خسرالدنیا والآخرة

0 views
0%

باسلام خدمت دوستان خوبم اسم من پدرام که الان ۲۲سالمه وداستانی که می نویسم مال۷سال پیشه یعنی وقتی که ۱۵سالم بود خواهشا بعداز خواندن داستان فحش ندهید فقط انتقاد کنیدهمانطور که گفتم اسم من پدرام هست ودریک خانواده تقریبا مذهبی ونسبتا پولدار در کرمان زندگی می کنم از لحاظ ظاهری بسیار خوش سیما وخوش اندام هستم وبدنی سفید و بی مو دارم، چشمانی سیاه دارم که درچهره سفیدم زیبایی به خصوصی دارد خلاصه بگوییم نسبت به پایان خانواده یمان ازشانس بد ما فقط من از همه خوشگل ترهستم و زیبایی من باعث شده که پایان فامیل جور دیگری به من نگاه کنند بریم سر اصل داستانتازه ۱۵سالم شده بود وپا به عرصه ی بلوغ گذاشته بودم واز اینکه به سن بلوغ رسیده بودم ومی توانستم نماز و روزه بگیرم خوشحال بودم به مسجد و دعا و قرآن علاقه زیادی داشتم و همیشه در مسجد بودم بااینکه خیلی زیبا بودم اماباتوجه به اخلاق خوشی که داشتم وباهمه خوب وشوخ بودم کسی درموردم فکر بد نمی کردو برمن تعرض نمی کرد خلاصه ازموقعی که به سن بلوغ رسیدم حال و هوای دیگری داشتم ودائما خود رادر آینه نگاه می کردم وازدیدن چهره زیبای خودم لذت می بردم وپس ازچندی متوجه اشتباه خود می شدم واستغفار می کردم وقتی به حمام می رفتم تا می توانستم به بدن سفیدو تقریبا فربه خودنگاه می کردم به باسنهای خودم که خیلی زیباطراحی شده بودند نگاه می کردم وساعتها لذت می بردم ووقتی به خودمی آمدم سریع شیطان را لعن می کردم واز خدا عذرخواهی می نمودم تا اینکه تابستان پایان شدو من پا به عرصه دبیرستان گذاشتم پسری بسیارخون گرم ومهربان بودم به همین خاطرسریع باهم کلاسیهایم رفیق شدم اما بایک نفر به نام رضا که تقریبا هم قدو قیافه خودم بود اما ازلحاظ ظاهری خیلی خوشگل نبود بیشتر رفیق شدم و همیشه و درهمه کارها باهم بودیم رضا پسری خوش خلق بود ومن از اخلاقش بسیار خوشم می آمد اما یک مشکلی که داشت این بود که زیاد به خدا وپیغمبرو قرآن و… اعتقادی نداشت من می خواستم کم کم او را به این راه بکشانم اما برعکس شدیه روز رضا دوتا بلیط استخر گرفته بود وبه من گفت پدرام جون بیا بعدازظهربریم استخر گفتم باشه بعداز ظهرشد اومد دنبالم باهم رفتیم استخر ومن رفتم توی رختکن لباسهام رو در اوردم واومدم بیرون که دیدم رضا یه جوری داره نگام می کنه که بانگاههای همیشگیش فرق داشت انگار داشت لذت می برد خودم را به کوچه عمرچپ زدم وگفتم چی شده آدم ندیدی ؟ لبخندی زدو چیزی نگفت رضا هم لباسهاش رو دراورد وباهم رفتیم توی حوض استخر از لحظه ای که وارداستخرشدم یه نفر همش یه جورایی خودش روبه من می مالوند منم بروی خودم نمیاوردم که دیدم دیگه خیلی پر روشده وداره انگشتم میکنه سریع رفتم به رضا گفتم ورضام چون زورداشت پدرش رو در آورد خلاصه ماجرای استخرهم تموم شدو رفتیم منزل چندماهی از رفاقتمون می گذشت و رضا کم کم داشت بحث سکس رو میکشید وسط اول از جکها شروع کرد و وقتی تعریف میکردمنم دعواش میکردم اما کم کم رضا با این جکها و داستانها درمن نفوذکرد ومن روز به روز بیشتر به فکرش میرفتم و بیشتر به بدن خودم نگاه می کردم و لذت می بردم کم کم کارم به جایی رسید که وقتی حمام میرفتم دست به باسنهایم می کشیدم واز نرمی وسیقل بودنشان لذت می بردم آینه را به پشتم می گرفتم وخودم راخم می کردم برای اولین بار سوراخ کون خودم رادیدم وای عجب چیز قشنگی بود یک سوراخ قرمز وتنگ میان دوقنبل سفید وبراق واقعا حشری کننده بود یک روز اینقدرتو حموم مونده بودم که صدای مادرم در اومد…. . هر روزکه بارضا می گشتم چیزهای تازه تری درمورد سکس و گی و اینجورحرفها می شنیدم رضا روز به روز خودش رابه من نزدیک و نزدیکتر میکردو من روز به روز از خدا دورترمی شدم کم کم مسجدرفتنم ترک شد وحتی نمازهایم نیزقضامیشد پایان فکرو ذهنم شهوت شده بود یه روز رفتم تو حموم وخودم لخت لخت کردم ابتدا خودم و یه دید زدم وبعد اینبار یه کار جدیدتری انجام دادم به حالت سگی نشستم و انگشتم رو با تف خیس کردم ویه کم تف هم دم سوراخم زدم بعد انگشتم و یواش کردم توسوراخ کونم به به چه حس و حالی بهم دست داده بود انگشتم رو هی عقب وجلو میکردم ولذت میبردم کم کم کارم به جایی رسیدکه چندتا انگشت روباهم میکردم توسوراخم بااینکه اولش دردداشت امابه لذتش می ارزید یه روز پدرو مادرم تصمیم گرفتند بروند مسافرت چندروزه مشهد که چون به من اعتماد داشتند خانه رو به من سپردندورفتند منم چون تنها بودم به رضا گفتم که شبها بیادپیشم اونم قبول کرد دم مغرب اومد پیشم وتاساعت ۱۱باهم گفتیم وخندیدیم شب که خواستیم بخوابیم رفتیم تواتاق مادر وبابام دوتایی رفتیم زیر یه پتو من پشتم کردم طرف رضا وازش عذرخواهی کردم اونم گفت نه پدر راحت باش کم کم داشت خوابم می بردکه دیدم رضا لبش رو اورد جلو یه بوسه از گونم گرفت آنچنان لذتی بردم که نگو ولی به روخودم نیاوردم رضا فکر کرده بود که من خوابم به همین خاطرهم کم کم به من نزدیک شد و خودش رو چسبوند به باسنم از توی شلوار آلتش رو روی باسنم که کم کم داشت بزرگ می شد حس می کردم ولذت می بردم وقتی رضا خودش رو قشنگ به من چسبوند یه آه از ته دل کشید که انگارداشت لذت میبرد و باخودش می گفت کاش پدرام منو درک میکردو بهم می داد دل رو به دریازدم و ازجام بلند شدم رضا ترسید واز خجالت سرش رو انداخت پایین گفتم عیب نداره بلند شدم وچراغ رو روشن کردم و به رضا گفتم همینجا باش الان میام رفتم دستشویی وخودم رو خالی کردم بعد رفتم تو اتاقم یه شرت هفتی بایه زیرپوش رکابی آبی برداشتم لباسامو در اوردم وبه جاش این دوتا رو پوشیدم یه ادکلن خوش بوهم به خودم زدم ورفتم به طرف اتاق پدر در رو یواش یواش باز کردم و یه دفعه پریدم تو رضا با دیدن من برق ازچشاش زدبیرون از فرط خوشحالی پیرهن و شلوارش رو دراورد که زیرپوشش رکابی وشرتش هفتی بود اما قرمز دوید تو بغل من ودستاش رو دور کمرم حلقه زد و یه بوسه از لبام گرفت وبهم گفت پدرام جون عاشقتم منم گفتم منم عاشقتم به همین خاطره که خودم گذاشتم در اختیارت لبخبدی زد و دستهاش رو به دوطرف سرم گرفت لبهاش رو روی لبام گذاشت واول یه بوسه زد بعد پایان لبام کرد تودهنش و می لیسید وای که چه کیفی داشت همچنان که ازم لب می گرفت دستهاش رو به کمرم وباسنهام میمالید ومن دوبرابر لذت میبردم بغلم کردو روی تخت نشوندتم و شروع کردبه مالیدن کیرم من فقط لذت می بردم و بس دستهاش رو به رونهام میکشید و اونها رو بازبانش میلسید وهم من لذت می بردم هم خودش کم کم دستش راکرد داخل شرتم وکیرم رانوازش میکرد بلندم کردو شرتم را ازپایم کشید پایین گفت وای عجب کیر خوشکل ونازی داری فکر کنم خوردنش از شکلات هم خوشمزه ترباشه شروع کرد به لیس زدن کیرم وای داشتم ازشدت شهوت می ترکیدم بلندشد وگفت حالا نوبت توه من گفتم باشه ولی چون دفعه اولمه اگه بدبود ناراحت نشو خندید وگفت قربون خودت با اوقنبلهای نازوخوردنیت برم عیب نداره نشتم ومثل خودش هر کار که کرده بود کردم اول از روی شلوار مالیدم بعد کم کم شرتشو ازپاش در آوردم وای عجب کیر بزرگ وخوش فرمی داشت کیرش رو کردم تودهنم شروع کردم خوردن عجب مزه به خصوصی داشت تا میتوانستم کیرش رو خوردم وگفتمش بسه حالا نوبت توه گفت باشه برعکس شو کونم رو بردم طرفش یه اوووف بلند کشید وگفت ای جان شروع کرد به لیسیدن باسنهام لذتش برام از لذت لیسیدن کیرم بیشتر بود بهم گفت قر کن من هم خم شدم سوراخ کونم رو که دید دیگه هوش از سرش پرید شروع کرد لیسیدن سوراخ کونم بازبونش هی میکرد تو کونم هی در می آورد داشتم ازشدت لذت میترکیدم گفتم رضا تو رو جون مادرت اون لامصبیتو بکن تو سوراخم دارم می میرم گفت ای به چشم کیرش روداد یه لیس زدم وخیسش کردم واونم گذاشتتش روی سوراخم و کم کم فشارداد تو به جزلذت چیز دیگه ای حس نمی کردم آخه قبلا درداش روکشیده بودم شروع کرد تلمبه زدن داشتم ازشدت لذت می مردم اینقدر لذت داشت که دلم میخواست کیر رضا همیشه توکونم باشه رضا کیرش رودر آورد ومن روبه رو خوابوند وپاهام رو ازهم باز کرد وداد روی شونه هاش وکیرش رو فرو برد تو سوراخ کونم اینطوری لذت بخشتربود چون میدیدم که چه طور دارم گاییده میشم چنددقیقه ای هم به این حالت کیرش رو تاتخماش تو کونم فروکردو بلندشدو گفت خوب پدرام جون تاحالا کیر نخوردم اما دوست دارم کیر تورو بخورم نگران کونم هم نباش ازقبل مثل خودت گشاد شده بلند شدم ویه بوسه از لباش گرفتم اونم قنبل کردومنم رفتم پشتش اول مثل خودش کونش رو تا میتونستم لیسیدم بعد کیرم وگذاشتم روی سوراخش وبایک فشار به داخل هدایتش کردم بعد ازچند دقیقه تلمبه زدن داشت آبم میومد که گفتم رضا داره آبم میاد اونم که داشت لذت می برد گفت دست نگه دار منم کیرم ازتوسوراخش کشیدم بیرون وجلوی آب روگرفتم دوباره نوبت من بود قنبل کردم ورضا رفت پشتم چند تاتلمبه زد که یه دستش به کمرم بودو بایه دستش کیرم رو میمالید داشتم ازدوطرف لذت می بردم اماباورتون نمیشه از عقب بیشتر لذت می بردم یه دفعه رضا گفت داره آبم میاد چه کار کنم گفتم همه بریزتو سوراخم اونم بایه فشار محکم وبایه لرزش پایان آبش رو ریخت تو کونم وبادستش چند بار کیرمنومالیدآب منم بافشار ریخت روپتو دوتایی داراز به دراز افتادیم ودیگه چیزی حالیمون نشد وقتی بلند شدیم دیدیم نزدیک ظهره و مدرسه مون رفته تودیوار خلاصه طی این سه چهار روزی که پدرو مادرم رفته بودن ما باهم سکس داشتیم باهم کلی حال کردیم دوستی من با رضا دوسال طول کشید که به خاطر نامردی رضا درحق من که خود داستانی داره ما از هم جدا شدیمخلاصه این چنین سرنوشت من از ایمان به کفر سرایت کرد و خسرالدنیا والآخرة شدم ورفت حالا هم یه بچه کونی درمحله شناخته میشم و اکثر بچه محل ها بامن سکس داشتند اگر بخواین در خدمتتون هستمامیدوارم خوشتون اومده باشه خواهشا فحش ننویسیدنوشته پدرام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *