چند سالی بود که با چند تا از دوستان که هرکدوم اخلاق خاص خودشون را داشتن خوابگاه و بعدش که از خوابگاه بیرونمون کردن همخونه بودیم . تقریبا سه سالی می شد.قزوین بود و شهر کون و قیام .ما هم همه بچه های شهرستان های دیگه .اونشب خاص ساعت های تقریبا 12 یا یک نیمه شب بود اماده خوابیدن شدیم چراغها خاموش کردیم و هر کی تو رختخواب خودش بود.معمولا شبا بعد خاموش کردن چراغها بچه ها تا ساعت ها با دوس دخترا یا ولچرخی تو نت خودشون رو مشغول می کردن و منم مشغول بودم که دیدم حاجی کسکش حروم زاده هم از تو شرت سرک میکشه .شیطونیم گرفت و پتو رو کشیدم کنار سر گنده شو از تو شرط در اوردم یه خورده نوازشش کردم و حالا که قد کشیده بود چراغ گوشی رو روشن کردمو سایه کیرممو انداختم رو سقف اتاق و صدا کردم بچه ها اون چیه رو سقف .بچه ها هم چند ثانیه ای مات و مبهوت نگاه کردن و بعدش گفت دهنت سرویس و منم دوبارو حتجی رو کردم تو شرت و گفتم نمایش تموم بخوابید که الان میاد سراغتون ….شب سحر شد و صبح شد و ظهر شد و بعد از ظهر شد از خواب پا شدم …یادم افتاد باید یه اشتغال به تحصیل میگرفتم رفتم سمت دانشکده و تو راه دانشکده که یه مسیر سر سبز و باریک طولانی هست یه دختره افتاد کنارم یه نگاهی بهش کردم دلم واسش سوخت یدونه از اون دخترای بند انگشتی کوچولو و جمع جور بودبا خودم گفتم این بدرد این میخوره بگیریش سر دست و بزاریش رو کیر و بالا پایین کنیش … چه توهماتی ….حالا بگم چرا دلم واسش سوخت …دختر موصوف یه کوله انداخته بود رو دوشش به وزن حداقل بیست کیلو معلوم بود توش لب تاب و کتاب و حداقل 15 کیلو لوازم ارایشهزیر بار خم شده بود …عین گوژپشت نتردامنگاههی تیزی بهش کردم یه عشوه اومد روشو اونور کرد رفتم دنبالش گفتم خسته نمیشه اینقدر بار جابجا میکنی گفتش نه سرشو انداخت پایین گازشو بیشتر کرد و رفت تو اموزش دوباره دیدمش نگاه نگاهی بهش کردم دیدم بدش نیومده از اموزش زدیم بیرون به سمت سازمان مرکزی بریم کار هر دومون یکی بود باهاش هم قدم شدمو سر صحبت رو باز کردم اونم شروع کرد به صحبت کردن و دلبری اسمش مستعار سمیه بود منم مصطفی ازش پرسیدم اهل کجاست گفت سمنانمنم گفتم منم اهل اونور آبم … افغانستان.گفت به لهجه و تیپت نمیخورهگفتم حالا دیگه یه تیشرت سفید یه شلوار جین و یه کتونی ادیداس مشکی تنم بوداونم از کل تیپش کوله پشتی بزرگ و حجیمش معلوم بود سازمان مرکزی کارمند زحمت کش و وظیفه شناسش که باید کار ما رو راه مینداخت نبود منم از فرصت استفاده کروم و رفتم تا معاونت فرهنگی یخورده کار داشتم انجام بدم دیدم سمیه پایین جلو در منتظره اون کارمنده هم یه نگاه انداخت ببینه من کجا رو میبینم سمیه رو دید و رو به من لبخندی زد کوتاه بنویسم رفتم دم در و گفتم چرا نرفتی گفت دارم میرم شهرمون و. وقت نمیکنم شما میشه کارمو پیگیری کنید منم حس کس لیسیم زد بالا گفتم البته شمارشو گرفتم و ماجرااااا شروع شد شب بهش زنگ زدم صحبت کردیم دوباره فرداشپس فردای اون روز اس بازی اخرش اس های سکسی رومانتیک کس و شعر و غیرههمیشه اخر هر پیام یه بوووس براش میدادمبهم گفت چقد بوس میفرستی گفتم دوس دارم گفت دوس داری گفتم اره بوووس بوووس همینو واسم فرستاددبعد یه چند وقتی گفت میام خونه یا همون خوابگاه ما …بچه ها رو فرستادم پی نخود سیاه اووومد نشستیم پذیرایی کردم لباس رسمی تنم بود گفتم چرا لباس راحتی نمیپوشی گفتم باشه. لباسامو عوض کردمو بعدش یواش یواش بغل و لب و بوس و لختش کردم کیرمو در اوردم دادم دستش باهاش بازی میکرد بدنم خوش تراش و تمیز هست کلی زوق کرده بود منم به خودم رسیده بود گفت از جلوووو نمیشه خلاصه بنویسم گفت بزار عقب گفتم دردت میاد کیرم کلفت و سفت و سرش بزرگه گفت عیبی نداره منم یواش یواش با اب کیرم خیسش کردم و اروم اروممم فرو کردم …دیدم جیغ میزد و ناله میکنه جلو دهنشو گرفتم و گفتم اروووم همسایه هاارومتر شد اروم یه پنج سانتی فرو کردم تو ماتحتش دیدم دیگه تحمل نمیتونه بقیشو گزاشتم بیرون هوا بخوره گفت فرو کن از درد کشیدن خوشش میومد منم تا ته فرو کردم و اونم محکم وستمو گاز میگرفت حالا دیگه من خوشم اومده بوده شروع کردم تلمبه زدن دیدم سمیه داره گریه زاری میکنه غلط کردم بسه در بیار منم کلم داغ کیرم توی کون تنگش گفتم نمیشه و قسم میداد و فخش که بسه در بیارمیدونستم که هم درد میکشه و هم لذت میبره توی سکس چتامون بهم گفته بود هر وقت اومدم وحشی بکن منو کلا ما افغانیا کمرمون سفته و کیرامون هم خیلی سفت و محکم منم حسابی کردمش دیدم داره بیهوش میشه سیاه میشه تند تند زدم توش ابمو خالی کردم کشیدم بیروووونبرگشت دوتا مشت کوبید رو سینم بعد محکم بغلم کرد و شروع کرد بوسیدنم و کلی فحش داد معلوم بوووود خوب حالی کرده بردمش حموم همدیگه رو شستیم رفتیم بیرووون تاشب یه ساندویچی رفتیم طبقه بالاش دوربین نداشت دوتا رویال. سفارش دادیم خیلی طولش داد سمیه همیشه همه جا پایه بود یخورده باهاش ور رفتم کسشو مالیدم دلم کسشوو میخواست اخه کس یه چیز دیگه است اونم واسه منو میمالید دیگه خراب خراب بودمدر اوردم دادم دهنش مشغول خوردن شد ابم اومد از دور بر دهنش زد بیرون کشیدم بیرون بقیشو کف زمین تف کرد روی میز پر اب شده بووودنگاههی به من کرد و گفت این هممممه چه خبره تو حال خوشی بووودم گفتم بجنب تا نیومدن رو میزو تمیز کنیم بوووش تابلوووس حالا مگه جمع می شد و الباقی ماجرا بعد شام دیر وقت شده بود گفت نمیتونه بره خوابگاه دیر وقته اسمشو ثبت میکنن شایدم با خونشون تماس بگیرن از روی تجربه. و موارد قبلی بهش گفتم دوستات همکلاسیات خونه مجردی ندارن خوابگاه نری گفت چرا بردمش رسوندم خداحافظی کردم ……سریع نوشتم بقیه ماجراها رو بعدن مینویسم اگه وقت شد نوشته پسر خارجی اهل افغانستان 4030
0 views
Date: April 18, 2019