اسم من محمود25 سالمه این داستان پارسال اواخر مرداد هستش با خانواده رفته بودیم شمال که چند روزی انجا بودیم که برادرم زنگ زد وگفت که من و خانمم به همراه نازننین خواهر خانمم داریم میاییم ویلا شمال من حتی به فکرمم نمی رسید که با نازنین سکس کنم از قضا برادرم با خانمش و خواهر خانمش شب رسیدند که من و خانواده به خوشامد گوی رفتیمو بعد به صرف شام رفتیمو از خستگی خوابیدند وصبح که بیدار شدند صبحانه بخورند و دوش بگیرند من یک لحظه چشمم از لبه در باز اتاق به باسن خوشکل نازنین تو اون شلوار استرز مشکی خورد که امد رد شد نظرممو جلب کرداینم بگم نازنین 23 سالشه بیشتر خوابیدم و بعد رفتم دست و صورتمو شستمو اومدم سر میز صبحانه تا منو دید سلام و علیک گرمی کردو ا حوالمو پرسیدو گفت شمال خوش می گذره منم بعد از احوال کردن گفتم بد نیست تفریحه دیگه ویاداوری کردم که اینجا افتاب سوزانی داره از ضد افتاب استفاده کن بقیه هم لب دریا بودنو من هم همراه نازنین بعد از صبحانه پیش اونا رفتیم یه چند روزی گذشت خیلی با هم صمیمی شدیم بعداز اون همه بازی های دست جمعی شبا وبا ماشینم بیرون بردنو فرووشگاهها رو تاب خوردن حسابی رومون تو روی هم باز شده بود و اون خیلی جلوی من و بقیه راحت لباس می پوشید من حس شهوتمو کنترل میکردم اخه هم خوشکل بود هم خوش هیکل وقد بلندو چشمای ابی مادرم خیلی دوست داشت اونو واسه من بگیره ولی من دوست دخترمو دوست داشتم خلاصه اونم با حرفای مادرم که می گفت عروسم میشی سعی می کرد خودشو بیشتر به من نزدیک کنه تا یه شب که با شلوارک جلوی من نشسته بود و مشغول بازی کردن پاسور بودیم من نمیدونستم چیکار بایدبکنم از یه طرف چشم به پاهای سفیدش می خورد منو طهری میکرد از یه طرف فرق کسش که افتاده بود تو شلوارکش که چاهار زانو نشسته بود از این طرفم که بلای سینه های نازش از بلای تاپش دقت میکردی می شد دید خودمو هر جور که می شد کنترل میکردم که التم بلند نشه تو شلواره استرزم بفهمندابروم بره اصلا فکر کنم اومده بود شمال که مخ منو بزنه یه شب که نزدیکای ساعت 1 بود که من داشتم ماهواره نگاه می کردم نازنین اومدو گفت خوابم نمی بره میای بریم لب دریا یه چرخی بزنیم گفتم چرا که نه رفتیم بیرون من یه شلوار ساتن تابستونی سفید پوشیده بودم لب ساحل اون شهرک ساحلی که ماتوش ویلا داشتیم کسی نبوددستشوحلقه کرده بود دور دستم و خودشو چسبونده بوهمکه سینشو زیر بغلم حس می کردم التم رو شلوارم تابلو شده بود که متوجه شده بود نشستم لب یه سکوی و بغلم اومد وسرشو گذاشت رو شونهام وبم گفت من خیلی به تو وابسته شدم این چند روز و خیلی دوست دارم تو مردم بشی وبغلم کرد و منم گفتم منم بتو وابسته شدم لبهی سکو لباشو بوس کردم و رو مانتوش دستمو رو سینههاش گذاشتماومد رو پاهام نشستو وسفت بغلش کردمو لب می گرفتیم گفتم بریم تو اتاق من جوری که کسی متوجه نشه رفتیم تو اتاقو درو قفل کردمو لامپش خاموش که کسی چیزی نفهمه شب خوابیو روشن کردمو رو تخت با یهلب روش دراز کشدم لباشو میخوردم مانتوشو در اوردموسینه هاشو رو تاپش مالیدمو تاپشو سوتینشو در اوردمو سینه هاشو مکیدم بدنش مثل برف تو تاریکی میدرخشید به صورتش نگاه کردم دیدم رضایت بخشه رفتم سراغ شلوارش که ست مانتوش ساتن سفید بود در اوردم یه شورت یاسی پاش بود اونم در اوردم چون فکر می کردم دختره با کسش کاری نداشتم اوومد تی شرتمو شلووار رو شورتمو یه جا در اوردو تا التمو دید گفت رو شلوارت که بلند میشد فهمیدم خیلی کلفته یه نیش خندهای زدم گفت هیس و شروع کرد با التم بازیو با خواهش خورد یه 5 دقیقه بعد اومدم یکم کوسشو بخورم متوجه شدم باکره نیست خوشحال شدم بش گفتم گفت تو ژیملاستیک پاره شده پرونده پزشکی هم از ورزشگاه دارم راستو دروغشو نمیدونم کیرمو با کرم چرب کردمو لب کسش اوردم مگه داخل میرفت تا بعد نیمساعت این پا اون پا کردن سرش داخل رفت جیقو دادش داشت بالامیرفت خودشو کنترل میکرد تا جا شد توش چند تا تلمبه به این کس صورتی خوشگل زدم که با اه و ناله ارضاع شد و کیر منو لزج کرد بیشتر که تامبه زدمو روش خوابیده بودمو لبا سینهاشم می خوردم در اوردم از پوشت بعد از20 دقیقه کرم مالیدنو و التمم با ابش لزج کردن تا یه زره رفت تو داشت گریش در می اومد تا جاش شد تو او منم تلمبه زدم و تاابم اومد رو باسن مامانیش خالی کردم و خیلی لذت برده بودم بعد نیم ساعت از بغل هم در اومدیمو با دستمال ابمو رو باسنش پاک کردمو لباساشو پوشیدو رفت خوابید فردا صبحش هم دیگه رو دیدیم هر دومون از هم تشکر کردیم سکس ما تا اون چند روزی که شمال بود ادامه داشت.نوشته ا.
0 views
Date: November 25, 2018