريدامو برام مياري ؟واي ، آنقدر ناز و ادا در آن صداي قشنگ بود که ناخودآگاه کيرم راست کرد .- من چقدر حواس پرتم ، ببخشيد ، معلومه که ميارمشون – ممنون ، سينا جون به سمت محله مان راه افتاديم .- سمانه – سينا جان ، دانشگاهي ؟- من – آره ، مکانيک مي خونم .- سمانه – فکر کنم العان امتحانات پايان ترمت باشه ؟- من – نه ، حدود يه ماه ديگه شروع مي شن – سمانه – که اين طور ؟ من _ آره ديگه ، راستي چطور شد اينقدر خريد کردين ؟ س _ مگه نمي دوني فردا روز مرد ( مي باشد ) ، خوب منم رفتم واسه آقا امير چندتا وسيله و چيز ميز خريدم ، فردا بعد از يک هفته مي آد مرخصي ، مي خوام حسابي سورپرايزش کنم .رسيديم به کوچه ، العان حدوداي ساعت 2 و ربع ظهر شده بود ، پرنده که هيچ ، پشه هم پر نمي زد .خوب ، گذشت و رفتم و کلي زنگ زدم ، ولي هيچ کسي در را برام باز نکرد .خوشبختانه در اين مدت سمانه خانوم تويکيفش داشت دنبال کليد مي گشت و وسايل را به بالا مي برد ، و وقتي متوجه شد که کسي درو ، بروي من باز نميکند ، به من گفت – سينا ، بيا داخل خونه ام و يه آب و شربتي بخور تا اونا بيان .- شرمنده ام ، لامصب در خونمون يه جوريه که نمي شه از روش بالا رفت _ دشمنت شرمنده باشه عزيزم واي ، باورم نمي شد ، عزيزم يعني سمانه برام چه نقشه اي کشيده بود که داشت اينطور شروع مي کرد ؟رفتم بالا و شربتو گذاشت جلوم و خوردم و ، اون رفت توي اتاق و لباسهاشو عوض کرد ، چند لحظه بعد با يک دامن آب و پيراهن قرمز ، از جلوم رد شد و اون ساقهاي تراشيده اش از زير دامن به بيرون مي جهيدند .کيرم داشت مي ترکيد .يهو اون نگاه کرد سمتم و با ديدن کير ورم کرده ام که هيچ جوري نمي شد قايمش کرد ، لبخندي زد و بهم گفت سينا راستش من موهاي پشت کمرم رو نزده ام و هيچکي رو هم ندارم که بهش بگم تا برام انجامش بده ، مي توني بياي توي هموم و برام بتراشيشون ؟جنده ، خوب مي رفتي و به يک آرايشگاه زنانه و به اونا مي گفتي ؟- گفتم باشه و يا علي گفتيم و اون رفت توي حموم و لخت لخت شد ، طوري که فقط شورت و سوتین تنش بود ، و روي کف حمام دراز کشيد ، طوري که باسن و کمرش رو به من بود .کرم موبر را گرفتم و به روي موهاي پشت کمرش ، نزديک خط باسنش زدم و شروع کردم به پاک کردن ، اونقدر زدم و پاک کردم تا عين پوست نوک کيرم صاف صاف شد ، من هم که همه لباسهايم را در آورده بودم که ، خيس ، يا کثيف نشن و فقط يه شرت آبي کم رنگ پام بود ، که کيرم به علت خيس شدن شرت ، کلا معلوم بود .دستم رو بردم لاي باسنش و ناگهان سمانه پريد گوشه حمام و با ديدن کير ورم کرده ام گفت برادر سينا چيکار مي کني ؟و منم پريدم روش و با در آوردن سوتينش ، شروع کردم به مکيدن نوک سينه هاش .يک دفعه صداي آه سمانه باند شد و گفت نه ، سينا .رفتم پايين تر و شرت زيبايش را درآوردم و شروع کردم به خوردن لبهاي کسش که حسابي شسته و خيس شده بودن .آه ، آه ، آآآآآآآه ، نکن ، بي شرف ، آ آ آ آ ه ، تو مثل برادرميبدون اين که حرفي بزنم ادامه دادم ، و پاهايش را باز کردم ، کيرم را به درون کسش فرو بردم .در اين هنگام او جيغي بلند و شهوت آلود کشيد و گفت بيارش بيرون .و شروع کرد به بالا و پايين رفتن ، و آه مي کشيد .- واي سينا ، اگه امير بفهمه هردومونو مي کشه .- عزيزم اگه تو چيزي بهش نگي نمي فهمه .-ديگه بسه ، کيرتو بيار بيرون تا دسته گل به آب ندادي .آن را بيرون کشيدم ، سمانه آن را در دست گرفت و به شدت آن را مي ماليد ، گهگاهي آن را درون دهنش مي کرد ، تا رطوبت کيرم از دست نرفت .در آخر هم آب کيرم را به شدت پایان ، روي سينه هايش ريختم و با هم حمام کرديم.همين العان ، سمانه به من اس زد ،با اين متن امير مرخصي دو روزه اش پایان شده و رفته سر کارش ، بيا ، کارت دارم .فعلا باي . بايد برم ببينم که سمانه جونم ، چيکارم داره .نوشته سینا
0 views
Date: November 25, 2018