چند شب پيش توی اتوبوسنشسته بودم. ماشين خلوتبود و به جز من و آقايی که دوسه رديف پشت سرم بود، چهارتا مرد هم روی رديفهای آخر کنارهم نشسته بودند، مشغولخوش و بش و بگو و بخندبودند. هوا تاريک شده بودنمیتونستم روزنامه ای رو کهدستم گرفته بودم بخونم.حوصله ام سر رفته بود ومونده بودم چکار کنم؟ تویهمين فکرا بودم که صحبتهایچند نفری که انتهای اتوبوسنشسته بودند توجه ام رو جلبکرد. يارو داشت يه چيزی رو بالهجه غليظ ترکی واسه اون سهتای ديگه تعريف ميکردچند شب پيش يکی از رفيقامنزديکی غروب داشت ازمسافرکشی بر ميگشت خونه،طرفای جاده مخصوص چشمشميفته به خانم و مرد جوونی کهکنار جاده منتظر ماشینايستادن. نگه ميداره وسوارشون ميکنه. هنوز خيلینرفته بودن که مرده به رانندهميگه ببينم واسه امشبخانوم ميخوای؟ راننده گفتکيه؟ مرده اشاره ای به زنی کهتوی ماشين بود ميکنه و ميگهاينه، شبی بيست هزار تومن.خلاصه چک و چونه ميزنن تااينکه آخرش به ده هزار راضیميشن. مرده وسط راه پيادهميشه و راننده هم زنه رو ميبرهخونش. خلاصه چه درد سرتونبدم؟ دختر رو ميبره تو رخت وخواب و شروع ميکنه به عشق وحال، داشته سينه های دختره روميخورده که ميبينه سرش دارهگيج ميره و ديگه چيزینميفهمه. وقتی به هوش ميادميبينه افتاده روی تخت و تمامخونه و زندگی و ماشينش روبردن. ميفهمه که دختره يهچيزی به خودش ماليده بوده کهبيهوش شده.پا ميشه ميره کلانتری کهشکايت کنه، اما روش نميشدهبه يارو بگه که چه غلطی کرده.به افسره ميگه مردهميخواسته جايی بره، گفته منزنشو ببرم دو سه ساعتیپيشم باشه تا بياد دنبالش.اونم تو چاييم يه زهر ماریريخته که از حال رفتم. اینو کهمیگه افسر نيشش تابناگوش باز ميشه، ميگيرهلپ ياره رو ميکشه ميگه راستبگو بينم پدر سوخته تو همممه خوردی؟نوشته سینا
0 views
Date: November 25, 2018