سلام به همه ی بچه های گل سایت داستان سکسی این داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به پارسال واتفاقاتی که بین من و خواهرم افتاد .شاید قسمت های سکسیش کم باشه ولی خوندنش خالی از لطف نیست .امیدوارم خوشتون بیاد ..من محمد رضا هستم ساکن تهران 23 سالمه و 1 خواهر دارم به اسم ساناز که 26 سالشه و واقعا خوشگلو خوش هیکله و این رو از نگاه خیلی از پسرا که بعضی وقتا باهم میرفتیم بیرون می شد دید چون به غیر از خوشگل بودن و خوش هیکل بودنش خیلی خوش تیپ و فشنی میگشت و من که برادرشم واقعا دوست داشتم خواهرم نبود و دوست دخترم بود ولی خوب چه می شه کرد..داستان از اینجا شروع میشه که تقریبا پارسال طرفای پاییز بود که واقعا تو خودم این حس به وجود اومد که به خواهرم یه حس خاصی دارم و واقعا این حسم ارجعیت داشت به حس برادر خواهری شاید درست نباشه ولی خوب دست خودم نبود نمی تونستم احساسم رو کنترل کنم و خیلی وقتا که پیش خواهرم بودم دوست داشتم بغلش کنم و ازش لب بگیرم ولی حیف که نمی شد ..جوری بو که واقعا از ادکلن تنشم دیوونه میشدم و حس خاصی نسبت بهش پیدا کرده بودم .ساناز کال تو خونه راحت می گشت و معمولا با تاپ و شلوارک بود و همین روی من خیلی تاثیر میذاشت و بعضی وقتی دیوونم میکرد چون خیلی خوش هیکل بود ..بعضی وقتا فکر میکردم باید به خواهرم نزدیک تر بشم و 1 کاری کنم بعضی وقتی هم خودم رو لعنت می کردم که این چه فکرای مزخرفیه که به خواهرم دارم ولی خوب دست خودم نبود انقدر علاقم به خواهرم زیاد شده بود که دیگه عقلمم از دست داده بودم ..دیگه تصمیم داشتم 1 حرکتی انجام بدم چون داشتم دیوونه میشدم .خیلی فکر می کردم که چه کاری می تونم انجام بدم بهتر باشه تا به خواهرم نزدیک بشم واسه همین اولین بار تصمیم خودم رو گرفتم که 1 حرکتی انجام بدم و وقتی خواهرم ظهر می خوابه یکم دست به سینه هاش بزنم ولی خوب میترسیدم از عاقبتش ولی خوب سعی کردم خودم رو راضی کنم تا بلاخره 1 روز این کارو انجام بدم..خلاصه تصمیمم رو گرفتم و 1 روز ظهر که خواهرم خواب بود در اتاقش رو اروم باز کردم و رفتم تو دیدم خوابه و 1 خورده هم سر صدا کردم که مطمئن بشم خوابه ولی بیدار نشد و خواب بود اروم رفتم جلو و کنارش نشستم ..نفسم بند اومده بود و دستم میلرزید پایان بدنمم خیس عرق شده بود ..سعی کردم به خودم مسلط باشم و اروم دستم رو بدم جلو و به سینه هاش نزدیک کردم ..دیگه داشتم میمردم که دستم تقریبا نزدیک شده بود ..خواهرمم که تاپ صورتی با 1 شلوارک پوشیده بود عطرشم که نگو دیوونم میکرد ..بلاخره دستم رو با هزار ترس و لرز رسوندم به سینث هاش و اروم بدون هیچ تکونی گذاشتم روش سینه هاش سفت بود و خیلی خوش فرم همش میترسیدم بیدار بشه واسه همین سعی کردم یکم اروم اروم بمالمش و سریع تمومش کنم برم بیرون ..سعی کردم یکم نوکش رو بمالم وایییی داشتم دیوونه می شدم کیرم داشت میترکید دیگه ..پیش خودم گفتم بسه یه وقت بیدار میشه برای همین بلند شدم و اروم رفتم بیرون و خواهرمم هیچ تکونی نخورد .. منم به اتاقم رفتم و حسابی با ارامش به چیزی که دست زده بودم حسابی جق زدم شاد لذت بخش ترین جق عمرم بود ..خلاصه عصری شد و ساناز بیدار شد و من همش نگاهم بهش بود و نکنه فهمیده باشه ولی خوب رفتارش عادی بود مثل همیشه و من یه نفس راحت کشیدم .بعد از اون روز تصمیم گرفتم چند بار دیگه این کار انجام بدم که البته دفعات بدی یکم ترسمم ریخته بود و با موفقیت تونستم سینه های ساناز جونم رو بمالم ..بلاخره بعد از چند بار دیگه از این کار خسته شدم و می خواستم 1 کار بهتر انجام بدم واسه همین تصمیم گرفتم چند تا فیلم سوپر از دوستم بگیرم و بریزم رو دسکتاپ کامپیوتر و همین کارم کردم می خواستم هر جور شده ساناز رو حشری کنم و شاید بتونم دستم بهش برسه خلاصه فیلمارو ریختم و یه بار که ساناز نشسته بود پای کامپیوتر از توی پذیرایی حواسم بهش بود که عکس العملش رو ببینم که بعد 7-8 دقیقه دیدم بلند شد و در اتاق رو بست کاملا معلوم بود که فیلم رو رو دسکتاپ دیده و داره نگاه میکنه منم دل تو دلم نبود که ببینم بعدش میا بیرون رفتارش چیه بعد از 1 ساعت درو باز کرد و خیلی عادی اومد بیرون انگار نه انگار اتفاقی افتاده ..ولی فکر می کنم نگاه های خواهرم بهم عوض شده بود و یه جوری شده بود ..منم اهمیت نمیدادم ..بعد از چند روز دوباره تصمیم گرفتم وقتی خوابه یکم برم بمالمش و ظهر شد رفتم تو اتاقش و چشاش بسته بود ولی تا رفت تو و در اتاق رو پشت سرم بستم دیدم بیدار شد که از رس داشتم میمردم که خواهرم گفت چیزی می خوای که منم گفتم نه فقط دنباله هنذفری گوشیت میگشنم ماله خودم خراب شده اونمگفت باشه برو از تو کیفم ور دار منم رفتم سراغ کیفش که توش 2 تا از شرتای خوشگلش بود و دوست داشتم ورش دارم و بوش کنم ولی نمی شد ..بعد از اینکه ور داشتم هنذ فری رو داشتم از اتاق می رفتم بیرون ساناز صدام کرد و گفت محمد میشه یکم بیای کمرمو بمالی درد میکنه منم گفتم باشه و واقعا عاشق یه همچین کاری بودم و کلی ذوق کردم ..اومدم نشستم و کنارش و خواهرمم دمر شد گفت بمال منم یکم تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به ماساژ دادن کمرش حدود 10 دقیقه این کار و انجام دادم که حس کردم خوابش برده یکم از کمرش رفتم پایین تر ریدم به باسنش وایییی چه بچه کونی خیلی نرم و بزرگ بود انقدر ممالیدم که انگشتام درد گرفت ولی خواهرم اصلا تکون نخورد و خوابیده بو منم حسابی از فرصت استفاده کردم و از نوک انگشت پاش تا گردنش رو حسابی میلیدم ولی دوست داشتم پشت رو میشد و اونجوری می مالیدمش ولی خوب نمی شد بلاخره بعد از 45 دقیقه ماساژ بلند شدم شانس اوردم خواهرم خواب بود چون کیرم حسابی شق شده بود و داشت میترکید و هرکی منو میدید کلی ضایع می شدم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و یه جق حسابی زدم انقدر حشری بودم که ابم خیلی زیاد اومد حسابی تا اخر شب بی جون بودم ..این قضایا به همین شکل دنبا ل میشد تا مدت ها و من فقط به خاطر بدن خوشگل و سکسی خواهرم و بوی ناز بدنش فقط جق می زدم و دیگه خسته شده بودم1 روز یه مهمونی دعوت بودیم و مهمونی خوانوادگی بود شب که شد طرفای 8-9 پدرم گفت حالش بده و می خواد بره خونه و مادرم گیر داد که ببرم پدرم رو برسونم خونه منم حوصله نداشتم اصلا که پسر خالم گفت شما با ماشین خودتون برید من بچه هارو میرسونم خونه اخر شب که خیلی خوشحال شدم خلاصه اخر شب شدو قرار شد بریم و خالم اینا 206 داشتن و و 4 نفر بودن ما هم 3 نفر واقعا جا تنگ بود واسه همین جلو پسرخالم با شوهر خالم نشستن عقب هم دختر خالم و من و خواهرم و مادر و خالم که اینجوری اصلا جا نمیشدیم واسه همین خواهرم بلند شد و رو پای من نشست منم که از خدا خاسته خیلی لذت بخش بود که کون گرم و بزرگش رو روی کیرم حس می کردم خواهرمم راحت به من تکیه داده بود و منم دستم رو حلقه کردم دور شکمش و مسیر تقریبا 45 دقیقه بود منم حسابی از فرصت داشتم استفاده میکردم ..دستم که همسنجوری دور شکمش بود یواش یواش بالاتر میبردم البته خیلی اروم که متوجه نشه چون تاریک هم بود کسی نمیدید منم دستم رو رسوندم به زیر سینه هاش و وقتی ماشین تو دستنداز میوفتاد و تکون می خورد بالا پریدن سیناهاش و خوردنش به دستم رو حس میکردم وایی چقدر دیوونه کننده بود .. یکم که گذشت حس کردم خواهرمم داره حس میکنه ولی حرفی نمی زنه منم تصمیم گرفتم دلم بزنم به دریا واسه همین تو یه دست انداز که ماشین تکون شدید خورد دست راستمو از زیر سینهاش رسوندم به سینهاش و گذاشتم روش وخواهرمم که اصلا انگار نه انگار خیلی عادی دیشت با بقیه حرف می زد منم فشار دستم رو بیشتر کردم و داشتم لذت می بردم واقها دیوونه کننده بود سینه های خوش فرمه سایز 75 منم کلی سو استفاده کردم و دیگه رسما داشتم سینه هاش رو میمالیدم که با فشار باسنش رو کیرم حس کردم ابم داره میاد شایدم خواهرم اینو فهمید و ابم با فشار ریخ تو شرتم ولی بازم دستم رو برنداشتم و همچنان دستم رو سینه هاش بود چون نمی تونستم موقعیت به اون خوبی رو از دست بدم ..ولی بلاخره رسیدیم خونه کاش هیچ وقت نمی رسیدیم ..اون روزم گذشت من تو کما بودم که همچین کاری تونسته بودم انجام بدم ..دیگه کم کم احسای میکردم که رابطه ی من و خواهرم خیلی بهتر میشه و باهم راحتیم واسه همین یه روز خواب بود و گفت میای کمرمو بمالی منم قبول کردم و نشستم کنارش و اون دمر خوابید مثل همیشه از کمرش شروع کردم و اومدم رو کومش و بقیه جاها بعد از یکم مالش بلند شدم نشیتم رو کونش اونم فقط یع اه ه ه ه کشید و منم شروع کردم کمرشو پشتشو مالیدن که وقتی این کارو می کردم کیرم رو کونش عقب جلو میشد که خیلی عالی بود بعد از پشتش تصمیم گرفتم بغل سینه حاشو بمالم که بدون هیچ ترسی این کارو کردم دیگه به اوج لذت رسیده بودم و دیگه اخراش دیگه ماساژ نمیدادم فقط داشتم کیرم رو رو کونش عقب جلو می کردم اونم معلوم بود خوشش اومده بعد از 10 دقیقه به شوخی خودم رو انداختم ررو ساناز گفتم خسته شدم اونم گفت مرسی دستت درد نکنه منم همینجوری که روش خوابیده بودم منتظر بودم اون یه پیزی بگه تا من بلند شم ولی ساناز چشاشو بسته بود و می خواست بخوابه منم همینطوری روش دراز کشیده بودم بعد از 1 ساعت که دیگه مطمئن بودم خوابیده می خواستم کاری کنم که هیچ وقت جراتشو نداشتم واسه همین اروم شلوارکمو دادم پایین و کیرمو در اوردم دوباره دراز کشیدم رو ساناز ولی انبار کیرم رو کونه ساناز بود و داشتم عقب جلو می کردم تا ارضا شم خلاصه بعد چند دقیقه ابم اومد رو ریخت رو شلوارک ساناز منم ترسیدم و سریع بلند شدم دستمال کاغذی اوردم سعی کردم پاکش کنم ولی خیلی تمیز نشد و منم همه چیز رو جمع و جور کردم و رفتم تو تاقم و خوابیدم عصری که بلند شدم دیدم ساناز رفته حموم بعدشم که در اومد اصلا حرفی بهم نزد ..اینم از سکس غیر علنی من و خواهرم امیدوارم خوشتون اومده باشه . اگه خوشتون اومده باشه اتفاقات دیگه که بین من و ساناز جون هم اتفاق افتاده رو تعریف می کنم مرسینوشته محمدرضا
0 views
Date: November 25, 2018