قسمت قبلسلام دوبارهخيلي خوشحال شدم كه كسايي كه داستان قبلي منو خوندن خوشش امد و فهميدند كه واقعيت بوده.داستان قبلي به انجا رسيد كه مينا و سهيل با بي تربيتب زياد سكس داشتند و من هم تا صبح ساعت 9 تو كمد ديواري طبقه بالا بودم . البته براي اطلاع دوستاني كه گفتند تا صبح تو كمد كمر درد نگرفتي بايد بگم بالاي كمد ديواري بودم و راحت ميشد خوابيد.ولي من بسختي خوابم برد . چون واقعا چيزهاي ديده بودم كه باورم نميشد.از انروز گذشت و من هم خونه اجاره كردم و از انجا رفتيم و مينا تنها خوش ميگذروند.روزگار سختي بود حالا كه يادش ميافتم مو به تنم سيخ ميشه . من قسط زيادي داشتم و اجاره خونه هم روش امده و من همه حقوقم رو ميدادم اجاره و قسط . پدرم هم خبر نداشت از قسط هام و روم نمشد به كسي چيزي بگم . اول ماه بعد از كسر اجاره و قسط فقط 30 هزار تومان برامون ميموند.براي يك ماه زندگي دو نفر.خلاصه گذشت و خانمم هم با مينا و پدر و مامانش قهر كرد بخاطر كارهاي مينا كه سبب شد ما از اون خونه تو اون شرايط بريم. حدودا يه يكسال اصلا ازش خبري نداشتم تا اينكه تو يكي از عروسي هاي فاميل ديدمش .باز هم با كمال وقاحت با يه دوست پسر ديگش امده بود. ولي اين بار امد جلو و سلام كرد و من هم مجبور شدم بهش سلام كنم و دست بدم.از اون روز اول زنگ زدن اش شروع شد و بعد از چند ماهي پاش به خونه ما دوباره باز شد .كمي شكسته شده بود ولي بازم خوشگل بود.يك روز عصر كه من از سر كار امده بودم خونه و خانمم هم كلاس داشت ديدم زنگ ميزنن.چون ايفون خراب بود در رو باز كردم و رفتم جلو پنجره . ديدم بله مينا خانم دارن ميان بالا.در اپارتمان رو باز كردم . بعد از سلام و احوال پرسي خيلي سرد و رسمي امد تو و نشست. سراغ خانمم رو گرفت گفتم سر كلاس هست (البته فكر كنم خودش مي دونست مي خواست مطمئن بشه)بعد از چند دقيقه من هم چاي اورده بودم و سكوت رو شكست گفت امير هنوز از من ناراحتي.گفتم از تو ؟؟؟براي چي؟؟ نه (نمي خواستم اصلا راجع بهش حرف بزنم همين كه تحملش مي كرم بس بود.)گفت من بهت بد كردم.چيزي نگفتم و داشتم با تلويزيون ور مي رفتم وكانال عوض مي كردم اون بهم فهميد نمي خوام دربارش صحبت كنم.بعد از يه نيم ساعت خانمم زنگ زد گفت كه حال خاله اش خوب نيست و داره ميره خونشون و من هم نگفتم مينا خونه ماست (البته از روي عمد تا مينا بلند بشه بره خونش)مينا دوباره پرسيد خيلي از دستم ناراحتي جوري كه نمي توني منو ببخشي ؟گفتم چرا مي خواي درموردش حرف بزني؟ اخه كاه كهنه به باد دادنه . ول كن تورو بخدا حوصله ندارم(ياد فيلمهاي بهروز وثوقي ) بذار تو حال خودمون باشيمبلند شدم برم دستم رو گرفت . گفت بشين باهات كار دارم.گفت من بخاطر خود خواهي خودم تو و تنها خواهرم رو خيلي زجر دادم.خودم هم خيلي ضرر كردم.(من فقط تو چشاش نگاه مي كردم و گوش ميدادم بدون عكس العمل)ادامه داداون دوستت (منظورش سهيل بود)خيلي بهم ضرر زد. من اشتباه كردم. منو ببخش.سريع امد دست انداخت دور گردنم و منو بغل كرد و شروع به گريه كرد. تا اون لحظه من تقريبا با خشم داشتم فقط نگاش ميكردم.يه لحظه دلم سوخت از طرفي تو اين چند وقته خيلي جون كندم تا هم وضع ماليم رو سرو سامون بدم هم برام خيلي سخت بود كه تهمت هاي كه مينا زده بود يادم بره.بخاطر تهمت هاي اون كل فاميل رابط شون با من خيلي سرد شده بود.يه لحظه به خودم گفتم تمومش كن امير .چيزي كه گذشته فراموش كن و ببخش. دو دل بودم كه ديدم از گريه اش لباسم كمي خيس شددست كشيدم رو سرش و و محكم بغش كردم .مينا فهميد و گريش شديد تر شد.من يكمي ارومش كردم . و نشوندمش روي كاناپه .رفتم اب اوردم كمي زدم به صورتش و باقي رو دادم خورد.اروم شد.من هنوز حرفي نزده بودم فقط نوازشش مي كردم.يه لحظه بلند شد و با عصبانيت گفت حداقل حرف بزن يه بد و بي راهي بهم بگو تا من هم راحت بشم.بازم نگاش كردم و گفتم بشين تا بهت بگم-امير- چي بسر خودت اوردي مينا؟ تو همون مينا زمون دانشجويمون هستي؟من اول بخاطر كاري كه داري با خودت ميكني از تو ناراحتم .ايا ارزشش رو داشت سهيل كه همه چيز تو بگيره ؟ايا كارهاي كه ميكني درسته؟مينا-تو در مورد سهيل مي دوني؟امير – اره عزيزمسكوت براي چند دقيقهمينا -اخه تو همه چيزو نمي دونيامير- بگو تا بدونممينا- مي تونم باهات راحت باشمامير – ارهمينا-اخه من بعد از امدن تهرون خيلي تنها شدم از روي بي كسي رو اوردم به كسايي كه حالا دور و برم ميبيني. خودم هم مي دونم كه فقط دارن از سوء استفاده ميكنن.ولي كسي رو ندارم.شما هم كه منو ديگه تحويل نمي گيرين.خيلي بهم بر خورد اخه بي معرفت اول تو شروع كردي تو ما رو از اون خونه انداختي بيرون(تو دلم گفتم)گفتم همه چيزو فراموش كن . فكر كن نه اين اتفاق ها افتاد نه دلخور پيش امده .اصلا از فردا بيا پيش ما تا اين دوستهات هم دست از سرت بر دارن.يه لحظه مكث كرد(خودم هم موندم چرا اين حرفو بهش زدم).خيلي متعجب بهم نگاه مي كرد.بلند شد امد نشست رو پام بغلم كرد و يه بوس كرد و گفت ممنون امير.من هم محكم فشارش دادم بخودم تا اين لحظه اصلا به چشم يه دختر بهش نگاه نكرده بودميه لحظه حس كردم نفسش خيلي گرمم و داره مي خوره به گردنم اخه همنجور روي پام نشست بود.يه خورده مور مورم شد. ديدم امير كوچيكه هم (همون كه همه ميدونن )داره با تعجب سر بلند ميكنه ببينه چه خبره.يه بوس از گردنش كردم و بخاطر اينكه ضايع نشه مي خواستم بلندش كنم كه نذاشت .يواش يواش داشتم وسوسه ميشدم.گفتم مينا جون بلند شو برم اب بخورم.با عشوه گفت نمي شه.گفتم عزيزم تشنمه .دوباره با همون لحن قبلي گفت مگه چت شده؟ديدم فهميده داره منو وسوسه مي كنه به خاطر همين ديگه اصرار نكردم .داشت گردنم رو بوس هاي گوچيك مي كرد. تو حال خودش نبود .دستش رو اورد رو سينم و شروع به ماليدن كرد. ديگه معلوم بود قرار چي بشه .گفت بذار درستو حسابي ازت معذرت خواهي كنم.بهش گفتم قبلش بايد باهات حرف بزنم.بلند شد از تو بغلم و همون جوري كه روي پام نشسته بود گفت بگوگفتم يه شرط داره نمي خوام با كسي ديگه جز من رابطه داشته باشي. هستي؟يه خورده بهش بر خورد باز گفتم مي دونم با سهيل چكارامي كردي و الان هم مي دونم با يكي ديگه دوستي .سهيل و من فراموش مي كنم .اين دوست پسرت رو تو فراموش كن . هستي؟بلند شد نشست كنارم.دستشو گرفتم .نگام مي كرد……(چند لحظه سكوت)…..مينا گفت باشه هستم.سرش رو گذاشت رو سينم و با دستش رو سينم و شكمم مي كشيد.يدفعه تفلن زنگ زد خانمم گفت خاله اش تنهاست و امشب پيشش مي مونهانگار خدا هم مي خواست امشب اين اتفاق بيفته.مينا امد كنار ميز تلفن و سرش رو مستقيم گذاشت روي امير كوچيكه(البته مي خواست بذار رو پام منم نامردي نكردم يكم پامو باز كردم)من داشتم با موهاش مي كردم ديدم امير كوچيكه داره دل دل ميزنه و داره سر در ميياره. مينا هم متوجه شد. با خنده گفت داره اون زير يكي به من سلام مي كنه.منم گفتم امير كوچيكه هست . سلام داره خدمتون . مينا خنديدمعلوم بود هنوز روش نميشه با من شروع كنه و منتظرمنه.منم سرشو بلند كردم و يه بوس رو لبش گذاشتم.اونم جواب بوس رو با گرفتن لبم با دندونشا داد. خلاصه بلندش كردم و حسابي تو بغلم فشردمش.دوباره ازش لب گرفتم .از زير تي شرتش دستم رو بردم تو و شكم و بعدش سينه هاش ماليدم ديدم داره بي حال ميشه.بردمش تو اتاق و افتادم روش و لب و گردنشو خوردن.بعد تو يه حركت سريع لباسامو بجز شرت در اوردم و مينا رو بلند كردم اونم فهميد و لباساشو خودش در اورد شرت من هم در اورد بعد از يه بوس خوابوندمش روي تخت. حال هر دو مون روي هم افتاده بوديم و من ديگه تو اين دنيا نبودم.بر خلاف هميشه كه دوست دارم قبل از سكس سينه ها طرفو بخورم يا بگم برام ساك بزن امير كوچيكه راهشو پيدا كرد و با يه فشار من رفت تو . مينا يه جيغ كوتاه كشيد.من شروع به تلمبه زدن كرم. ولي خيلي شديد.هنوز خودم هم موندم كه چرا من انجوري وحشي شده بودم اصلا لذت نمي بردم فقط خيلي محكم مي كردم. يه لحظه به مينا نگاه كردم فكر كنم داشت گريه مي كرد يه قطره اشك از چشم قشنگش افتاد.با يه تلمبه ديگه ارضا شدم.حس بدي بود همون جور روش خوابيدم. بعد از چند دقيقه گفت امير راحت شدي .تلافي كردي. تو رو خدا ديگه منو ببخش . من تو رو خيلي دوست دارم. خيلي ناراحت بودم. بهش بد كردمبلند شدم و بدون اينكه نگاش كنم رفتم بيرون. ناخوداگاه از روي كينه قبلي و بخاطر انتقام با مينا بد رفتار كرده بودم.پشيمون بودم. ديدم مينا پيراهم منو پوشيده و با يه لبخند امد بيرون و گفت دوست دارم امير جون .نوشته امیر
0 views
Date: November 25, 2018