خیانت رومانتیک

0 views
0%

سلام. من مهمون این سایتم. بعضی خاطراتتون خیلی جالبه. منم اومدم تا بدترین اشتباهمو بنویسم. من حدود شیش سال پیش ازدواج کردم.با مردم توی چت آشنا شدم و خیلی هم دوسش داشتم. تا کم کم شروع کرد به بداخلاقی و باعث شد کم کم از هم دور بشیم ولی باز دوسش داشتم و اصلا فکر نمی کردم یه روزی بهش خیانت کنم. یکی از همکارام تو اداره پسر خیلی شوخ و شیطونی بود که با همه بچه ها سر به سر می زاشت ولی حتی نشده بود یه لحظه به اون یا کس دیگه ای تو عالم متاهلی فکر کنم. یه روز طبق معمول که کنار میزم اومده بود گفت بهار چه دستای تپلی داری تا حالا دقت نکرده بودم عین دست بچه ها می مونه. بعدم آروم دستشو به سمت دستم آوردو اونو گرفت. نمی دونم چرا هیچ مقاومتی نکردم.این کار چند بار دیگه تکرار شد ولی هیچ فکر نمی کردم این قصه سر دراز دارد. نزدیک عید بود دیگه کم کم با من راحت شده بود حتی یه بار که لب تابشو آورده بود به بهانه نشون دادن خواهرش منو صدا کردتا ببینم وقتی رفتم دیدم وای قیلم سکسیه. جلوی بقیه نمی تونستم عکس العملی نشون بدم داغ شده بودم. بعد از چند دقیقه رفتم اتاق خودم. موقع رفتن گفت فردا روز آخره باید با هم عید دیدنی کنیما. گفتم بچه خجالت بکش ولی فردا ینکارا کردم واقعا نمی دونم چرا؟چند روز از تعطیلات عید گدسته بود. با موبایلم تماس گرفتو حال شوهرمو پرسید و خاست باهاش صحبت کنم وقتی فهمید خونه نیست سوال کرد سی دی داری بیام بگیرم من مگفتم باشه با همه جا تماس گرفتم با هر کی ممکن بود خونمون پیداش بشه. همه جارو چک کردم حتی مردم و مطمن شدم کارخونس. واقعا فکر می کردم نهایتش به یه لب ختم می شه. وقتی اومد رفتم دم در تعارفش کردم بیاد تو . اونم وقتی فهمید مردم نیست و به این زودیا نمیاد اومد. لباشو گداشت رو لبام منم زیاد مقاومت نکردنم. خواست شلوارمو دربیاره وای خدا….. هر کاری کردم زورم بهش نمی رسید. نمی تونستم جیغو دادم بکنم چون برای خودم خیلی بد می شد توی خونه خودمو یه پسر خوب معلومه چی فکر می کردن. اتفاقی که نباید میفتاد افتاد ولی واقعا لدتی داشت که تا حالا بعد از این همه سکس حس نکردم. با این که من چاقم ولی عین پرکاه منو بلند کرده بود و روی کیرش بالا و پایین شد. نمی دونم چقد طول کشید ولی وقتی کارش تموم شد تما آبشو تو دهنم خالی کرد. بلند شد و رفت دستشویی تا خودشو تمیز کنه. حالا استرس اومده بود سراغم که کسی نیاد با هر بدبختی بود یواشکی از خونمون رفت بیرون. تازه بعدش فهمیدم چی کار کردم وقتی مردم اومد خجالت می کشیدم حتی بهش نگاه کنم ولی انگار کم کم دیگه این حس برام عادی شد و ……………نوشته بهار تپل

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *