خيانت عليه خيانت (۲ و پایانی)

0 views
0%

…قسمت قبلبرای صبح سه روز بعد قرار گذاشتیم. سه روز کامل رو با هیجان کامل سپری کردم. مدام به اتفاقاتی که قرار بود در خونة پیمان رخ بده فکر می‌کردم. کمی هم استرس داشتم اما اون مقدار استرس فقط باعث می‌شد اشتیاقم برای رسیدن به لحظة موعود بیشتر بشه. ذهنم درگیر بود و روی هیچ کاری نمی‌تونستم تمرکز کنم. در طول این مدت هم پیمان با پیام‌هاش آتیشمو تندتر می‌کرد و البته من هم تلاش می‌کردم که همین کار رو با اون بکنم. پیمان با اینکه مرد عامی و کم‌سوادی بود راز و رمزهای حرف زدن با شریک جنسی رو خیلی خوب بلد بود. خیلی خوب می‌دونست وسط یه گفتگوی سکسی چه جمله‌ای رو باید به کار ببره تا طرفش رو توی یه لذت غافلگیرانه غوطه‌ور کنه. شاید همین ویژگی غیر قابل چشم‌پوشیش بود که بیشتر از هر چیز دیگه‌ای منو برای تجربة دوم با اون ترغیب می‌کرد و مجابم می‌کرد که معایب بی‌شمارش رو نادیده بگیرم. ضمناً خیلی خوب بلد بود که تمایلات خفتة سکسی رو از هزارتوی ذهن یک خانم بیرون بکشه. من هرگز در عمرم از فانتزی‌هام برای کسی چیزی نگفته بودم اما توی همین مدت کم پیمان موفق شده بود محبوب‌ترین و حتی ممنوع‌ترین فانتزی‌هامو از زیر زبونم بیرون بکشه. حتی تازه‌ترین فانتزیم رو هم براش تعریف کردم و براش گفتم که دوست دارم سپهر رو با دهن بسته و دست و پای بسته به یه صندلی ببندم و جلوی چشماش همزمان با سه تا مرد که هر سه تاشون از دوستای خودش باشن سکس کنم. پیمان هم از فانتزی‌هاش برام می‌گفت و اینکه سال‌هاست که سوژة خیلی از فانتزی‌هاش من بودم. چیزی که برام خیلی جالب و جذاب بود این بود که می‌گفت سکس اولمون شبیه یکی از قدیمی‌ترین فانتزی‌هایی بوده که با من داشته ازم می‌پرسید بازم مثل اون روز همه چیز برام آزاده؟منم می‌گفتم من آدم همه یا هیچ هستم؛ یا با کسی نمی‌خوابم یا اگر بخوابم همة وجودمو براش می‌ذارم.می‌گفت دلم می‌خواد اینجا سورپرایزت کنممنم می‌گفتم تا وقتی بتونی توی سکس منو سورپرایز کنی می‌تونی منو برای خودت داشته باشی.روز موعود که فرارسید اول صبح بعد از رفتن سپهر از تخت دراومدم و دوشی گرفتم و آرایش ملایمی کردم و مشغول لباس پوشیدن شدم. نمی‌خواستم هیچ کار ویژه‌ای انجام بدم جز پوشیدن یک لباس مجلسی که البته اون هم چندان ویژه نبود. یک ست شیری‌رنگ با یک بلوزدامن بلند مجلسی قرمز بدون آستین و با چاک کنار دامن تا نیمه‌های ران؛ و یک شال و مانتوی زرشکی برای چنین روزی و چنین قراری کافی به نظر می‌رسید. از خونه زدم بیرون و به پیمان هم خبر دادم که راه افتادم. حوالی ساعت ده بود که رسیدم. پیمان در رو که باز کرد منو توی بغلش گرفت و صورتمو بوسید. کمی مضطرب به نظر می‌رسید. عجیب هم نبود چون به هر حال توی خونة خودش بود و حتماً نگران این هم بود که صدف به طریقی بویی از این ماجرا ببره. مانتوم رو درآوردم و رفتیم و روی مبل نشستیم. یه شیشه ویسکی با دو جام روی میز گذاشته بود. بدون اینکه از من چیزی بپرسه شروع کرد به پر کردن جام‌ها. گفتم من ویسکی نمی‌خورم.اما توجهی به حرفم نکرد و نصف جام خودش رو توی جامم ریخت و گفت سخت‌نگیر همینکه لبتو تر کنی کافیه.کم کم اضطرابش بیشتر به چشمم میومد. پیش خودم می‌گفتم شاید به خاطر شهوتش باشه یا نگرانه که شاید همه چیز اونطور که انتظار داره پیش نره؛ اما اون انگار می‌خواست چیزی بگه و نمی‌دونست چطوری باید شروع کنه. ازش پرسیدم چیزی شده؟ خیلی رو فرم نیستیگفت حالم که از این بهتر نمیشه؛ فقط یه چیزی هست که می‌خوام بهت بگم اما نمی‌دونم وقتی بشنوی چه واکنشی نشون میدیگفتم این که نگرانی نداره؛ بگو تا خودت واکنشمو ببینی ما که توی این چند وقت همه جور حرفی رو با همدیگه گفتیم.جامش رو توی دست گرفته بود و باهاش بازی می‌کرد. مردد به نظر می‌رسید که حرفشو بگه یا نه. کم کم نگرانی اون داشت به منم سرایت می‌کرد. آخرش یه نفس عمیق کشید و گفت یادته بهت گفتم دوست دارم سورپرایزت کنم؟گفتم خب آره.بعد از کمی مِنّ و مِن کردن گفت راستش سورپرایزم اینه که امروز قراره یه نفر دیگه هم باهامون باشه.احساس کردم درست متوجه حرفش نشدم. چند لحظه مات و متحیر توی صورتش نگاه کردم اما قبل از اینکه چیزی بگم خودش ادامه داد نترس آدم قابل اعتمادیه؛ بهت قول میدم به همه‌مون خوش بگذره.گفتم چی داری میگی پیمان؟ کیو می‌خوای ورداری بیاری اینجا؟گفت تو نمی‌شناسیش؛ اسمش بهزاده؛ رفیق فابمهگفتم چرا داری مزخرف میگی؟ من هزار جور با خودم کلنجار رفتم تا حاضر شدم خود تو رو قبول کنم؛ حالا داری یکی دیگه رو هم با خودت میاری؟ داری منو به دوستات تعارف می‌زنی؟ فکر کردی من …گفت عصبانی نشو پروانه خواهش می‌کنم یه لحظه آروم باش ببین چی میگم.گفتم تو دربارة من چی فکر کردی؟ من اینکاره نیستم پیمان؛ چرا شما مردا فکر می‌کنین زنی که حاضر میشه با شما بخوابه حاضره با همه بخوابه؟گفت بخدا من دربارة تو اینجوری فکر نمی‌کنم؛ تو برای من همیشه یه خانم دست‌نیافتنی بودی.گفتم پس این مسخره‌بازیا چیه؟ پس این یارو برای چی داره میاد اینجا؟ تو چه وعده‌ای بهش دادی؟گفت پروانه تو رو خدا آروم باش گوش کن ببین چی میگم؛ اگه حرف بیخود زدم هر چی تو بگی من قبول می‌کنم؛ هنوز که اتفاقی نیفتاده؛ تا تو راضی نباشی هم که اتفاقی نمیفته.گفتم تو به اندازة کافی حرف زدی دیگه حرفی نمونده؛ من می‌خوام برم.خواستم بلند شم اما پیمان دستمو گرفت. کمی صداشو بلند کرد و گفت پروانه من گُه خوردم گُه خوردم تو هر موقع بخوای می‌تونی بری؛ اما من حق دارم دلیل این کارمو برات توضیح بدم؛ این فرصتو از من نگیر.هیچی نگفتم و به مبل تکیه دادم اما دیگه به پیمان نگاه نمی‌کردم. صداشو نرم‌تر و مهربون‌تر کرد و گفت پروانه من خیلی وقته تو رو می‌شناسم ولی در اصل فقط یه ماهه که پیدات کردم؛ توی این یه ماه خیلی با هم حرف زدیم و وقتی هم که حرف نمی‌زدیم من مدام بهت فکر می‌کردم اما هر چی باشه فقط یه ماهه که پیدات کردم؛ بهم حق بده گاهی اشتباه کنم؛ یه ماه زمان زیادی برای شناختن کسی مثل تو نیست.گفتم آخه پیمان این یه اشتباه عادی نیست؛ تو از رفتار و از حرفای من چه برداشتی کردی که تصور کردی حاضرم با هر مرد غریبه‌ای بخوابم؟گفت من احمقم پروانه من فکر می‌کنم وقتی از فانتزی‌هامون حرف می‌زنیم ته دلمون یه حسی هست که می‌خواد اونا رو توی واقعیت هم تجربه کنه؛ من دربارة تو هیچ فکر بدی نکردم فقط اشتباه فکر کردم.کم کم موضوع داشت برام روشن می‌شد. در بین فانتزی‌هام که برای پیمان تعریف کرده بودم یکی دوتاش داستان سکس همزمان من با چند مرد بود. اینها شاید بهترین فانتزی‌هام نبودن اما تصورش همیشه برام لذت جادویی غریبی داشت که به نظرم نه تنها فراتر از سکس عادی بود بلکه حتی فراتر از خود سکس بود. ترکیبی از شهوت بود و حس قدرت و اعتماد به نفس و چیزهای دیگه که دقیقاً نمی‌دونستم چی هستن. همة اینها رو تک به تک شاید جاهای دیگه هم بشه پیدا کرد اما دیگه از اون لذت جادویی غریب خبری نخواهد بود. از طرف دیگه می‌دونستم فانتزی‌ها فقط تا وقتی که فانتزی هستن می‌درخشن و به محض اینکه به واقعیت دربیان درست مثل دونة برف توی مشتت آب میشن و از بین میرن.پیمان بعد از گفتن این حرف کمی راحت‌تر شده بود. جامش رو یکنفس سر کشید و به مبل تکیه داد. بهش گفتم فانتزی‌ها از اسمشونم باید بفهمی که جاشون توی ذهن و توی رویاست نه توی واقعیت.گفت حق با توئه پروانه ولی من خیلی از فانتزیامو توی واقعیت هم تجربه کردم؛ تو خودت یکی از فانتزی‌های منی که واقعیت پیدا کردی فکر می‌کردم همة آدما مثل من فکر می‌کنن و اگر موقعیتش براشون فراهم بشه حاضرن ماجراجویی کنن؛ من اشتباه کردم پروانه ولی نیت بدی نداشتم؛ فکر می‌کردم دارم کار خوبی انجام میدم؛ تنها چیزی که نمی‌خواستم توهین به تو و ناراحت کردن تو بود؛ منو ببخش.گفتم حالا با دوستت می‌خوای چیکار کنی؟گفت هیچی بهزاد برمی‌گرده خونه‌شون.گفتم الان کجاست؟ کی قراره اینجا باشه؟گفت فقط خواهش می‌کنم از کوره در نرو اون الان همینجاست توی اتاقه و احتمالاً همة حرفامونم شنیده.همینطور هاج و واج بودم گفتم پیمانگفت عصبانی نشو هنوز که اتفاقی نیفتاده؛ بهزاد آدم باشخصیتیه و شرایطو درک می‌کنه.نمی‌دونستم چی باید بگم. زبونم بند اومده بود. اونا حسابی برنامه ریخته بودن و زمینة یه سکس سه نفره رو آماده کرده بودن و خیالشونم راحت بوده که من از این نقشه استقبال می‌کنم پیمان همینطور که داشت پیک دوم رو برای خودش می‌ریخت بهزاد رو صدا کرد که از اتاق بیاد بیرون. چند لحظه بعد بهزاد با قیافه‌ای پکر اومد بیرون و سلام محترمانه‌ای کرد و گفت بچه‌ها من وضعیتو درک می‌کنم؛ همة حرفاتونو شنیدم؛ دلم نمی‌خواد به خاطر من بینتون کدورتی ایجاد بشه.بهزاد البته از پیمان هم خوش‌تیپ‌تر بود هم موجه‌تر. لحن مؤدبانه‌ای هم داشت و تلاش می‌کرد سیگنال منفی نفرسته و قبل از رفتنش فضا رو کمی آروم کنه. من هیچی نگفتم و هنوز خودمو پیدا نکرده بودم. بهزاد ادامه داد من الان از اینجا میرم و شما رو با هم تنها می‌ذارم اما قبلش اجازه بدین سوءتفاهمی رو که ایجاد شده برطرف کنم.نشست روی مبل روبرو. من نه حرفی می‌زدم نه به هیچ‌کدومشون نگاه می‌کردم. سرمو انداخته بودم پایین و فقط گوش می‌کردم. توی همین فاصله پیمان جام دومش رو هم سر کشید. بهزاد رو به من گفت خیالت راحت باشه؛ پیمان هیچ حرف سبکی در مورد تو به من نگفته؛ شاید دلش نخواد من اینو بگم اما واقعیت اینه که منو پیمان چنین تجربه‌هایی رو قبلاً با هم داشتیم؛ اونم نه با هر دختری و با هر زنیکمی مکث کرد و باز ادامه داد پیمان حتماً محذوریت داشته و بهت نگفته؛ یا شاید نخواسته راز دوستشو فاش کنه؛ اما من و تو که همدیگه رو نمی‌شناسیم؛ من هیچ محذوریتی ندارم و بهت میگم که ما قبلاً هم این کار رو کردیم؛ اونم با خانم منو بعد هم رو به پیمان کرد و گفت تو بگو پیمان دروغ میگم؟پیمان رو به من گفت راست میگه؛ حالا که قراره بدونی بهتره همه‌شو بدونی؛ با صدف هم این تجربه رو داشتیم فکر می‌کردم شاید صدف بهت گفته باشه.بهزاد گفت اشتباه پیمان این بوده که بدون هماهنگ کردن با تو این برنامه رو چیده؛ منم قبول دارم؛ اما قطعاً دربارة تو هیچ فکر بدی نکرده؛ همونطور که دربارة خانم خودش؛ همونطور که دربارة خانم من؛ زنی که سکس گروهی می‌کنه البته با بیشتر از یه نفر می‌خوابه اما معنیش این نیست که حاضره با همه بخوابه؛ مثل خانم پیمان؛ مثل خانم من.از روی مبل بلند شد و گفت دیگه فکر کنم همة حرفامو گفتم؛ قبل از رفتنم باید اینا رو می‌گفتم چون می‌دونم تو برای پیمان چقدر مهمی و چقدر برای پیمان مهمه که تو رو از دست نده.و بعد هم به پیمان گفت تو هم از بابت من خیالت نباشه؛ من شرایط امروز رو درک می‌کنم؛ این حرف و حدیثا رو فراموش کنین و تا می‌تونین خوش بگذرونین امروز روز شماست.و با شوخی و لبخند گفت اگه یادتون موند جای منو هم خالی کنینو خداحافظی کرد و رفت. پیمان که هنوز از گردابی که خودش ساخته بود بیرون نیومده بود جام سومش رو هم نوشید. من در طول مدت حضور بهزاد یک کلمه هم حرف نزدم و بعد از رفتنش هم تا مدتی ساکت بودم. هنوز از دست پیمان و کاری که کرده بود عصبانی بودم اما حرفای بهزاد تا حد زیادی آرومم کرده بود. نمی‌دونستم باید برم یا بمونم. اصلاً قدرت تصمیم‌گیری ازم سلب شده بود. به حرفای بهزاد فکر می‌کردم و سکس گروهی‌شون با خانم خودش و خانم پیمان؛ و اینکه زندگی سکسی آدما چقدر می‌تونه با زندگی اجتماعی‌شون متفاوت باشه؛ و اینکه خود من هم توی این یک ماه و تا همینجا مسیر مخفیانه‌ای رو در زندگی سکسیم طی کرده بودم که برای خیلی از اطرافیانم و کسانی که منو می‌شناسن حتی قابل حدس و قابل تصور نبود؛ و اینکه فانتزی‌های آدما همیشه شبیه هم نیستن و حتی اگر شبیه باشن جسارت آدما در واقعی کردن فانتزی‌هاشون به یک اندازه نیست. به اینها فکر می‌کردم و خیلی چیزهای دیگه که ناگهان جرقه‌ای در ذهنم درخشید؛ جرقه‌ای که نمی‌دونم از کجا اومده بود و از برخورد کدوم فکرها با همدیگه ایجاد شده بود؛ جرقه‌ای که به محض درخشیدن، پایان وجودمو فراگرفت و من تا به خودم اومدم یکپارچه آتیش شده بودم. پیک نصفه‌نیمه‌ای رو که پیمان برام ریخته بود برداشتم و سر کشیدم و به پیمان گفتم می‌خواستی سورپرایزم کنی؟ بهت تبریک میگم؛ موفق شدیگفت خودم می‌دونم گند زدم؛ لازم نیست طعنه بزنیگفتم دارم راستشو بهت میگم؛ واقعاً سورپرایز شدم؛ حالا نوبت منه که سورپرایزت کنمبا تعجب نگام کرد و گفت چی تو سرته؟ چه نقشه‌ای کشیدی؟گفتم می‌خوام سورپرایزتو تلافی کنم؛ پایه‌ای یا نه؟ می‌تونم همین الان از همین در که اومدم برگردم یا اینکه بمونم و کاری رو بکنیم که من میگم انتخاب با خودته.گفت خب من که نمی‌دونم می‌خوای چیکار کنیگفتم اگر بدونی که دیگه سورپرایز نیست؛ اگر می‌ترسی می‌تونی همین الان بگی نه؛ ولی اگه قبول کنی باید تا آخرش باشی؛ حالا بگو هستی یا نه؟گفت معلومه که هستم هر چی باشه هستم.گفتم باید قول بدی که تا آخرش همه چیز همونطور که من میگم پیش بره؛ حتی اگه تو خوشت نیادکمی نگران و مردد شده بود اما چاره‌ای هم جز پذیرفتن نداشت. گفت باشه قول میدم تا آخرش حرف حرف تو باشه.گفتم خیله خب شمارة بهزاد رو بگیرمات و مبهوت تو صورتم نگاه کرد و گفت شمارة بهزاد رو بگیرم؟ بگیرم چی بگم؟گفتم مگه قرار نبود حرف حرف من باشه؟ شمارشو بگیر و گوشی رو بده به من.گوشی‌شو برداشت و با عجله شمارة بهزاد رو گرفت و گوشی رو داد دست من. به محض اینکه بهزاد گوشی رو برداشت و گفت «جانم» بهش گفتم ما اینجا جای کسی رو خالی نمی‌کنیم؛ اگر می‌خوای جات خالی نباشه تا ده دقیقة دیگه اینجا باشو گوشی رو قطع کردم. پیمان که هنوز درست نفهمیده بود چه اتفاقی داره میفته پرسید بهزاد چی گفت؟گفتم داره میاد؛ گفت تا شما پیکا رو بریزین می‌رسمپیمان با خوشحالی بلند شد و رفت که یه جام هم برای بهزاد بیاره و سه تا پیک برامون آماده کنه. من هم رفتم سمت پنجره و چند دقیقه بعد بهزاد رو دیدم که داشت به سمت ساختمون میومد. شخصیت جالبی داشت و از برخورد و حرف زدنش می‌شد حدس زد که با زن‌ها رابطة خوب و موفقی داره. وقتی اومد با لبخند و خوشرویی ازش استقبال کردم. بهش گفتم برنامه‌مون یه تغییرات کوچولویی کرده؛ امیدوارم اعتراضی نداشته باشیگفت چه تغییراتی؟گفتم حالا میگم؛ اول بیاین پیکامونو بزنیم به سلامتی هر سه‌تامون.من فقط لبی تر کردم و اون دو تا پیکاشونو یه نفس سر کشیدن. بهزاد از پیمان پرسید ماجرا چیه؟ به منم بگین چه بلایی قراره سرمون بیادپیمان گفت والا منم چیزی نمی‌دونم یه قرارداد سفید گذاشت جلوم منم امضا کردموقتی حس کردم به اندازة کافی کنجکاو شدن گفتم امروز هر سه‌تامون حداقل سر یه موضوع توافق داشتیم؛ و اون اینکه پیمان اشتباه بدی مرتکب شدهپیمان که انگار کمابیش متوجه نقشة من شده بود لبخندی زد و گفت و تو هم آدمی نیستی که اشتباه کسی رو بدون مجازات بذاریگفتم حالا که صحبت از فانتزی شد چرا به جای فانتزی تو، فانتزی منو اجرا نکنیم؟بهزاد با شیطنت گفت کاملاً عادلانه‌ستپیمان گفت من که گناهمو قبول کردم؛ قراردادتم که قبول کردم؛ حالا دقیقاً بگو قراره چیکار کنیم؟گفتم پیمان جان تو باید تنبیه بشی اونم روی یه صندلی، روبروی تختی که قراره من و بهزاد روش باشیم.بهزاد لبخند معنی‌داری زد و روی مبل نشست. پیمان که به نظر می‌رسید چندان هم غافلگیر نشده پرسید تا کی باید روی صندلی بمونم؟گفتم تا هر وقت که من گفتم؛ و تا وقتی من بهت اجازه ندادم دستت به من نمی‌خوره؛ و البته ممکنه هرگز هم اجازه ندمبهزاد گفت کمی سختگیرانه‌ست اما می‌تونست سخت‌تر از اینم باشه اینجوری هنوز می‌تونه امیدوار باشه.می‌دونستم پیمان در مقابل این ایده یا تنبیه مقاومت چندانی نخواهد کرد. می‌دونستم حتی از این کار لذت هم می‌بره. مردی که همسرش یا پارتنرش رو با دوستش سهیم میشه عجیب نیست اگر از نگاه کردن به سکسشون لذت هم ببره. بهزاد اما کم کم داشت بی‌قرار می‌شد. نمی‌دونم تأثیر مشروب بود یا تصور سکس تازه که انتظارش رو می‌کشید؛ هر چی که بود خون زیر پوست شقیقه‌هاش انداخته بود؛ و اگر چه ناشیانه سعی می‌کرد نگاهش رو از من مخفی کنه اما سنگینی نگاه شهوت‌آلودش رو روی بدنم حس می‌کردم. زمان زیادی تا شروع کشف تازه نمونده بود. هر سه‌مون هیجان‌زده بودیم. توی دلم قبول کرده بودم که سکس با بهزاد می‌تونه به خوبی سکس اولم با پیمان باشه؛ حتی شاید بهتر. چون برای اولین بار داشتم یک فانتزی رو وارد دنیای واقعی می‌کردم. در بیشتر فانتزی‌های من همیشه نفر سوم یا چهارم یا بیشتر هم حضور داشتند که گاهی مرد بودند و گاهی زن. خیلی وقتا در سکس نقش داشتند اما گاهی اوقات مخفیانه یا علناً فقط سکس من و پارتنرم رو نگاه می‌کردند و تحریک می‌شدند. دیده شدن در حال سکس کردن اتفاق هیجان‌انگیزیه که برای همة آدما رخ نمیده. حالا قرار بود این فانتزی برای من در واقعیت اتفاق بیفته؛ اونم بدون هیچ حس انتقامی و فقط برای لذت بردن.پیمان که دیگه نقشش رو پذیرفته بود گفت خب کی شروع کنیم؟بهزاد با لرزش خفیفی توی صداش اشاره به من کرد و گفت هر چی رئیس بگه.بی‌تابی بهزاد بدجور برام خوشایند بود. رفتم کنارش روی مبل نشستم و پای راستمو طوری روی پای چپم انداختم که رونم از شکاف دامنم بیرون بیفته و گفتم بهزاد هنوز یه پیک دیگه مشروب می‌خواد.بهزاد دستشو به وضوح روی کیرش گذاشته بود و به آرومی می‌مالیدش. خودم جامش رو تا نیمه پر کردم و در حالی که خودمو بهش چسبونده بودم و سینه‌هامو مثلاً به صورت تصادفی به بازوش می‌کشیدم جام رو به دستش دادم و گفتم هنوز برای من به اندازة کافی آماده نیستیبلافاصله جامش رو سر کشید و گفت اونقدر آمادم که دیگه نمی‌تونم صبر کنم.همینطور که جام خالی رو روی میز می‌گذاشت لباشو به گونه‌م نزدیک کرد. نفساش صورتمو گرم می‌کرد. کمی خودمو عقب کشیدم اما اونم به پیشرویش ادامه می‌داد. یک دستشو از پشتم رد کرد و بازومو گرفت که عقب‌تر نرم و با دست دیگه‌ش صورتمو به سمت خودش می‌کشید. لباشو چسبوند به صورتم و شروع کرد به بوسیدنم. تقریباً همه چیز از کنترل من خارج شده بود. با فشار بهزاد، به پهلو روی مبل افتادم و بهزاد خودشو کشید روی من. با حرص و ولع همة صورتمو می‌بوسید و از طرف دیگه کیرشو به باسنم فشار می‌داد. پیمان روی مبل روبرو نشست و مشغول تماشا کردن شد. صورتم با بزاق بهزاد خیس شده بود. سعی می‌کردم لبامو در مسیر لبهاش قرار بدم. لحظه به لحظه عطشش بیشتر می‌شد و نفساش تندتر. وقتی لباشو روی لبام گذاشت دستامو انداختم دور گردنش و بهش فهموندم باید برای لبهام وقت بیشتری بذاره. لبهای همدیگه رو می‌مکیدیم و زبون‌هامونو توی دهن همدیگه می‌فرستادیم. فشار کیرشو روی کونم قوی‌تر حس می‌کردم. فهمیدم کیرشو از شلوار بیرون آورده و از روی دامن به باسنم می‌کشه. ظاهراً هیچ نقطه خاصی مد نظرش نبود و همه جای کونم براش به یک اندازه تحریک‌کننده بود. اما من سعی می‌کردم باسنم رو کمی حرکت بدم تا بیشترین فشار زیر شکاف باسنم درست روی سوراخ کونم باشه. همیشه مهم‌ترین بخش از لذت سکس برای من درک لذتی بوده که پارتنرم از من می‌بره. در اون لحظه هیچ چیز برام باارزش‌تر از این نبود که ذره ذرة حس بهزاد رو از کشیدن کیرش روی کونم بفهمم و لمس کنم.بهزاد رفت سراغ گردنم و با دستش سینه‌هامو از روی بلوز می‌مالید. طوری منو تحت کنترل خودش گرفته بود که انگار سال‌هاست با من سکس می‌کنه. مهارت چشمگیرش در سکس به من کمک می‌کرد خودمو با خیال راحت توی آغوشش رها کنم و به چیزی جز لذت بردن فکر نکنم. فقط وقتی که دامنمو تا روی کونم بالا کشید ازش خواهش کردم دست نگه داره. ازش خواستم بره توی اتاق خواب و همة لباساشو در بیاره و روی تخت منتظر بمونه تا پیمان منو براش ببره. بهزاد بلند شد و رفت توی اتاق. من هنوز روی مبل افتاده بودم و نفس نفس می‌زدم. پیمان مات و متحیر به من خیره شده بود. بهش گفتم تو نمی‌خوای لباساتو دربیاری؟با دستپاچگی گفت درمیارم.تیشرتشو درآورد و اومد سمت من. گفتم دربیار؛ همه رو دربیارچند لحظه بعد پیمان با کیر نیمه‌راست روبروی من ایستاده بود. ملتمسانه گفت پروانه بذار منم بیام تو بازی.گفتم درست نیست دوستتو روی تخت منتظر بذاری می‌خوام منو با دستای خودت بذاری تو بغلش؛ بعد از اینکه لختم کردی.کمی با مکث و آهستگی شروع کرد به درآوردن لباس‌هام. سعی می‌کرد در همین حین گاه گاهی هم کیرشو به تنم بماله و وانمود کنه که قصدی نداشته. من البته راضی بودم و خودم هم به عمد کاری می‌کردم که تماس کیرش با تنم بیشتر بشه. نمی‌خواستم فقط یه بیننده بی‌تفاوت باشه و بس. باید تا جایی که می‌تونستم تشنه‌تر و تشنه‌تر می‌کردمش. شهوت اون به منم سرایت می‌کرد و نگاه حرصانه‌ش به تنم بدنمو داغ می‌کرد. سوتینمو باز کرد و می‌خواست شرتمو دربیاره. ازش خواستم این کار رو روی تخت و جلوی بهزاد انجام بده. بغلم کرد و رفتیم توی اتاق. بهزاد لخت روی تخت افتاده بود و کیرشو توی دست گرفته بود. کیرش از کیر پیمان کمی کوچک‌تر و البته خوش‌تراش‌تر بود. با دیدن من نیم‌خیز شد. پیمان منو گذاشت توی بغل بهزاد و گفت بیا از خودت پذیرایی کنبهزاد بلافصله منو به پشت خوابوند روی تخت و خودشو انداخت روم. با عجله رفت سراغ سینه‌هام و شروع کرد به مکیدن و لیسیدن. پیمان صندلی میز دستشویی صدف رو روبروی تخت تنظیم کرد و نشست به تماشا کردن. برانگیختن شهوت دو کیر به صورت همزمان حس فوق‌العاده‌ای بود که برای اولین بار تجربه می‌کردم. پیمان رو می‌دیدم که در حال مالیدن کیرش بود اما واقعیت این بود که پایان حواسم پیش کیر بهزاد بود که برام تازگی داشت. بهزاد کاملاً وحشی شده بود و به نظر مهارناشدنی میومد. از اون وقار و متانت چند دقیقه پیش هیچ اثری باقی نمونده بود. لحظه به لحظه به شهوتش اضافه می‌شد و هر لحظه حس می‌کردم الان صبرش تموم میشه و کیرشو توی کسم فرومی‌کنه. قبل از اینکه فرصت کنم حرفی بزنم منو به پهلو خوابوند و شورتمو تا زیر زانوهام پایین کشید. حتی انتظار نداشت کیرشو بخورم و طبیعتاً خیال نداشت کسمو بلیسه. دیگه باید خودمو برای کیرش آماده می‌کردم. شورتمو با پا پرت کردم سمت پیمان و دوباره به پشت خوابیدم. پاهامو از دو طرف باز کردم و بهزاد بلافاصله نشست تا کیرشو روی سوراخ کسم بذاره. ازش خواستم دست نگه داره و بخوابه روی تنم. دستامو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به بوسیدن لبهاش در حالی که کیر سفت و سختش به کسم مالیده می‌شد و منتظر اجازه ورود بود.صندلی پیمان درست پایین تخت بود و بهش اجازه می‌داد منظره کس من و کیر بهزاد رو به خوبی ببینه. به پیمان گفتم دوستت به کمکت احتیاج داره؛ نمی‌خوای بهش کمک کنی؟بهزاد مشغول بوسیدن و لیسیدن گردنم بود و هیچی نمی‌گفت. پیمان گفت چه کمکی؟گفتم می‌خواد تو با دست خودت هدایتش کنی که وارد بدنم بشه تو قبلاً این راهو رفتیبهزاد و پیمان اونقدر تجربه‌های سکسی مشترک با همدیگه داشتن که اینجور حرکات ابداً براشون ثقیل نبود و به راحتی زیر بار می‌رفتن. پیمان بلند شد و اومد نشست روی تخت درست زیر پای من و بهزاد. کیر بهزاد رو توی دستش گرفت و سرش رو چندبار روی کسم کشید. انجام دادن این کار اونقدر براش راحت بود که می‌تونستم حدس بزنم چنین کاری رو با کس صدف هم کرده باشه. به محض اینکه سر کیر بهزاد رو روی سوراخ کسم نگه داشت بهزاد امون نداد و با یه فشار نه چندان محکم سر کیرش رو توی کسم جا انداخت. ناله‌ای کردم و خودمو محکم‌تر چسبیدم به بهزاد. بعد از چند رفت و برگشت کوتاه، کیر بهزاد به طور کامل توی کسم فرورفت. بهزاد مثل انسان‌های بدوی منو محکم گرفته بود و هیچ حرفی نمی‌زد. نفس‌هاش به ناله‌های بلند تبدیل شده بود. کاملاً به من سلطه داشت و من به اختیار خودم هیچ حرکتی نمی‌تونستم بکنم. شهوتش مثل موجی بود که منو با خودش به هر طرف که اراده می‌کرد می‌برد.حرکت کیرش توی کسم البته سریع نبود اما انگار پایان قدرتش رو توی کمرش جمع می‌کرد و کیرشو توی کسم فشار می‌داد و چند ثانیه‌ای نگه می‌داشت و باز کمی بیرون می‌کشید و دوباره با همون فشار به اعماق کسم نفوذ می‌کرد. دستامو همچنان دور گردنش قفل کرده بودم؛ در واقع تنها کاری که می‌تونستم بکنم همین بود که توی اون حالت نگهش دارم و غیرمستقیم ازش بخوام به حرکتش ادامه بده. برای منی که بجز یکبار که با پیمان سکس کرده بودم تنها تجربه‌ سکسم با کیر سپهر بوده تازه بودن کیر بهزاد کاملاً محسوس بود. تازگیشو از همه لحاظ حس می‌کردم. هم ابعادش برام تازگی داشت و هم طرز رفت و آمدش توی کسم. حتی لذتی هم که اون از من می‌برد برام تازه بود. براش تکراری نبودم و می‌دونست این اولین و احتمالاً آخرین سکسش با منه و همین باعث می‌شد از تنها فرصتش بهترین استفاده رو بکنه. سال‌ها بود چنین شهوتی رو در سپهر ندیده بودم و تصور می‌کردم دیگه قادر نیستم هیچ مردی رو تا این اندازه به خودم حریص کنم. سکس با پیمان به من اعتماد به نفس تازه‌ای داده بود و حالا سکس با بهزاد و لمس کردن شهوت مهارناشدنیش باعث می‌شد خودمو کاملاً باور کنم. گاهی پامو پشت ساقش می‌کشیدم و بهش می‌فهموندم که کارشو داره خوب انجام میده. گاهی هم کنار گوشش اسمشو صدا می‌زدم. حرکت کیرش کمی منظم‌تر شده بود و از اون فشار اولیه کاسته شده بود. راحت‌تر و نرم‌تر رفت و آمد می‌کرد و البته سرعتش هم کمی بیشتر شده بود. هر بار که ریتم حرکتشو تغییر می‌داد حس می‌کردم از ریتم جدید لذت بیشتری می‌برم. معلوم بود بهزاد با زن‌های زیادی خوابیده و به طور غریزی یا ارادی می‌دونه یک خانم رو چطور باید پله پله به اوج لذت رسوند. و البته کیرش هم برای این کار فوق‌العاده مناسب بود. راضی بودم از تصمیم عجیبم و این که اونو از نیمة راه برگردونده بودم و خودمو در اختیارش گذاشته بودم.چند دقیقه‌ای که گذشت بهزاد از روم بلند شد و ازم خواست به پهلو بخوابم. همینطور که به پهلوی راست می‌چرخیدم نگاهی هم به پیمان انداختم که روی صندلی نشسته بود و کیر راست‌شده‌ش رو توی دست گرفته بود. صورتش پر از شهوت و خواهش بود و هر لحظه منتظر اشارة من بود تا اونم بیاد روی تخت و ماجرا رو به صورت دیگه‌ای ادامه بده. به پهلو خوابیدم و پای چپمو توی شکمم جمع کردم تا کسم در دسترس بهزاد باشه و البته میل عجیبی هم داشتم به اینکه بهزاد بتونه کونم رو هم ببینه.‌ حس می‌کردم این کار می‌تونه شهوتش رو از قبل هم تندتر کنه. بهزاد که بدش نمیومد پیمان هم به جمعمون ملحق بشه گفت پروانه به نظرت پیمان به اندازة کافی تنبیه نشده؟ وقتش نیست اونم بیاد تو جشنمون شرکت کنه؟گفتم بهزاد نذار بدنم سرد بشه؛ من هنوز می‌خوامبهزاد اومد و تقریباً نشست روی رون راستم و با سر کیرش کمی با سوراخ کونم بازی کرد بدون اینکه فشاری بیاره. احتمال اینکه بخواد کیرشو توی کونم فروکنه ترس لذتبخشی رو در بدنم منتشر می‌کرد. این البته چیزی نبود که من می‌خواستم اما قصد هم نداشتم مانعش بشم. هم حس تعلیقشو دوست داشتم هم حس می‌کردم کونم بر خلاف کیر پیمان از کیر بهزاد می‌تونه پذیرایی کنه و اونو توی خودش راه بده. ضمن اینکه می‌دونستم وقتی دو تا مرد یک خانم رو بین خودشون تقسیم می‌کنن حتماً صابون سکس آنال رو هم به دلشون می‌مالن. خدا می‌دونه اون دو تا از قبل برای من چه خواب‌هایی دیده بودن و چه نقشه‌هایی ریخته بودن مهم نبود چون من هم وقتی به حضور دو تا مرد راضی شده بودم باید برای همه چیز از جمله سکس آنال آماده می‌بودم.به نظر می‌رسید بهزاد با مالیدن سر کیرش به سوراخ کون من قصد داشت واکنش منو به سکس آنال بسنجه. من هم البته از این کارش لذت می‌بردم و نمی‌تونستم و نمی‌خواستم لذتمو ازش پنهان کنم. سوراخ کونمو با ترشحات کیرش تقریبا لیز کرده بود. کمی کیرشو فشار داد روی سوراخم. حس کردم سر کیرش توی کونم فرورفت ولی بر خلاف انتظارم هیچ درد شدیدی حس نکردم. دیگه آمادة کرده شدن بودم که بهزاد کیرشو به سمت کسم کشید و با یک حرکت تا عمق کسم فروکرد. خایه‌هاشو برای اولین‌بار روی لبه‌های کسم حس می‌کردم. آهی از عمق دلم کشیدم و خودم رو به موج بعدی لذت سپردم. پوزیشن فوق‌العاده‌ای بود. می‌تونستم هیبت مردونه بهزاد رو در حالی که صورت و سینه‌ش از عرق برق می‌زد ببینم که پایینِ تنم نشسته و داره از کسم لذت می‌بره و از چشماش شهوت می‌باره؛ شهوتی که تمامش متعلق و مربوط به تن منه. بهزاد هم انگار توی این پوزیشن راحت‌تر بود و با ریتم تندتری منو می‌کرد. کیرش حسابی سفت شده بود و چون به سمت بالا متمایل بود حرکتش توی کسم برام ملموس‌تر بود و به جداره‌های کسم فشار بیشتری وارد می‌کرد.حضور پیمان توی اتاق عطش مرد رو در من برانگیخته‌تر می‌کرد. دست کم در اون لحظه دلم می‌خواست سرم روی سینه پیمان باشه یا به هر طریقی تنمو به تنش بچسبونم. همینطور که ناله می‌کردم و اسم بهزاد رو صدا می‌زدم ناخواسته چند باری هم اسم پیمان رو به زبون آوردم. پیمان هم با جون و جونم پروانه جوابمو می‌داد. گفتم پیمان بیا کنارم بخواب لعنتی بیا لازمت دارمپیمان بلند شد و اومد روی تخت و کنارم دراز کشید. بهزاد به محض اومدن پیمان همینطور که منو می‌کرد با انگشتش شروع کرد به بازی کردن با سوراخ کونم. داشت کونمو برای کیر پیمان آماده می‌کرد. من نیم‌تنه‌مو کشیدم روی سینه پیمان و با حرص و ولع مشغول بوسیدن و لیسیدن سینه‌ش شدم. کیر کلفتش با اون رگ‌های متورم هوس‌انگیزش هیجانمو بیشتر می‌کرد. جادوی سکس با دو مرد خیلی زود تاثیرش رو گذاشت و چند لحظه‌ای از حضور پیمان روی تخت نگذشته بود که روی کیر بهزاد ارضا شدم. خودمو محکم به تن پیمان چسبونده بودم و بهزاد همچنان مشغول کردنم بود. خودمو کاملاً کشیدم روی بدن پیمان. بهزاد که می‌دونست ارضا شدم و قصد دارم جابجا بشم کیرش رو از کسم بیرون کشید. به شکم روی تن پیمان دراز کشیدم و مشغول بوسیدن لب‌هاش شدم. کیرش زیر شکمم بی‌تابی می‌کرد اما هنوز زود بود که بخوام به بدنم راهش بدم.بهزاد که فهمیده بود هنوز نوبت پیمان نرسیده دوباره رفت پشتم و دوباره کیرشو فرستاد توی کسم و دست‌هاشو دو طرف بدن من و پیمان ستون کرد. این بار به طور ناخواسته در موقعیتی قرار گرفته بودم که از فانتزی‌های خودم هم فراتر بود. من توی بغل پارتنر خودم بودم و کسم با کیر یک مرد دیگه اشغال شده بود. زیر گوش پیمان مدام اسم بهزاد رو صدا می‌زدم. بهزاد تقریباً پشتم خوابیده بود و من بین بدن دو تا مرد در حالی پرس شده بودم که شهوت کیر یکیشونو توی کسم حس می‌کردم و حسرت کیر یکیشونو زیر تنم. بهزاد چند لحظه کیرشو توی کسم ثابت نگه داشت و گفت پروانه حیفه که نذاری پیمان طعم کستو بچشهگفتم پیمان همینجوری هم خوشحاله مگه نه پیمان؟پیمان هیچی نگفت. بهزاد گفت معلومه که خوشحاله اما می‌تونی خوشحال‌ترشم بکنی.گفتم پس چرا خودش چیزی نمیگه؟پیمان که انگار منتظر این جملة من بود گفت پروانه بذار بکنمت.لباشو بوسیدم و گفتم دوست دارم دوباره بشنوم.گفت پروانه نمی‌تونم دیگه تحمل کنم؛ بذار بکنمت.گفتم دو تا شرط داره.گفت هر شرطی بگی قبوله.گفتم باید بتونی منو به خوبی بهزاد بکنی.گفت قول میدم از بهزاد هم بهتر باشم.گفتم شرط دوم اینه که کاری که تو برای بهزاد کردی بهزاد هم برای تو بکنه؛ با دست خودش.بهزاد گفت شک نکن که براش می‌کنم.رو به پیمان گفتم قدر دوستتو بدون؛ موقع سکس هم حواسش بهت هست.زانوهامو گذاشتم دو طرف بدن پیمان و لبامو دوباره چسبیدم به لباش و کمی باسنمو آوردم بالا. بهزاد کیرشو از کسم بیرون کشید و کیر پیمان رو توی دستش گرفت و سرشو درست روی سوراخ کسم گذاشت. تماس کیر پیمان رو که با کسم حس کردم آروم خودمو به سمتش هُل دادم. به محض اینکه سرش وارد کسم شد در همون حد نگهش داشتم. با چرخوندن کمرم سر کیرشو توی کسم بازی می‌دادم در حالی که کیرش هنوز توی مشت بهزاد بود. همینطور که کمرمو می‌چرخوندم باز هم روی کیرش پیشروی کردم و تا نصفه گرفتمش تو کسم. هنوز به کیر بهزاد عادت داشتم و حجم کیر پیمان برام کاملاً محسوس بود. کمی باسنمو روی کیرش بالا و پایین کردم تا بعد از چند حرکت تونستم کاملاً روش بشینم و همزمان دست بهزاد رو حس کردم که کیر پیمان رو رها کرد. سکس با بهزاد اگر چه عالی بود اما کیر پیمان رو به خاطر تجربه‌ای که قبلاً باهاش داشتم بیشتر می‌پسندیدم. این دنیای تازه رو اولین بار با کیر پیمان شناخته بودم. کیر پیمان باعث می‌شد حس کنم پایان بدنم در حال منبسط شدنه. هنوز لبام روی لباش بود و نفسامون توی همدیگه آمیخته می‌شد.حالا بهزاد روی تخت افتاده بود و کیرشو توی دست گرفته بود و به سکس ما نگاه می‌کرد. ازش خواستم بهمون نزدیک‌تر بشه. دلم می‌خواست کیرش فقط با من تحریک بشه نه با دست خودش. منظورمو فهمیده بود. اومد و طوری کنار ما نشست که کیرش در دسترس من باشه. خوردن کیری که توی سکس منو راضی کرده باشه همیشه برام جذاب بوده. و از اونجایی که مردهای فانتزی‌هام همیشه منو توی سکس راضی می‌کردن خوردن کیرشون با لذت پایان همیشه بخشی از فانتزی‌هام بوده. لیز و لزج شدن کیر و برق زدنش به خاطر آب بزاق خودم و تغییر حالت چهرة مردها وقتی کیرشون تا نیمه تو دهن منه و با زبونم سرشو نوازش می‌کنم برام از لذت یه سکس کامل چیزی کم نداره. به سمت کیر بهزاد خم شدم و توی مشتم گرفتمش و دهنمو به طرفش بردم. فرستادمش توی دهنمو همزمان هم سعی می‌کردم ضرباهنگ کمرمو روی کیر پیمان حفظ کنم. چشیدن طعم دو کیر به صورت همزمان برای اولین بار تجربه‌ای بود که به هیچ تجربة دیگه‌ای شباهت نداشت. کیر بهزاد مثل سنگ شده بود و با اینکه چند دقیقه‌ای بود که از کسم بیرون اومده بوده انگار ذره‌ای از آمادگیش کم نشده بود. پیمان به ما نگاه می‌کرد و من مطمئن نبودم که از دیدن کیر بهزاد توی دهن من بیشتر لذت می‌برد یا از رفت و آمد کیر خودش تو کسم. اما مطمئنم که ترکیب این دو براش حس ویژه‌ای ایجاد می‌کرد که هیچ کدومشون به تنهایی قادر به ایجادش نبودند. می‌دونستم که اونا به این مقدار راضی نیستن و هنوز طالب چیزهای بیشتری هستن. شاید یه حسی در دل خودم هم بود که این ضیافت هنوز می‌تونه کامل‌تر از این باشه. پر بیراه هم فکر نمی‌کردم. پیمان گفت پروانه هنوز اون پایین یه خونة دیگه برای کیر بهزاد داری نظرت چیه؟گفتم شما دوستای خوبی برای هم هستین ولی بهزاد که هنوز چیزی نخواسته.بهزاد گفت کیرمو ببین به نظرت چیزی غیر از این می‌خواد؟گفتم من فقط برای پیمان شرط گذاشته بودم؛ تو مجبور نیستی برای هیچ کاری از من اجازه بخوای.بهزاد گفت قول میدم پشیمونت نکنم.و رفت سمت کونم. پیمان منو محکم توی بغلش گرفت و به خودش چسبوند تا سوراخ کونم بیشتر در دسترس بهزاد قرار بگیره. کیر پیمان توی کسم بی‌حرکت مونده بود و بهزاد با تفش سوراخ کونمو خیس کرد و یکی از انگشتاشو داخلش فروکرد. داشت برای کیرش جا باز می‌کرد و من امیدوار بودم بتونم دردش رو تحمل کنم. معلوم نبود دیگه هرگز چنین موقعیتی رو با دو مرد توی زندگیم تجربه کنم بنابراین دلم نمی‌خواست این لحظه و این فرصت رو از دست بدم. شاید یک دقیقه طول کشید تا بهزاد سر کیرش رو‌ روی سوراخ کونم گذاشت و در طول این یک دقیقه هیجانِ آمیخته با شهوت مثل گدازه‌های مذاب که از قلة آتشفشان سرازیر میشن از قلبم سرازیر می‌شد و در پایان بدنم پخش می‌شد. روزی که برام پر از اولین‌ها بود داشت با جنون‌آمیز‌ترین اولینِ زندگیم کامل می‌شد. تا تجربة جدید فقط به اندازة یک فشار کمر بهزاد فاصله داشتم. بهزاد کیرش رو کمی این سو و اون سو کرد. با تجربه‌ای که اون داشت خیالم راحت بود که بدون کمک من بهترین زاویه رو برای ورود انتخاب می‌کنه. کیرشو گذاشت روی سوراخم و با اولین فشار سرشو وارد کونم کرد. مکث زیادی نکرد و با فشار دوم آروم آروم تا ته کونم فرورفت. می‌دونستم که همة کیرش توی کونم جا نمی‌شه ولی تا همین حد هم اصلاً انتظار نداشتم که به این نرمی و راحتی وارد بشه. درد کمی حس می‌کردم؛ خیلی کمتر از چیزی که انتظارشو داشتم. کاری که پیمان نتونسته بود انجام بده بهزاد به سادگی هر چه تمام‌تر انجام داده بود. با ورود کیر بهزاد به کونم انگار پنجرة یه دنیای تازه به روم باز شده بود. دو کیر وارد بدنم شده بودن و من حتی نمی‌دونستم چطور باید ازشون لذت ببرم. وقتی حرکتشون شروع شد انگار قطار شهوت تازه داشت در بدنم شروع به حرکت می‌کرد. اگر این حس وحشی تازه اسمش شهوت بود برای پایان شهوت‌های قبلیم باید دنبال یه اسم دیگه می‌گشتم. دو تا کیر با حرکات دیوانه‌کننده‌شون در بدنم داشتن منو به سمت این باور می‌کشیدن که شهوت آرمانی من تنها از سکس با دو مرد در تنم آزاد میشه.کونم خیلی زود به کیر بهزاد عادت کرده بود و بهزاد هم خیلی زود به ریتم دلخواهش رسید. با اینکه بهزاد بدون وقفه داشت منو می‌کرد اما بیشتر از اون حواسم به کیر پیمان بود که به اندازة کافی نمی‌تونست توی کسم حرکت کنه. البته کیرش پایان کسمو پر کرده بود و خیالم راحت بود که به راحتی از کسم بیرون نمیفته؛ هر چند یک بار هم بیرون افتاد ولی خیلی زود به کمک بهزاد برگشت سر جاش و دوباره کسمو اشغال کرد. نمی‌تونستم به این دلخوش باشم که پیمان به همین که کیرش توی کسمه قناعت داره. کیرش به بیشتر از اینها نیاز داشت و من باید همة تلاشمو براش می‌کردم. بهزاد که راهشو پیدا کرده بود و برای لذت بردن نیازی به توجه من نداشت اما به هیچ وجه دلم نمی‌خواست کیر پیمان توی کسم باشه و لذتش کامل نباشه. به تدریج یاد گرفتم که باید خودمو با رفت و آمد کیر بهزاد طوری هماهنگ کنم که بتونم کمی هم روی کیر پیمان تحرک داشته باشم. اون البته علاوه بر حرکت‌های نصفه و نیمه من خودشم تا جایی که مجال حرکت داشت کیرشو توی کسم جابجا می‌کرد و بهزاد هم ـ احتمالاً به عمد ـ با ضربه‌های گاه و بی‌گاهش کمک می‌کرد تحرکم روی کیر پیمان بیشتر بشه. اونا واقعاً مثل یه تیم عمل می‌کردن و با حرکات همدیگه کاملاً آشنا بودن و من خیلی زود فهمیدم که لازم نیست برای لذت اونها هیچ کار اضافه‌ای انجام بدم؛ اونا منو مثل یک شکار بین خودشون تقسیم کرده بودن و به سهم همدیگه احترام میذاشتن.بین شهوت دو تا مرد داشتم غرق می‌شدم و از غرق شدنم لذت می‌بردم. برای اون دو نفر شاید یه موقعیت عادی بود که قبلاً بارها تجربه‌ش کرده بودن اما برای من هر لحظه‌ش یک کشف تازه بود و یک لذت ناشناخته. حرکت هماهنگ دو تا کیر در بدنم و ناله‌های شهوت‌آمیز دو مرد؛ یکی روبروم و یکی پشت سرم که احتمالاً می‌تونستن حرکت و حجم کیر همدیگه رو توی تنم حس کنن. شبیه یک مراسم آیینی بدوی بود و من در مرکز این مراسم بودم. حس می‌کردم در حال پرستیده شدن هستم و مردهای قبیله باارزش‌ترین داشته‌هاشون رو ـ شهوتشون رو ـ به پای من نثار می‌کنن و من هدیه‌هاشون رو می‌پذیرم و شهوت تن خودم رو بهشون پاداش میدم. حس می‌کردم پایان زنجیرهای تاریخی از دست و پام باز شده و همه نقاب‌های اجتماعی از صورتم کنده شده و من به طبیعتِ بدوی وحشیم برگشتم و برای اولین بار در همة عمرم در نقش خودم قرار گرفتم. نه تعهدی حس می‌کردم نه گناهی نه خطایی و نه حتی عشقی؛ و در آزادترین و رهاترین و بی‌نهایت‌ترین شکل ممکن فقط لذت می‌بردم و لذت می‌دادم. هرگز در زندگیم به اندازة اون لحظه از خانم بودنم راضی نبودم؛ و اصلاً هرگز در زندگیم به اندازة اون لحظه خانم نبودم. شاید در تجربه‌های مشابه بعدی چنین حسی رو نمی‌داشتم؛ ولی چه اهمیتی داشت من داشتم در لحظه زندگی می‌کردم و دلم می‌خواست همه موهبت‌هایی رو که اون لحظات برای من داشتن با پایان وجودم در آغوش بگیرم.دیگه از درد خبری نبود. کیر بهزاد انگار بخشی از وجودم شده بود و حرکتش توی کونم به اندازة تپش قلب برام ضروری به نظر می‌رسید. رفت و آمدش لحظه به لحظه تندتر می‌شد و ناله‌های بهزاد بلندتر. داشت به لحظة ارضا نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. عضلات کونم رو تا جایی که می‌تونستم منقبض کردم تا به کیرش فشار بیشتری بیارم و ارضای لذت‌بخش‌تری رو براش رقم بزنم. کیرشو تا جایی که جا داشت توی کونم فروکرد. رفت و آمدش کوتاه‌تر شد و همزمان با ضربان‌های تند کیرش آبش با فشار توی کونم پاشیده شد. با هر ضربان یک شُرّه از آبش توی کونم می‌ریخت و این لحظات اونقدر برام جادویی و خاص بود که قبل از آخرین شُرّة آبش از لذت ارضای اون منم روی کیر پیمان ارضا شدم. پیمان همزمان با ارضا شدنم حرکت کیرشو توی کسم سریع‌تر کرد تا چیزی از لذتم کم نشه. بهزاد کیرشو از کونم بیرون کشید و اومد کنارم و لبامو بوسید. بهش گفتم مرسی بهزاد عالی بود.گفت توی این اتاق فقط یک نفر عالیه و اونم تویی.همونجا روی تخت دراز کشید تا نفسی تازه کنه. پیمان که دیگه بی‌رقیب شده بود منو به پشت روی تخت خوابوند و خودش اومد بالا و زانوهاشو دو طرف سینه‌هام گذاشت. سینه‌هامو با دست به همدیگه چسبوند و کیرشو فرستاد بینشون. کیر کلفتش البته باعث می‌شد سینه‌هام از هم جدا بشن؛ و گاهی هم از دست پیمان می‌لغزیدن و پوزیشنشون به هم می‌ریخت. خودم باید نگهشون می‌داشتم. این کاری نبود که از عهدة یه مردِ مستِ شهوت‌زده بربیاد. سینه‌هامو براش طوری نگه داشتم که هم کیرشو بین خودشون حفظ کنن و هم به اندازه‌ای که نیاز داره بهش فشار بیارن. کیرش لای سینه‌هام چندان رَوون حرکت نمی‌کرد. ازش خواستم هم کیرشو تف بزنه هم یه تف لای سینه‌هام بندازه. مردد بود. نگران بود که شاید من از این کار بدم بیاد. بهش گفتم پیمان اگه می‌خوای سینه‌هامو بکنی دلم می‌خواد تفتو ببینم که می‌ریزی لای سینه‌هام.دلشو به دریا زد و سینه‌هامو با تفش خیس و لغزنده کرد و کیرشو دوباره فرستاد بینشون. این کاری بود که توی پیام‌هاش بارها گفته بود که دوست داره با سینه‌های من بکنه و من هم بهش وعده داده بودم که حتماً این اتفاق میفته. کیر پیمان برای این کار عالی بود. وقتی از لای سینه‌هام عبور می‌کرد سرش تقریباً تا زیر گلوم می‌رسید. خایه‌هاش که روی پوست تنم کشیده می‌شد آرزو می‌کردم کاش می‌تونستم از طریق پوست تنم هم بیشترین لذت‌ها رو نثارش کنم. پیمان هر از چندگاهی سینه‌هامو با تفِ تازه خیس می‌کرد و به کارش ادامه می‌داد. و اونقدر ادامه داد که ضربان کیرشو با سینه‌هام حس کردم و چند لحظه بعد آب کیرش روی قفسه سینه و گردنم و تا زیر گلوم پاشیده شد. هنوز کیرش ضربان داشت که گرفتمش توی دهنم تا قطره‌های آخر سکس بی‌نظیرمون رو با لذت پایان ببلعم. سکسی که نطفه‌ش با نفرت و انتقام بسته شد اما سرنوشتش رهایی بود و لذت بی حد و مرز. سکسی که آغازش حقیقت تلخ یک خیانت بود اما سرانجامش شناختن شیرین‌ترین حقیقت یعنی خودم. به خودم پشت نکرده بودم و در چاهی که دیگران برام ساخته بودن گرفتار نموندم؛ و حالا به خودم و به تنم ایمان آورده بودم. دو مرد رو به تنم راه دادم و به زنجیرهای معیوب اخلاقی که همیشه به پای زن‌ها بسته میشن تا مردها آزاد باشن اجازه ندادم خانم بودنم رو به ناتوانی و ذلت گره بزنن و تباه کنن. نه تنها شرمسار نبودم بلکه تن بی‌رمق بهزاد که روی تخت افتاده بود در حالی که هنوز آب کیرش توی بدنم بود بهم حس غرور می‌داد و نگاه هوس‌آلود پیمان در حالی که هنوز کیرش توی دهنم ضربان داشت و سینه‌هامو با آبش شسته بود سرمستم می‌کرد.پیمان روی تنم دراز کشید و شروع کرد به بوسیدن لب‌ها و صورتم. دستمو انداختم دور گردنش و گفتم ازم راضی باش عزیزم؛ نمی‌خواستم اذیتت کنم.گفت من امروز فقط حال کردم عزیزم؛ دیگه هیچی یادم نمیاد.گفتم باید یه قول به‌م بدی.گفت چه قولی؟گفتم قول بده اگر بازم خواستی سورپرایزم کنی کسی رو بیاری که به خوبی بهزاد باشه.گفت بذار خیالتو راحت کنم؛ خوب‌تر از بهزاد سراغ ندارم.بهزاد که تازه حالش جا اومده بود گفت پروانه خیلی نامردی بود اگر به‌م زنگ نمی‌زدی و ول می‌کردی که برم پی کارم.گفتم آره خیلی نامردی بود؛ اما در حق خودمهر سه‌تامون شاید حدود یک ربع روی تخت افتاده بودیم و حرف می‌زدیم. بعد کم کم بلند شدیم و خودمونو مرتب کردیم و آمادة رفتن شدیم هر کدوم به سمت زندگی خودش. توی راه خونه به این فکر می‌کردم که اگر زنی یکبار سکس همزمان با دو مرد رو تجربه کنه بعد از اون احتمالاً دو گزینه سر راهش قرار می‌گیره یا دیگه هرگز حاضر نمی‌شه اون تجربه رو تکرار کنه یا این وسوسه به جونش میفته که در تجربه‌های بعدی تعداد مردهاشو افزایش بده. باید زمان می‌گذشت تا بفهمم من به سمت کدوم گزینه متمایل می‌شم. توی همین افکار بودم و از پله‌های ساختمون بالا می‌رفتم که سه پسر دانشجوی طبقه دوم رو دیدم که از پله‌ها پایین میومدن.پایاننوشته arandoost

Date: January 7, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *