خورده شدن نون زير كباب من (۱)

0 views
0%

سلاماسم من اميره و 30 ساله .6 ساله پيش تغريبا به اصرار پدر و مادرم ازدواج كردم. از نظر مالي خانواده من خيلي وضع خوبي دارند .يعني هم ارثيه زياد هم پدر خودش خيلي زياد كار مي كنه و ميگه نبايد دل به ارثيه بست و خود ش همه چيزي رو كه مي خواسته بدست اورده.من هم با وجود اينكه نيازي نداشتم از كلاس دوم راهنمايي شروع بكار كردم.البته تابستونا و درسم هم خيلي خوب بود . هيچ وقت يادم نميره اولين حقوقم رو كه خودم كار كردم رفتم براي خودم الباس خريدم و هنوز اونا رو دارم و نگه داشتم براي يادگاري.دوستاي خودم كه شما باشيد . 6 سال پيش ازدواج كردم . پایان هزينه هاي عروسي رو خودم دادم .حتي خودم براي مادر بزرگم سكه خريدم و دادم بهش كه بده به من تا اون نخواد هزينه كنه .از خودم گفتم از خانواده خانمم هم بگمزن من خيلي با وقار و زيبا و خيلي در كل همه چيز تمومه. يه خواهر داره اون هم خيلي خوشگله ولي خيلي يكدنده و لجباز و در كل خانم زندگي نيست پدرش جراحه و مامانش دكتر متخصص وضع مالي خوب و در يكي از شهرستانها خيلي معروفند.خلاصه همه چيز روبراه بود بجز رابطه من با خواهر خانمم يعني مينا (اسم مستعار). اون با من خيلي مخالف بود و من هم بهش اهميت نميدادم يعني به تخم چپ پسر م هم نمي گرفتمش (البته من بچه ندارم) تو ازدواج ما خيلي سنگ انداخت حتي بعد از ازدواج سعي كرد ما رو از هم جدا كنه .بعد از ازدواج من بخاطره يه معامله خيلي ضرر كردم و وضع ماليم خيلي بهم ريخت دقيقا 10 ماه بعد از ازدواجم و من كه اصلا حاضر نبودم با پدرم كار كنم مجبور شدم كه برم پيش پدرم. من شدم مدير ارشد شركت پدرم تو تهران. البته خود پدرم تو اراك كارخانه داره و كارهاي دفتر مركزي شو من انجام مي دادم.البته به پدر ومادرم نگفتم ضرر كردم و هيچ پولي ندارم.القصه امدم تهرون و به اجبار رفتم خونه پدر خانمم كه فقط مينا بصورت مجردي از اون استفاده ميكرد.البته فقط تا وقتي كه بتونم خونه اجاره كنم .روز گار سختي بود خيلي. مني كه هيچ وقت نياز مالي نداشتم و دستم جلو كسي دراز نشده بود به اين وضع افتاده بودم .بزرگي تو شكر خدا كه مي خواستي زهره چشم بگيري از من.از روز اول مينا با امدن ما انجا مخالف بود حتي من بهش گفتم 1 ماه به من وقت بده تا خونه پيدا كنم چون پول پيشم كم بود پيدا كردن خونه برام يكم سخت بود البته من هميشه از تهران امدن ترس داشتم چون خيلي جاهاشو بلد نبودم. و خودش رو داشت ميكشت . با وجود اينكه يه خونه بزرگ با 4 اتاق خواب بود حتي من بعضي از روزها اصلا اون تو خونه نميديدم چون سرم بكار خودم بود ولي اون شروع كرد به تهمت زدن به من .و همه خانوادشم رو تو عرض 2 هفته با من مخالف كرد. حتي خانمم بهم شك كرده بود.من كه خيلي مشكوك شده بودم كه چرا با من اين كارو مي كنه ولي ته دلم ميدونستم پاي يه مرده ديگه وسطه. يه بار كه خانمم رفت شهرستان كه پدر و مادرشو ببينه گفتم تو شركت كار دارم و نرفتم و عصر امدم خونه و ديدم كسي خونه نيست رفتم تو اتاق مينا و رفتم يه گشت زدم تا يجاي براي پنهان شدن پيدا كنمطبقه بالاي كمد ديواري خالي بود.رفتم همه چيزو براي يك شب اماده كردم پتو و مقداري خرما و اب و چند تا كيسه .مينا روزا از ساعت 9 صبح تا 6 عصر سر كار بود .ساعت 6 رفتم تو كمد ديواري و در و بستم و خيلي اروم انجا خوابيدم . مينا كه فكر مي كرد چون خانمم نيست من خونه نمي يام (خودم بهش گفتم)ساعت 6 امد خونه تا ديد خونه خالي چند بار منو صدا كرد ديد نيستم رفت بيرون .بعد از چند دقيقه ديدم اس ام اس داده كه نميياي خونه منم گفتم نه .در ضمن يادم رفته بود صداي موبايلم رو هم ببندم كه وقتي اس امس اس داد شناس اوردم بيرون بود وگرنه همه چيز لو مي رفت.بعد از نيم ساعت صداي در امد و من فهميدم بله حدسم درست بود و مينا خانم با يه اقاي ديگه هست.و امدن داخل صدا خيلي ضعيف به من مي رسيد ولي اون اقا معلوم بود خيلي وقته به اين خونه رفت و امد داره. چون امد تو كمد ديواري زير پاي من و لباس راحتي شو برداشت و عوض كرد و من از يه سوراخ تو در كمد ديد مي زدم ولي نديدم كي هست.من تغريبا يه 4 ساعتي ازشون خبر نداشتم چون بيرون از اتاق بودن و صدا هم خيلي ضعيف مي يومد ولي تو خونه بودند.تا اينكه ساعت تقريبا 11 بود كه امدن تو اتاق و داشتن با هم ور مي رفتند .ومن كه منتظر همين لحظه بودم شروع به ضبط صدا كردم. و از كنار در ديد ميزدم.بله مينا لخت لخت و اون مرده هم فقط شرت پاش بود و مينا اصلا تو حال خودش نبود.و داشت برديه بريده قربون صدقه اون مرده مي رفت كه اسمش سهيل بود. وقتي اسم سهيل شنيدم يه كم شك كردم دقيق كه نگاه كردم بله دوست خودم بود تو دانشگاه يه پسر ساوه اي خيلي كير تيز كه از پشه ماده تو هوا هم نمي گذشت و مي كردش.من كه وقعا تعجب كرده بودم دقيقتر نگاه مي كردم ديدم بله مينا خوابيده و سهيل بين پاهاش داره كسشو مي خوره . تازه من به مينا نگاه كردم واي چه خوشگل شده جنده لاشی خانم.سينه هاي بزرگش و بدن سفيدشخيلي زيبا تر شده بود.من تا حالا به چشم خريدار بهش نگاه نكرده بودم واقعا خيلي ضرر كردم تو اين مدت كه اين مينا جنده لاشی رو كشف نكرده بودم.مينا داشت بخودش مي پيچيد و اه اه اوه ميكردو سهيل كون لق و كس ليس حروم زاده داشت براش مي خورد. تا اينكه بلند شد و دست به كير ايستاد جلو مينا و مينا هم حال حسابي به كير سهيل دادو براس ساك زد.و دوباره خوابيد و سهيل هم روش خوابيد و شروع كرد به گائيدن مينا. درست مي ديدم مينا پرده نداشت چون تو اين وضعيت سهيل داشت از كس مي كردش. واي مينا يه جنده لاشی واقعي بود. تو اين فكرا بودم كه حرفاي سهيل توجه ام رو جلب كرد. سهيل همين جور كه مينا رو مي گائيد داشت حرفاي خيلي زشتي به مينا مي زد كه من واقعا مونده بودم كه اين مينا با اين همه غرور و تكبر اين جوري زير پا داره كس ميده و اين حرفا رو ميشنوه.سهيل مي گفت هنوز كست مثل روز اول تنگ جنده لاشی خانم هر چي مي كنمت تنگ تر ميشه مينا هم مي گفت مال خودتسهيلمامانت چي زاييده واي راستي مامانت هم كسش مثل تو مي خوام مامانت هم بكنممينا(با اشوه خركي)سهههههيلللل نگووو ………… بكوننننسهيل ننت رو گائيدم………..اوه جنده لاشی كونتو هم مي كنم . كونو كست رو به هم وصل ميكنم پتيارهو محكم براي مينا تلمبه مي زد و هم ضربه به سينه و گوش مينا ميزد.كه من از تو گوشي هاي كه مينا مي خورد تعجب كرده بودم و داشتم شاخ در مي اوردم. و مينا مي گفت نزن درد مي گيره و سهيل بيشتر مي زدخلاصه يواش يواش من داشت حالم بهم مي خورد چون تا حالا اين جورشو نديده بودم خيلي بد با مينا بر خورد ميكرد. و همين جو كتكش ميزد و مي كردش.تا اينكه گفت برگرد و مينا هم برگشت و بافاصله داد مينا بالا رفت بله يه دفعه كرده بود تو كون مينا بدون اماده كردن و مينا هم داشت فحش مي داد كه اين هم براي من جالب بود . دختر اقاي دكتر معروف داشت فحش ميدادميناحرومزاده پاره شده ……………..اخ كونم . كير تو كون ننت يواش……….بچه كوني مردمسهيل جوننننننننننن بچه كوني خودتي با اون بابات(((واي مينا رو باباش حساس بودددددد ولي هيچ كار ي نكرد من فكر مي كردم اگه كسي به باباش بي احترامي كنه مي كشه اونو))))))))))))سهيل بگو جر خوردي يا نه ………….جوري ميكنمت كه ديگه نتوني كس يا كون به كسي بديميناخواهر جنده لاشی ………. مثل خواهرت سهيل كه ازدواج نميكنه(((((واي اينا دارن با هم چكار ميكنن من متعجببببب))))))))))سهيل هم همين جور وحشي تر ميشد.و محكم تر تلمبه مي زد. البته صداي كتك زدن مينا هم مي يومد.من ديگه حالم بهم خورده بود ديگه نگاه نكرم.ولي ميشنيدم خيلي طول نكشيد كه مينا صداش داشت بلند تر ميشد كه سهيل گفت ديگه بسه ديگه بايد التماس بكوني كونينگاه كردم ديدم سهيل كنا مينا ايستاده و ديگه نمي كنن.((((بازم تعجب))))مينا هم به التماس افتاده بود كه بكون بهت نياز دارم داره مياد و با كسش ور مي رفت بعداز چند تا التماس با اشوه خركي دوباره سهيل شروع كرد البته قبلش داد تا مينا ساك بزنه و اين حرفا ادامه داشت تا مينا گفت بسه ولم كن و بعداز چند دقيقه هم سهيل ابش امد و تموم شد.چند دقيقه خوابيدن و بعدش سهيل رفت بيرون . وقتي برگشت گفت مرسي عزيزم((((نه به اون حرفا نه عزيزم گفتنش)))و مينا رو بوس كرد و خوابيد كنارشمينا مثل مرده جنب هم نخورد .من تازه فهميده بودم كه چرا مينا نمي خواد حتي يك روز هم ما انجا باشيم اين داستان ادامه داره و من بر خلاف ميلم مينا رو كردم و خيلي چيزاي ديگه …. ادامه…نوشته‌ امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *