خیانتی که بخشوده شد

0 views
0%

دو سال بود ندیده بودمش. دوستش داشتم. بهش عادت کرده بودم وفقط با تلفن با هم رابطه داشتیم. روزی که دانشگاه قبول شدم ورق زندگیم برگشت و همه‌چی خراب شد…چند ماه از قبول شدنم تو دانشگاه شیراز می‌گذشت که از طرف یکی از دوستام به کافی شاپ دعوت شدم. وقتی که به سمت خوابگاه برمی‌گشتم و منتظر تاکسی بودم یک پراید قهوه‌ای جلوم وایستاد اونقدر بهم چسیده بود که داخل ماشین دیده نمی‌شد. خم شدم گفتم مستقیم؟ که دیدم یک دختر 26-27 ساله با شلوار و مانتوی سفید و شال سبز پشت فرمون نشسته و یه پسر 15-16 ساله هم کنارش. گفت بفرمایید. زیاد سوار تاکسی‌هایی که راننده‌ش خانم باشه نشده بودم ولی این ماشین شخصی بود و جای تعجب داشت. کرایه‌ام رو دادم بهش و گفتم خوابگاه پیاده می‌شم. گفت دانشجو هستی؟ تو این باغ وحش چطوری زندگی می‌کنی؟ خنده‌ام گرفت منظورش خوابگاه بود. گفتم ای بابا. مجبورم دیگه. گفت تُرک هستی؟ گفتم بله. لهجه دارم؟ گفت نه. حدس زدم. بعد با هیجان ادامه داد وای من عاشق ترک‌ها هستم. خیلی آدم‌های با فرهنگی هستن و شروع کرد به حرف زدن. بهش گفتم راستش دنبال خونه می‌گردم ولی نمی‌دونم کجای شهر رو باید بگردم. گفت چقدر پول داری؟ گفتم زیاد نیست. می‌خوام یه جای کوچیکی اجاره کنم ماهی پنجاه تومن بدم. به نظرت کجا می‌شه اتاقی با همچین شرایطی پیدا کرد؟ با حالت مسخره‌ای گفت فکر کنم بالای کوه. خوابگاه رو رد کردیم و اون پسر پیاده شد. گفت اشکال نداره دور می‌زنم. بعد برگشت و با کمی فاصله از خوابگاه نگه داشت. گفت راستش من خودم چند سالی می‌شه خونه به دانشجو اجاره می‌دم ولی خیلی دردسر داره. با این حال چون ازت خوشم اومده مشکلت رو حل می‌کنم. تا این رو گفت گفتم ممنون می‌شم خیلی لطف دارید. گفت حالا از اون پشت نمی‌شه بیا بشین جلو بریم یه چای بخوریم. خوابگاه ساعت یازده بسته می‌شد و هنوز ساعت هشت شب بود.رفتیم با هم چای خوردیم و صحبت می‌کردیم. از حقوق همجنسگرایان تا زبان مادری. واقعا تعجب کرده بودم از با سواد بودن و اهل مطالعه بودنش. چون به نظر آدم سطحی بود. ولی بعدا فهمیدم یک دختر خیلی روشن فکر و تحصیل کرده هست و اتفاقا پولدار هم هست و فقط برای تفریح سوار ماشین خدمتکارشون شده. جذب رفتارش شده بودم. کمتر کسی رو پیدا می‌کردم که با من هم عقیده باشه و تو زندگیم تنها بودم. سعی می‌کردم بحث رو به خونه بکشونم. اسمش رو ازش پرسیدم. گفت اسم من رو لازم نیست بدونی. بعد گفتم پس شماره‌ات رو بده چون دیر هست و باید برگردم خوابگاه. گفت یه سوال بپرسم راستش رو می‌گی؟ گفتم آره. گفت از من خوشت می‌اد؟ گفتم آره. من از هرکسی خوشم نمی‌اد ولی تو از اونا هستی که می‌تونم باهاشون باشم. گفت در ماشین رو ببند و راه افتادیم. تو شهر گشت می‌زدیم و مدام حرف می‌زدیم. از دوران دانشجوییش تو اروپا می‌گفت. سفرهاش. می‌گفت خیلی سکس داشته و عاشق سکس هست. منم سعی می‌کردم با لبخند جوابش رو بدم. کم کم شروع کردم بهش گفتم که با یه دختری هستم و از هم دوریم. رفتیم بنزین و گاز زدیم. از اینکه با یه دختر سیگار می‌کشیدم حس لذت می‌کردم. گوشیم رو وصل کرده بودم به ماشین چون حدس می‌زدم انگلیسی گوش نمی‌ده رپ فارسی گذاشته بودم و صداش رو کم کرده بودم. مدام به دست‌های ظریفش و گردن سفیدش خیره می‌شدم ولی زود نگاهم رو می‌دزدیدم تا متوجه نشه. گفت دیروقته بریم سمت خوابگاه. وقتی رسیدیم گفت من مشکلی ندارم بیای خونه من‌ها. تعارف نکنی. گفتم آخه زشته برای روز اوّل. گفت تعارف می‌کنی؟ با خنده گفتم آره. پس بزار وسایلم رو بردارم از خوابگاه بیام. با سرعت برق رفتم خوابگاه و وسایلم رو برداشتم و دوباره سوار ماشین شدم. گفت عزیزم شام مهمون من. مدام توی شهر چرخ می‌زد و من فکر می‌کردم این دختر یه آدم تنهاست و من اگه بتونم تنهاییش رو پر کنم شاید راضی بشه حتی مفتی بهم خونه بده ولی نمی‌خواستم از دوستی بالاتر باشه رابطه‌مون. چون من نوزده سال داشتم و اون احتمالا پنج شیش سال بزرگتر از من بود. بلاخره تصمیم گرفتیم بیرون شام نخوریم و بریم خونه‌ی خودش. چون گفته بود خودش شام نمی‌خوره. خونه‌اش برخلاف تصور من یک کاخ نبود و یک خونه خوب بود. یک ماشین قشنگ تو حیاط خونه پارک بود که اسمش رو نمی‌دونستم. گفتم تو این خونه دانشجو زندگی می‌کنه؟ گفت نه دیوانه برای اونا خونه جدا دارم. وارد خونه شدیم شروع کرد لباس‌هاش رو از روی مبل جمع کرد. بعد رفت آشپزخونه در یخچال رو باز کرد گفت ببین خدمتکارم آش رشته و کوکو پخته تخم مرغ، نون سنگگ، گوجه. همه‌چی هست. روغن هم تو اون کمد کنار گاز هست. هرچی خواستی درست کن بخور. از اونجایی که تو این دنیا آش رشته و کوکو رو فقط مادرم بلد هست بپزه تصمیم گرفتم تخم مرغ نیمرو کنم. تو آشپزخونه دو تا یخچال بهم چسبیده بودن. یخچال سمت چپی رو که باز کردم دیدم حدود دو قوطی بطری‌های کوچیک هستن. گفتم اینا چی هستن؟ گفت الکل سفید. گفتم خب چی کار داری؟ گفت می‌خورم دیگه. گفتم چطوری می‌خوری؟ من شنیدم کور می‌کنه. گفت نه حالا شامت رو بخور با هم می‌زنیم تو رگ تخم مرغ رو انداختم و نشستم تو حال شروع کردم به خوردن. که دیدم با یه شلوارک آبی جین که تا بالای زانوهاش بود و یه تاپ قرمز اومد نشست کنارم. با انگشت‌هاش بازوم رو فشار می‌داد و حرف می‌زد. بهش گفتم هر آدمی غریبه به خونش راه نمی‌ده‌هاااا. گفت هر ادمی هم خونه‌ی غریبه نمی‌ره‌هااااا. دو تایی خندیدیم. بعد از اینکه تموم شدم رفت الکل سفیدها رو آورد با دلستر قاطی کرد. کمی مالید و انگشت کرد به دستش و فندک رو گرفت سمتش. گفت دیدی نمی‌سوزونه؟ یعنی می‌شه خورد. بعد اول خودش سر کشید. شروع کردیم الکل خوردن و حرف زدن. یادم نیست چه چرت و پرت‌هایی داشتم تحویلش می‌دادم فقط می‌دونم من داشتم حرف می‌زدم. بعد از یه مدت الکل‌ها رو جمع کرد و گفت قرار نیست مست کنیم. از حرفش خوشم اومد و فهمیدم خیلی دختر قابل اعتمادی هست. ولی حرکت بعدیش دلم رو لرزوند کمی. تلوزیون رو روشن کرد و زد کانال هاستلر. کمی گذشت گفتم پدر بزن بی بی سی فارسی ببینیم چه خبر هست تو دنیا. بعد از پنج دقیقه دوباره زد به هاستلر. هیچ کدوم نگاه نمی‌کردیم و حرفی هم نمی‌زدیم اعصابم خورد شده بود. گفت بزار بالش و پتو بیارم همین‌جا جلوی تلوزیون بخوابیم. دیگه مطمئن شدم یه فکرهایی تو سرش داره. درحالی که داشت جای خواب آماده می‌کرد گفت امشب پیش من می‌خوابی‌ها. می‌خوام ببینم چقدر می‌تونیم به هم اعتماد کنیم. باز دلگرم شدم جون به هر حال من پسر بودم و اگه قرار بود کسی کاری بکنه اون باید من می‌بودم. سیگار رو خاموش کردم و کنارش دراز کشیدم. گفت سرت رو بزار روم. پشت سرم رو گذاشتم روی سینه‌های نرمش. در واقع یک جور پیشروی بود برای پیشروی نکردن. سرم رو بوسید. دستم رو با دست‌هاش نوازش می‌کرد. فکر کنم کانال هاستلر هم برنامه‌ریزی کرده بود تا داغترین برنامه‌هاش رو اون‌شب پخش کنه. کیرم سفت شده بود و سرم رو سینه‌های دختری بود که مدام از سکس‌هاش باهام حرف زده بود و من حتی اسمش رو هم نمی‌دونستم. به بوسه‌هاش ادامه داد و سرم رو می‌بوسید. انگار که من دخترش باشم. با خودم گفتم نیاز به محبت داره. بعد سیگار دیگه‌ای روشن کردم و با خودم گفتم این دختر خوشگل و پولدار و تنها که اهل حال هم هست چرا باید کمبود محبت داشته باشه؟ حواسم با صداش پرت شد. دود سیگارت رو فوت کن تو صورتم. نمی‌دونستم چرا تو شرایطی بودم که نمی‌تونستم درخواست‌هاش رو رد کنم. چون خونه می‌خواستم. آره. با فوت کردنم دود سیگارم رو کشید تو شش هاش و لب‌هاش رو نزدیک لب‌هام کرد. سرم رو دوباره گذاشتم رو سینه‌هاش و گفتم به نظرم اصلا جالب نبود. گفت چرا دیوونه؟ به تو چه؟ دوباره به بوسه‌هاش ادامه داد. کم کم سرم از روی سرش سر خورد به سمت بالش و کمی خم شد روم. نمی‌دونستم این همه مقاومت رو در برابر یه دختر سکسی و خوشگل از کجا آورده بودم. شاید هم به علت ناشی و لاشی بودم بود ولی من نمی‌خواستم به تعهد عاطفی و جنسیم خیانت کنم. فشار رونش رو روی کیرم حس می‌کردم. وقتی لب‌هاش رو نزدیک لب‌هام کرد با هر دو تا دستم هُلش دادم. گفتم نه. گفت یعنی چی؟ گفتم برای این من رو آوردی خونه‌ات؟ گفت تو برای چی اومدی خونه‌ی من؟ گفتم من دنبال خونه بودم. گفت من رو احمق فرض کردی؟ یعنی چی؟ گفتم مگه من به تو نگفتم دوست دختر دارم؟ گفت وای ببخشید فکر نمی‌کردم برات مهم باشه. گفتم چرا مهم هست. گفت ببخشید. دوباره دراز کشیدیم و سرم رو گذاشتم روی ِ سینه‌هاش. کیر سفت شده. دختر سکسی و خوشگل که ازم سکس می‌خواد. خونه‌ای که شاید تو آینده بهم بده. خیانت. چه شبی بود برام… می‌فهمید؟یک پسر نوزده ساله باید هم شبیه سی ساله ها باشه تا یک همچین دختری بهش پا بده. کسی که زیر مشکلات معلوم نبود چی کشیده. گفت بخشیدی؟ گفتم آره. کیرم شرتم رو خیس کرده بود. دستش رو گرفتم تو دستم و ناز می‌کردم. نزدیک لب‌هام بردم و بوسیدم. انگشت وسطش رو بوسیدم. آروم کردم تو دهنم. حرف نمی‌زد. دونه دونه انگشت‌های ظریفش رو میلیسیدم. ناخون‌هاش رو بوسیدم. گفت عزیزم؟ گفتم جانم؟ گفت من عاشقت شدم. چرا امشب من رو نمی‌کنی؟ من که دلم ازت نشکسته ولی بدون هروقت هرکاری بود برات می‌کنم. بدون اونقدر عاشقت شدم که همیشه یه کسی هست که حاضره برات هرزگی کنه و جنده‌ات باشه. کدوم دختری یه پسر رو می‌آره خونش که من آوردم؟ از حرف‌هاش رسما دیوونه شده بودم. خم شدم روش و بالاتنه‌اش رو لخت کردم. سینه‌های سفیدش. موهای لخت و خرماییش. شهوت، خیانت، یا حماقت؟ سرم بردم سمت سینه‌هاش و شروع کردم به مکیدن سینه‌هاش. آه می‌کشید. سینه‌هاش رو می‌گرفتم تو مشتم و فشار می‌دادم. کیرم رو از رو شلوار فشار می‌دادم بهش. .مثل وحشی‌ها می‌لیسیدمش و ناله می‌کرد. خط سینه‌اش رو با بوسه رفتم پایین. شلوارکش رو با شورتش از پاهاش در آوردم. پاهاش رو بوسیدم و اومدم سمت کسش. با اینکه می‌گفت زیاد سکس داشته ولی کسش هنوز هم تمیز و خوردنی بود. شروع کردم کسش رو لیسیدن. صورتم رو فشار می‌دادم به کسش و زبونم رو می‌کردم تو سوراخش. بلند شدم شلوارم رو در آوردم. خوابیدم کنارش و گفتم بلندشو ببینم دختر با تجربه. کیرم رو گرفت دستش و نوکش رو بوسید. آروم می‌مالیدش. تخم‌هام رو لیسید. زبونش رو می‌کشید روی کیرم بعد کامل کرد توی دهنش. موهاش رو از صورتش کنار زدم. چشم‌هام رو بسته بودم و لذت می‌بردم. می‌خواستم ارضا بشم تا این کابوس شهوت آلود هم تموم بشه. ولی گفت خب آماده شد تا بره تو کسم. دراز کشید رو تخت اوّلین بار بود کس می‌کردم. فرو کردم و شروع کردم به عقب جلو کردن. پنج شیش دقیقه نگذشته بود که حس کردم آماده ارضا شدن هستم. کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو روی کسش خالی کردم.و صبح تا لحظه ای که دانشگاه برم الکل سفید خوردم و سیگار کشیدم. و وقتی من رو با چشم خیس رسوند دانشگاه هزار بار بهم توهین کرد و گفت خیلی بی فرهنگم. هرچند مزخرف می گفت ولی من نمی تونستم کاری رو که کردم باور کنم. رفت بدون اسمی و بدون شماره‌ای. مدتی بعد این جریان رو برای دوست دخترم تعریف کردم و هردو گریه زاری کردیم. خیلی عاشقم بود که من رو بخشید ولی خب سرنوشت ما رو از هم جدا کرد و نه من و نه اون نتونستیم این جدایی بی پایان رو تحمل کنیم.پایاننوشته بردیا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *