اسم من میترا است 23 ساله دانشجوی سال سوم کامپیوتر هستم و 3 سال است که با شایان ازدواج کرده ام شایان مثل اسمش بسیار زیبا وجذاب و خوش تیپ است و هر دختری دوست دارد همسری چون او داشته باشد.ما زندگی خوبی داریم تنها مشکل ما اینست که من زنی پر حرارت و هوس ران هستم و به سکس علاقه زیادی دارم اما بر عکس شایان کمتر توجه ای به این کار دارد و فقط هفته یا ده روز یک بار این کار را با اصرار من انجام می دهد و هر چه سعی کردم او را به این کار علاقمند کنم اثر و نتیجه ای نداشت غذا های چرب و دارای ویتامین کای جنسی می پختم آرایش های گوناگون و متنوع می کردم لباس های تنگ و چسبان می پوشیدم اما اثری نکرد و زندگی ما روز به روز کم رنگ تر می شد و عشق و علاقه هم داشت رنگ می باخت. از این وضع خسته و کلافه شده بودم در درددل با پریا به این نتیجه رسیدم که زندگیم را حفظ کنم اما مگر می شد من به سکس علاقه ی زیادی داشتم خود ارضایی هم راضیم نمی کرد چون من تجربه سکس با مرد را داشتم و مثل دختران با خود ارضای راضی نمی شدم . یک روز از ماهواره و یک کانال آلمانی فیلمی را تماشاه می کردم که یک خانم شوهر دار با یک مرد دیگر رابطه داشت و سکس های جذابی می کردند که آدم را به عرش می برد اما شوهر خانم متوجه رابطه آنها شد ولی بعد از کشمش فراوان همدیگر را بخشیدند هر چند دیالوگ های آنها را نمی فهمیدم اما تصمیم خود را گرفتم با خود گفتم انسان فقط یکبار به دنیا می آید و زندگی را تجربه می کند و هر کس حق دارد بعنوان یک انسان آزاد به خواسته های خود برسد و آنها را برآورده سازد تصمیم گرفتم با یک مرد دوست شوم آگر هم یک روز شایان متوجه شد و مرا نمی بخشید از او می خواستم مرا طلاق دهد هر چند واقعا من او را دوست داشتم اما نمی توانستم از این میل درونی خود بگذرم. فردای ان روز که به دانشگاه می رفتم تصمیم گرفتم این کار را عملی کنم توی کلاس ما پسری بود که از همان روز های اول نظرم را جلب کرده بود او هم به من توجه می کرد و زیاد به من نگاه می کرد و با لبخند هایش قصد به دست آوردن دل من را داشت اما به خاطر عشق و علاقه ام به شایان به او توجه نمی کردم و هر وقت با نگاهش تعقیبم می کردبا اخم و بی توجهی من روبرو می شد اما حالا تصمیم داشتم تا آرش ( همان پسر همکلاسیم)را مال خود کنم چون او همان بود که می خواستم خوش تیپ قد بلند با چشم های سیاه و درشت و پوستی برنزه. اون روز هم یواشکی از روی شلوار نگاهی دزدکی به اونجاش کردم می شد از روی شلوار تشخیصش داد به نظرم بزرگ و دوست داشتنی بود.اون روز یه کمی بیشتر بهش نزدیک شدم قلبم به شدت می زد و حسابی عرق کرده بودم حس می کردم همه دانشگاه داره منو می پاد درو و برم را نگاه کردم کسی به من تو جهی نداشت حتی آرش هم به من نگاه نمی کرد و حواسش جای دیگه بود اما من از کنارش رد شدم و نگاهش کردم و وقتی متوجه من شد بهش لخند زدم و سریع رد شدم به پشت سرم هم نگاه نکردم. باز هم اون غرور کاذب بود که مانع حرف زدن من شد. از اون روز کارم این بود که آرش را ببینم و بهش لبخند بزنم. اونم از من بدتر جرات نزدیک شدن به منو نداشت شاید با خودش فکر می کرد که این لبخندا همین طوریه یا اصلا اشتباه دیدم. بهر حال جرات نمی کرد به من نزدک بشه یه دو هفته ای گذشت تا اینکه تو یه بعداز ظهر بهم نزدیک شد و آروم سلام کرد اصلا باورم نمی شد با دست پاچگی و خجالت جوابشو دادم اصلا رنگ به رو نداشت و می لرزید من هم کم از اون نداشتم اما تونستم جوابشو بدم گفت افتخار می دی با هم باشیم گفتم کجا گفت اگه کلاس نداری همین نزدیکیها یه کافی شاپ بریم اونجا. گفتم نه راستش ترسیدم کسی که منو می شناسه ما را ببینه گفت پس هر جا شما بگین گفتم فردا ساعت 10 صبح تو پارک مشتاق ( پارکی در اصفهان ) قبول کرد و بعداز خداحافظی و رد و بدل کردن نگاه های مهربان و معنی داری با یک لبخند از هم جدا شدیم.دیگه دل تو دلم نبود از خوشحالی نمی دونستم کجام و کی به خونه رسیدم وقتی شایان جلوم با یه دونه چای دیدم دلم هری پائین ریخت و از اینکه بهش خیانت کردم پشیمون بودم حالا سر یه دو راهی گیر کرده بودم از یه طرف شایان مهربون و دوست داشتنی و از یه طرف آرش پر حرارت نمی دونستم چه کار کنم اماخیال با آرش بودن یک لحظه راحتم نمی گذاشت اونشب را با دودلی وترس به صبح رسوندم وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول شایان به سر کار رفته بود ساعت هشت ونیم بود و چیزی به وقت قرارمون نمونده بود زود بلند شدم و یه دوش گرفتم بعد خوردن یه چای و یه دونه بیسکویت خودم آماده ی رفتن کردم یه ذره هم به خودم رسیدم ساعت نه ونیم بود که از خونه زدم بیرون تقریبا سر موقع تو پارک مشتاق بودم اما از اون خبری نبود داشتم دور و برم نگاه می کردم که یه نفر از پشت سر سلام کرد دلم هری ریخت زود برگشتم و آرش را در حالیکه لبخندی به لب داشت دیدم گفتم کجایی گفت تقریبا یه ساعته منتظرتم می ترسیدم نیای. گفتم دیدی که اومدم خوب حالا چه کار کنیم گفت اگه موافقی یه گوشه بنشینم و صحبت کنیم من یه جایو نزدیک پل خواجو که اون موقع روز خلوت بود پیدا کردم آرش دوتا بسته چیبس هم از دکه کنار آب ( رود زاینده رود ) خرید و به اونجا رفتیم و کنار هم نشستیم و مشغول خوردن جیبس شدیم گفتم آرش ( با حالتی از ناز و عشوه زنانه ) منو آوردی بهم چیبس بدی گفت اینا که قابل نداره می خوام بهت جون بدم اخه دختر خوشگلو ناز تو این دو سه سال تو که ما را کشتی چرا اینقدر منو زجر می دادی من که مردم تا تونستم دلتو به دست بیارم ( پیش خودم گفتم آره جون بابات اگه دلم کیر نمی خواست صد سالم نمی تونستی با من حرف بزنی چه برسه کنارم بشینی و چیبس بخوری ) خلاصه از اون حرف از عشق بود و از ما ناز وعشوه ولی طوریکه اون نفهمه حواسم به وسط پاهاش بود بفهمی و نفهمی یه کم اونجاش قلمبه شده بود فکر کنم اگه شلواره لی ( جین ) پاش نبود حسابی کیرش بالا اومده بود گفتم آرش می دونی که من شوهر دارم و اونم خیلی دوست دارم از طرفه دیگه نمی تونم به تو که اینقدر به من لطف داری کم توجه باشم من دلم میخواد یه جوری باهات دوست باشم همین و بس. پس یه دفعه فکر ازدواج با منو نکن چون من به هیچ وجهی دلم نمی خواد از شو هرم جدا بشم. دیدم آرش یه کم دلخور شده با اینحال گفت من به دوستی با شما هم راضییم یه دو ساعتی با هم بودیم از هر دری گفتیم و خندیدیم مردمی هم که از کنار ما رد می شدن فکر می کردن که ما خانم و شوهریم و اصلا اهمیتی نمی دادن.تقریبا ساعت 12.5 از هم جدا شدیم موقع خدا حافظی شماره تلفنشو به من داد و گفت منتظر تماست هستم و آروم دستشو جلو آورد که برای خدا حافظی بهش دست بدم منم بهش دست دادم با پایان وجود دستم فشار داد که نزدیک بود جیغ بکشم اما اون دستم ول کرد خیلی لذت بردم به طوری که می خواستم بپرم تو بغلش و بوسش کنم اما بهر حال خدا حافظی کردیم تو ماشین حس کردم حسابی خیس کردم . دیگه بی طاقت شده بودم دلم کیر می خواست اما تونستم آرشو بدست بیارم خلاصه وقتی از آرش جدا شدم انقدر حشری بودم كه آب از لب و لوچم سرازیر شده بود بطوریكه نزدیك بود كار دست خودم بدم راننده تاكسی كه باهاش داشتم بر می گشتم بد طوری رفته بود تو نخ ما آخه تاكسی كه نبود از این بی كاره های مسافر كش بود. یه دفعه به خودم اومدم كه داره می پرسه خانوم نازه كجا می ری منم كه حسابی تو كف كیر بودم بدم نیومد سر به سرش بگذارم گفتم تا هر جا كه مزاحم نباشیم. گفت به اختیار دارین ما در بست نوكر شماییم هر جا شما بگید. گفتم من دروازه شیراز پیاده می شم گفت چشم قربون چشات . یه كم مونده به دروازه شیراز دیدم پچید تو خیابون مصلا منو می گی از ترس داشتم می مردم. نمی دونستم اون این ادا واطوار ما راجدی می گیره گفتم آقا كجا گفت مگه نگفتین هر جا شما می رید منم می یام. من می رم خونه قابل بدونین خدمتی كرده باشیم. گفتم آقا نگه دارین شما شوخی هم سر تون نمی شه ( آخه بعد از بر خورد با آرش فكر می كردم همه آ قایون مثل آرش و شایان با شخصیتن نمی دونستنم با یه شوخی كوچولو هوایی می شن. آخه من تا اون روز با كسی شوخی نكرده بودم ایندفعه هم تقصیر این كس بی معرفت بود كه داشت بی آبروم می كرد ) گفت ما كه جسارتی نكردیم گفتیم اگه می شه یه ناهارو با هم باشیم بعد شما را به سلامت… گفتم ناهار بخوره تو سرت نگه دار یا داد می خانمم كه زد زیر خنده دست بردم طرف گیره در و در باز كردم كه دیدم با آخرین سرعت ایستاد منم پریدم بیرون و پا به فرار گذاشتم. از شانس بد ما تو اون موقع روز تو اون خیابون پرنده هم پر نمی زد اونم دور زد گذاشت دنبال ما پریدم تو پیاده رو حالا ده برو كه نرو تا اینكه به خیابون اصلی رسیدم اون مرتیكه احمق هم رفت پی كارش. از ترس نمی دونستم كیم و كجام در یه مغازه یه ساندیس گرفتم خوردم حالم كه جا اومد به طرف خونه راه افتادم.همش با خودم می گفتم این نتیجه خیانت به شایان اما نمی تونستم از فكر آرش هم بیرون بیام اون شب اصلا بی قرار بودم حتما براتون اتفاق افتاده كه تو خواب حس كنین كه بیدارین و همه چیز براتون مرور بشه منم داشتم كابوس اون مرتیكه مزخرف را می دیدم اما این بار وحشتناك تر . بهر حال صبح شد و شایان هم صبح زود رفت سر كار منم كه كلاس داشتم به دانشگاه رفتم وقتی وارد كلاس شدم آرش را دیدم كه اونطرف كلاس نشسته با دیدن من لبخندی زد منم رفتم و توی قسمت دخترا نشستم و منتظر استاد شدم استاد كه اومد و شروع به درس دادن كرد همه چیزو فراموش كردم. درس كه تموم شد من گذاشتم تا همه از كلاس بیرون رفتن دیدم آرش هم نشسته آخری كه بیرون رفت اومد و چند صندلی به من نزدیك شد و سلام كرد گفتم آرش جان مگه قرار نبود تو دانشگاه هم صحبت نشیم چون ممكنه دیگران بفهمن و برامون بد بشه گفت آخه دیشب همش فكر تو بودم و تا صبح خوابم نبرد گفتم مثل من. گفت جدی می گی گفتم آره به خدا (من از كابوس خوابم نبرد نه بخاطره تو ) اینا تو دلم گفتم نمی دونم چه جور می شه كه تا آدم با یه پسر غریبه حرف می زنه اول به اونجاش نگاه می كنه و زودی حشری می شه اونم چه جور حشریی.خلاصه دوباره فكر كیر آرش عینه خودش اومد سراغم و اصلا نمی فهمیدم اون چی میگه دوباره بچه ها برگشتن و ساعت بعد شروع شد این ساعت بر خلافه ساعت پیش كه همش حواسم به درس بود حواسم به كیر بود آروم و زیر چشمی روی شلوار چند تا از همكلاسی های پسر را نگاه كرده بعضی هاشون اصلا معلوم نبود بعضی ها بگی نگی هی یه چیزیو می شد دید اما از حبیب ( یكی از همكلاسی های جنوبی ) خوابیدش بد جوری از روی شلوار پیدا بود حالا كه سرم تو كار شده بود فهمیدم چرا مریم خیلی باش ایاق شده پس بگو چه خبره . پایان ساعت كلاس كیر حبیبو رك شده و کلفت تجسم می كردم و تو دلم می گفتم خدایا تو كه همه چیزو به شایان دادی اینم می دادی تا كمال را در اون به حد اعلا رسونده باشی. راستش از حبیب خوشم نمی یومد سیاه و زشت بود و از همه بد تر دندونهای كثیفی داشت اما خوب كیری داشت هی كلاس كه تموم شد با كسی خیس و چوچو له ای داغ و سفت از كلاس زدم بیرون نمی دونم چرا نا خودآ گاه بطرف یه جا ی خلوت رفتم كه كمتر كسی از اونجا رفت و آمد می كرد نشستم زیر یه درخت خواستم ساندویچی را كه آوردم بودم بخورم كه یكهو حس كردم دو تا پا پشت سرم ایستاده خواستم جیغ بكشم كه یكی گفت سلام نگاه كردم آرش بود گفتم خدا لعنتت كنه تو كه منو ترسوندی. گفت چرا و من پایان ماجرای دیروز را براش تعریف كردم كه یك دفعه به رگ غیرتش بر خورد كه این چه طرز صحبت با یه راننده بود با این صحبتا كه تو كردی خوب شده بلای سرت نیوردی و اصلا شماره ماشینشو بده و از این حرفا( نمی دونم این عیب ما ایرانی هاست كه اگه كسی با خواهر یا نامزد و یا دوست دختر ما مثلا حرفی بزنه به رگ غیرتش بر می خوره و اگه خودمون هر كاری كردیم مختاریم آخه خره همونطور كه تو با خانم یا خواهر یا نامزد كسی داری مطمئن باش خواهر همسر نامزد خودت هم بی كار نیست. گفتم پدر كوتاه بیاه مثل اینكه خودتم عاریتی هستییو و از این حرفا. گفتم خوب چی می خوای بگو برو تا كسی ما را ندیده گفت دیشب زنگ نزدی گفتم شبا اصلا فكرشو نكن اما روزای كه بی كاری و خونه ای و كسی نیست بگو تا بهت زنگ بزنم و اونم روزا و ساعت های گفت و گفت من تنهام و كسی با من نیست تازه فهمیدم آرش از كرج اومده واینجا درس می خونه بهتر از این نمی شد. دو روز بعداز اون ماجرا تو یه بعد از ظهر كه تو خونه تنها بودم و شایان برای انجام كاری بیرون رفته بود تصمیم گرفتم به آرش زنگ بزنم گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم بعد از خوردن چند زنگ گوشیو برداشت قلبم تند تند می زد ( لابد پیش خودش فكر می كنه عجب كسی كه این زنه ولش نمی كنه البته اینا بازم از اون غرور كاذب بلند می شد كه در درون من خود نمایی می كرد )سلام كردم وقتی فهمید منم از شدت خوشحالی زبونش به تته پته افتاد گفت میت میت را ( میترا ) خا خا نم شما ئید با با چشم ما روشن چه عجب كه یادی هم از ما كردی پدر زیر پاتم نگاه كن اصلا تو كجایی كه نه زنگ می زنی نه تو دانشكده هستی من كه تو این دو روزه از بس دانشكده را گشتم پا هام تاول زد. گفتم كم دروغ بگو خودت بهتر می دونی من یكشنبه ها و دوشنبه ها كلاس ندارم اصلا خودتم نداری ( چون واحدهای ما عین هم بود) ثانیا من كه گفتم هر وقت بتونم زنگ می خانمم گفت نه به خدا به دانشگاه رفتم گفتم شاید بخوای بری كتابخونه . خلاصه حرفای ما گل انداخت و اون از هر دری وارد شد تا ما را بیشتر به خودش عاشق كنه اینكه من تا حالا عاشق كسی نشدم از همون روز اول تا تو را دیدم بهت دل بستم تو خودت اینو بهتر می دونی من تو را دوست دارم و می پرستم و اگه تو اراده كنی دنیا را برات جابجا میكنم و بقول بعضی ها از این كس و کس و شعر های دختر كش. منم از شما چه پنهون با بستن چند حرف دیگه از اینا كه به شكمش می بستم همون حرفا را تحویل خودش می دادم و با طنازی و عشوه گری های زنانه اونا بیشتر آتیشی می كردم نمی دونم تو این حرفا اصلا به چیزی كه بوی از سكس داشته باشه نشد اما من واقعا بد جوری آتیش گرفته بودم ( بی چاره این پسرها و دخترها كه لاس خشكه میزنن عجب زجری میكشن ) هر چی من سعی كردم اونا بطرف چیزهایی ببرم كه حرفی از سكس و اینا بزنه اصلا حالیش نبود مثلا میگفتم آخه تو از چی من خوشت اومده كه عاشق من شدی؟ آخه تو كه می دونستی من شوهر دارم اون می گفت من عاشق نجابت ات شدم ( آخه احمق جون من اگه نجابت داشتم كه سراغ تو نمی اومدم ) دیگه چی دیگه اینكه خیلی با شخصیت و با معرفتی. دیگه دیگه اینكه واقعا خوشگل و طناز و با وقاری اینا كه گفت حس كردم نفسش مثل آدمهای كه می خوان كیرشون فرو كنن داره می لرزه و من بدجوری حرارتم بالا رفت دیگه نتونست چیزی بگه. آب دهنشو فرو داد و گفت خوب تو چی از چی من خوشت اومد كه خواستی با من دوست بشی ( خواستم با پایان وجود فریاد بزنم كیرت كیرت كیر كلفت آبدارت ) اما جلو خودم گرفتم گفتم تو چیزای داری كه هر خانم و یا دختری دوست داره داشته باشه. گفت مثلا چی خواستم ببینم دو ریالیش می افته گفتم خودت حدس بزن گفت من از كجا بدونم. گفتم خوب یه چیز بگو با شوخی و لودگی گفت حتما به خاطره اینكه خوش تیپم ( تو دلم گفتم آره جون بابات خوش تیپ ندیدی ) گفتم یكیش اینه گفت نمیشه خودت بگی گفتم به وقتش می فهمی و بهتر كه از این حرفا بگذریم و اگه كاری نداری قطع كنم گفت نه تو را خدا زوده گفتم شو هرم بیرونه ممكن یه دفعه سر زده بیاد . گفت اگه می تونی زود زود زنگ بزن. گفتم سعی میكنم و گفت فردا میای دانشكده گفتم آره پرسید ساعت چند گفتم ساعت ده كلاس دارم گفت منتظرت هستم و بعد خداحافظی كردیم. فردای اون روز از روزای پیش بیشتر به خودم رسیدم تا ببینم این احمق كودن دو ریالیش می افته یا نه ساعت 59 تو دانشگاه بودم اونم زود اومده بود و از همكلاسی ها كمتر خبری بود تا منو دید اومد نزدیك و سلام كرد اخمامو تو هم كشیدم و گفتم مگه قرار نشد تو دانشكده همدیگه را نبینیم با حالتی شبیه بغض گفت آخه من چه كار كنم تلفنی كه نمی شه تو بیرونم كه ممكنه آشنای ببینه اینجاهم كه نمیشه پس می گی من چه كار كنم؟ گفتم من نمی دونم مگه قرار كاری بكنی ( این جمله آخری را با یه حالت خاصی گفتم كه اگه معنیشو نمی فهمید دیگه خیلی كودن بود) بعد از یه مكث كوتاه مثل اینكه چیزی به خاطرش اومده باشه گفت اگه می شه بیا خونه من. من كه اكثر مواقع تنهام ( از شما چه پنهان من كه منتظر این حرف بودم نزدیك بود از خوشحالی بال در بیارم آخه چیزی نمونده بود كه كیرشو بچپونم تو كسم ) خودم زدم به اون راه گفتم خونه خونه نه اخه من نمی تونم بیام من همش كه كلاس دارم بعدشم باید خونه باشم ولی شایان می پرسه كجا بودی و از این جور حرفا. گفت خوب یه وقت كه كلاس داری بیا گفتم من فقط سه شنبه بعداز ظهر اون دو ساعت آخریو می تونم بیام (می دونستم اون روز سه شنبه است) گفت یعنی امروز؟ خودمو به گیجی زدم اخ امروز سه شنبه است اصلا نمی دونستم گفت آره اگه افتخار بدی با هم باشیم. گفتم اگه می شه بذار برای یه هفته دیگه گفت نه دیگه من نمی تونم تا یه هفته دیگه منتظر دیدن شما باشم. بعد از كلی اصرار قرار شد از ساعت یك به بعد تا ساعت سه و نیم كه كسی متوجه غیبتم نمیشه برم خونه آرش. آرش دوساعت صبح را هم رفت كه وسایل پذیرایی را آماده كنه و بعد از دادن آدرس و سفارش كردن كه مبادا زنگ صاحبخونه را بزنی خداحافظی كرد و رفت. تو كلاس همش به این فكر بودم كه حالا تو خونه چه كار می كنیم و تئ حالت فانتزی سكس با آرش از شما چه پنهون چند بار هم به حالت نیمه ارگاسم رسیدم چون تازگی ها هم قاعدگیم تموم شده بود در اوج شهوت بودم. اگه همون وقت شورتم در می آوردی و می چلوندی آب كسم ازش می چكید. ترسیدم این حالتمو همكلاسیهام بفهمن بخصوص مریم وشیلا كه بد جوری بهم نگاه میكردن آخه تند وتند ساعت نگاه می كردم مگه این كلاس لعنتی تموم می شد بلاخره كلاس تموم شد ومن با عجله به طرف خونه آرش راه افتادم. بعداز نیم ساعت دم در خونه آرش بودم زنگشو که طبقه دوم زندگی می کرد زدم خودش درو باز کرد و همونطور که بهش قول داده بودم وارد ساختمان شدم و بطوریکه همسایه ها نفهمن در آهسته بستم و یواش به طبقه دوم رفته در یکی از واحدها باز بود و آرش آروم صدام زد. رفتم طرفش رفتیم تو ودر آروم بست خدا و خدا می کردیم کسی ما را ندیده باشه آخه یه خانم غریبه تو خونه یه دانشجو تنها خیلی سه بودخلاصه آرش با یه تک پوش قرمز مردانه که از بالای اون مو های سینه شو می شد دید واقعا مرد دلخواه و مورد علاقه من بود آخه من می مردم برای مردی که سینه ش پر مو باشه آخه شایان به غیر از چند تا مو که از وسط سینش می رفت پائین چیزی نداشت اما حالا آرش پر مو و مردانه که دلم می خواست همون ساعت شلوار ورزشی اسپورتشو جر می دادم و کیرشو می چپوندم تو دهنم اما خودم کنترل می کردم و سعی می کردم آرامشم را حفظ کنم. به هر حال آرش منو دعوت کرد تو سالن پذیرایش که با یه فرش 12 متری و یک پتو که گوشش انداخته بود ساده و بدون هر گونه تزئینی خود نمایی می کرد از مبل و وسایل دیگه خبری نبود.تو دنیای ساده خونه آرش سیر می کردم که گفت ببخشید دیگه خونه مجردی و از همه بدتر خونه دانشجویی و من گفتم نه این حرفا نفرمائید وجود خودتون که من به اینجا کشونده و اینا اصلا مهم نیست و رفتم رو پتو نشستم که آرش گفت تو را خدا راحت باشین مانتوتون در بیارین که راحت باشین و من هم منومن کنان گفتم نه راحتم اما تو دلم آشوب بود آرش که رفته بود تو آشپز خونه گفت من اینطور راحت نیستم منم لباسمو دراوردم تا شما هم حس راحتی کنین اگه ما را قابل نمی دونین بفرماین تا ما هم چیزی نگیم گفتم آقا آرش خوب می دونین که شما برام خیلی عزیزن که اومدم اینجا حالا هم اگه اینطور راحتین بفرماین اینم مانتو و مانتوم درآوردم و گذاشتم کنارم حالا یه تاپ سورمه ای و یه شلوار سیاه چسبان تنگ تنم بود یه کم خجالت میکشیدم و خودمو جمع وجور کردم که آرش با یه سینی که توش دو تا چای بود اومد وقتی سرم بلند کردم تا عکس العملشو ببینم دیدم با نگا های پر حرارت داره منو سیر می کنه و و چشاش داره رو بدن من از این ور به اون ور می پره بخصوص که از بالای تاپ می شد بالای سینه هامو دید به هر حال اومد وکنار نشست بطوری که می تونستم حرارت بدنشو حس کنم گفت بفرماین نا قابل و من یه دونه از چای ها را برداشتم و یه ذرشو سر کشیدم داغ بود اما به نظرم داغ تر سینه های پر موی آرش بود. خجالت می کشیدم به آرش نگاه کنم اما حس می کردم داره منو سر تا پا برانداز می کنه و روسینه هام که می رسه مکث میکنه و برا اینکه مجلس با سکوت تموم نشه هر از گاهی چیزی و حرفی بین ما رد وبدل می شد اما اینا بهونه بود خودمون خوب می دونستیم چی می خوایم آروم و زیر چشمی یه نگا به لای پای آرش که چهار زانو جلوم نشسته بود نگاه کردم هیچ برجستگی دیده نمی شد یعنی چه این همون آرش که تا بهش می گفتی سلام اول اونجاش سر بلند می کرد و جواب می داد شاید اشتباه کردم. یه ذره دقیق تر نگاه کردم که به نظرم آرش هم متوجه شد اما چیزی ندیدم گفتم گمون مثل دزدای ناشی به گاهدون زدم اینم از بخت و اقبال من پس این هیچی نداره و همش من تو فکرم اون دیدم و از ایجور حرفا که یهو آرش از دهنش پرید میترا خانم خیلی تو این لباس جذابی خوش به حال شو هرت که هر روز تو این حال می بینت. گفتم اما چه فایده قدر که نمی دونه گفت یعنی بد اخلاق و اذیتت میکنه؟ گفتم نه پدر اگه تو دنیا یه مرد با ادب و خوش اخلاق و خوش تیپ باشه اونم شایانه گفت پس چی؟ گفتم خوب دیگه. فکر کنم دو زاریش افتاد گفت پس احساسات کم می یاره خودم به اون راه زدم گفتم منظورت چیه؟ گفت یعنی که سردیش می شه؟ گفتم نمی فهمم اما کسم داشت شر شر آبش می یومد که گفتم الانه که ضایع بشه و شلوارمو خیسکنه گفت عوضش من می تونم اون سردیشو جبران کنم و یه ذره سرید طرفم. گفتم منظورت چیه و خودم عقب کشیدم گفت میترا جون می دونی من تو این دو سه سال از دست تو چی کشیدم من تنها آرزوم این بود که با تو باشم و حالا … که تو حرفش پریدم گفتم قرار بود دوستی ما ساده باشه همین مگه نه؟ گفت تو دلت می یاد ساده باشه و دستشو آورد و از رو لباس چنگ زد تو سینم. نفسم بند اومد با زور خودمو از دستش بیرون کشیدم و خواستم در برم که دیدم خودشو رو ول کرد حالا من زیر ارش بودم و سینه ی مردانش منو فشار می داد و یه دفعه لبلشو رو لبام گذاشت و با پایان وجود اونا را کرد تو دهنش دیگه نمی تونستم مقاومت کنم. بدنم ول کردم تا بیشتر اونا حس کنم دست انداختم دور گردنش و سرش گرفتم زیر بازو هام حالا منم لبای اونو می مکیدم یه ذره خودشو بالا کشید و در حالی که لبامون رو هم گره خورده بود از بالای تاپ و سوتیین دستشو برد و سینه های سفتمو تو چنگش گرفت و فشار داد بطوری که نفهمیدم چی شد که جیغ کشیدم. بی چاره آرش فکر کرد دردم اومده تند دستشو پس کشید وقتی فهمید چیزیم نیست دوباره کارشو تکرار کرد از روی رونام حس می کردم یه چیز بلند داره سفت وسفتو سفت تر می شه دیگه نتونستم تحمل کنم دست بردم و .دست بردم و از زیر بدنش و از روی شلوار کیرشو تو دست گرفتم. وای وای شاید تا اون روز چیزی به این کلفتی و دوست داشتنی را لمس نکرده بودم شاید تقریبا دو برابر کیر شایان بود. درسته چند بار بلند شدشو از روی شلوارش دیده بودم اما حالا که تو چنگم بود به نظرم چند برابر بود راستشو بخواین ترسیدم و با خودم گفتم الانه که جر بخورم و انوقت نتونم راه برم و خلاصه جلو شایان گند بالا بیارم گفتم آرش جان دیگه بس من که برا این کارا نیومدم می خوای نتونم جلو مردم سر بلند کنم تو را خدا بی خیالش شو. که انگار نه انگار این بار از رو سینم بلند شد و تاپم بالا کشیدو افتاد به جونه سینه هام راستش چنان می مکید که انگار صد ساله استاده این کاره است. گفتم بسه دردم می یاد گفت اذیت نکن دیگه تو اومدی اینجا و من نمی ذارم بری تا سیر بکنمت آخه سه ساله که افتادم دنبالت و هزار شبه به یادت جق زدم حالا که خدا خواسته اومدی مفتی بذارم بری؟ مردم بفهمن نمی خندن؟از اینک می دیم در خیالش با من حال می کرده بیشتر حس غرور می کردم با خودم گفتم من که می دونم تا جر نخورم از اینجا بیرون نمی رم دادو بیدادم کنم ابروم رفته در ضمن مگه من نیومدم تا کرده بشم پس بهتره خودمو بسپارم دست هر چه پیش آید خوش آید. به هر حال اجازه دادم کاروش بکنم گفتم آرش جان پس تو را خدا یواش می ترسم یه جامو سیاه کنی بعد مردم بفهمه اونم قول داد و دوباره رفت سراغ سینه هام منم بی کار نموندم دو باره رفتم سراغ کیرش یه کم که دستمالیش کردم دیدم بازم داره گنده می شه تعجب کردم گفتم مگه این دودوله تو چقدره که هنوز بزرگ می شه گفت هی تقریبا 24 یا 25 سانت و عرضش 14 سانت وقتی با کیر شایان مقایسش کردم تقریبا دو برابر اون بود گفت چه جوره خوشت می یاد؟ گفتم خیلیه گفت هر چیشو خواستی بردار منم که دیگه طاقتم تموم شده بود دستم تو شلوارش کردم و یه عمود گوشتی داغ و سیخ شده را تو دستم حس کردم. یه لحظه حس کردم سست شدم و بی حال چون تو همون موقع آرش تموم سینه ی چپم کرد تو دهنش و این دوتا هم زمان منو اروگاسم کردند. کسم حسابی خیس شده بود طوری که حس کردم لای رونام خیس شده تو این حالتها یهو آرش دست آورد و شلوارشو از پاش پائین کشید بعدشم شورت سیاهی را که پاش بود درآورد حالا دیگه چیزیو که مدتها آرزوی دیدنشو داشتم می دیدم یه کیر کلفت و دراز که نگاه کردنشم آدمو به عرش می برد چه برسه بذارنش لای رونات از بیضه هاش نگو ونپرس عینه دو تا تخم مرغ کوچیک که کمی هم خودنشونو به هم چسبونده بودند بطوریکه دلم می خواست یه دفعه هر دو تاش قورت بدم انگار می دونست که موفق می شه منو بکنه چون تازه هم مو هاشو زده بود به هر حال تر وتمیز از نوک کیرشم آبی سفت و بی رنگ و لزج بیرون زده بود و حسابی کیرشو خیس کرده بود.کارش که تموم شد و شلوار و شورتش که در آورد اومد سراغم و گفت چطوره می خوای کستو حال بدم گفتم نه می خوام اول بخورمش گفت پس من چی منو از شربت شرین عسلت محروم می کنی گفتم من نمی خوام اخه کثیفه که اخماشو تو هم کشیدو گفت اگه یه دفعه دیگه این حرف بزنی خودت می دونی و بطرف شلوارم هجوم آورد و تو یه چشم به هم زدن کس لختم از لای شورت قرمزم بیرون کشید حسابی خجالت کشیدم چون متوجه شدم خیسی شورتو فهمیده منتظر عکس العمل منفیش بودم که دیدم شورتم با پایان ولع کرد تو دهنش و شروع کرد به لیسدن اون که امونش ندادم و اونا از لای دستاش بیرون کشیدم و گفتم اگه می خوای ادامه بدیم دیگه این کارو نکن گفت خوب پس اجازه بده کستو بخورم گفتم بشرطی که آروم بخوری و اونم افتاد به جونه کسم اولش یه کم حس غلغلک کردم اما کم کم خوشم اومد ازش خواستم همونطور که کسمو می خوره منم کیرش بخورم اونم پاهاشو داد طرفه من بطوریکه کیرش درست جلو صورتم بود و منم کیرش گرفتم و از نوک کلفتش چپوندم تو دهنم و یه مک محکم بهش زدم به طوری که حس کردم اندازه یه ته استکان آب لزج ونرم با یه طعم خیلی دوست داشتنی خالی شد تو دهنم انقدر بهم مزه داد که با پایان قدرت شروع کردم به مک زدن کیرش تا شاید دوباره از این مایع معطر بیرون بده. یه کم دیگه که میکدمش دیدم آه و نالش به آسمون رفت و داد زد میترا بخور بخور کیرم مال تو بخور جون مادرت بخور. و منم با ولعی دو چندان می مکیدمش اونم با پایان وجودش کسم لیس می زد گاهی هم زبونش حلقه می کرد و فشار می داد تو کسم داشت صدام در می اومد داد زدم آرش می خوامت بخورش مال خودته برا همیشه مال خودته بخورش و کیرشو می مکیدم که یهو حس کردم کیرش داره متورم می شه خواست خودشو عقب بکشه که من اون محکم گرفتم و گفتم نه من می خوامش می خوام بخورمش که یه دفعه عینه شلنگ آب با پایان قدرت ابش خالی کرد تو دهنم و منم بخاطره اینکه عقب نمونم تند تند قورت می دادم دروغ نگم حدود یک دقیقه کیر آرش خودشو بالا و پائین می کرد و دهنه منو ابیاری می کرد این اولین باری بود که مزه آبه مردو تو دهنم چشیدم خیلی خوشمزه بود اما یه ذره بوی وایتکس می داد اما به خوردنش می ارزید .آرش بی حال شد و من چون شایانو تو این حال دیده بود گفتم نشد که کسم مزه این کیرو بچشه آخه شایان تا آبش میومد دیگه هر کارش می کردی کیرش بلند نمی شد خوب حتما آرشم مثل اونه داشتم با حسرت آخرین قطره های آب کیر آرش می مکیدم که دیدم دوباره آرش افتاد به جون کسم و آنگار نه انگار یک دقیقه پایان کیرش بالاو پائین شده و خودشو تو دهنه من تخلیه کرده .همنطور که شروع به خوردن کسم کرد و منم کیرشو می مکیدم دوباره کیرش آروم آروم تو دستم سفت وسفت و سفت تر شد و بعد از یک دقیقه انگار نه انگار که اون کاری کرده کیرش عینه گرزه رستم تو دستم بود همینطور که اون کسم می خورد و منم کیرشو یه بوی خوبی به دماغم خورد یه بو که آدم بد طوری آتیشی می کرد خوب که دقت کردم فهمیدم بوی بیضه هاشه منم افتادم به جونه تخماش و شروع کردم به لیسیدن اونا و اونارا کردم تو دهنم عجب بو مزه ای تو همین هین دو باره ارگاسم شدم اما دست بردار نبودم که حس کرد م آرش می خواد کارو تموم کنه . گفت حالا می خوای جرت بدم گفتم نیکی و پرسش؟ و اونم بلند شد یه پشتی گذاشت زیره کمر من بطوری که کسم اومد بالا و بعد خودش رفت وسط رونام کیرشو گذاشت لب کسم و چند بار کله ی بزرگش مالوند دمش. داشتم بال در می آوردم می خواست جیغ بزنم اما ترس از همسایه ها مانع می شد . بعدش آروم آروم کیرشو سروند تو کسم وقتی سر کندش رفت تو دیگه نفهمیدم یه جیغ و بعدش حس بی حالی آرش گفت دردت اومد با خجالت گفتم اره امابرا باره سوم ارگاسم شدم آرش کیرشو در آورد و دو باره دادش تو کسم و ذره ذره فرستادش تو گفت هر وقت بست شد بگو و من که تازه مزه واقعی یه کیرو می فهمیدم اصلا نگفتم بسه و اونم کیر 25 سانتی را تا ته فرستاد تو کسم زیر نافم می تونستم احساسش کنم و خیلی به هم حال می داد شروع کرد به عقب و جلو رفتن هر بار که عقب و جلو می رفت چشام از شدت هوس بی رمق روی هم می افتاد حدود سه الی چهار دقیقه منظم پمپ می زد که یه دفعه حس کردم داره سنگین می شه و کیرش داره دیواره های کسمو جر می ده خودش منقبض کرد و سرعت پمپ زدنشو بیشتر کرد و تند وتند که یه دفعه با پایان آخرین ضربه کیروشو به ته کسم زد و با یه فریاد رو ولو شد تو همون حین منم جیغ کشدم و بی حال .دیگه نهفمیدم چند دقیقه گذشت اما تا 5 دقیقه آب داغیو تو کسم حس می کردم جای خوشبختی بود که من قرص ضد حاملگیم همرام بود و الی چی می شد خدا می دونه.بعد از ده الی پانزده دقیقه آرشو لخت یه لیوان آب دستش بود بالا سرم دیدم آبو گرفتم گفتم مگه من چقدر آب می خوام گفت قابل نداره و سرشو پائین انداخت دست بردم زیر چونش و صورتمو جلو بردم و لباش بوسیدم و گفتم آرش به خدا ممنونم اونم چند تا بوسه از لب و گونه هام گرفت و من چند دقیقه سرم گذاشت توی سینه مردانه پر موش که هر زنی آرزو داره همچین مردی داشته باشه .بعد از خوردن ناهار یه سکس کوچیک دیگه کردیم و تقریبا ساعت سه من از خونه آرش یواشو بی صدا بیرون زدم از یه طرف راضی که بلاخره معنی سکس واقعی را فهمیدم و از طرف دیگه مضطرب که چرا به شایان خیانت کردم . بلاخره خونه رسیدم و شایان مثل همیشه با یه چای اومد به استقبالم و من نادم و پشیمان چرا به این مرد زیبا و مهربان خیانت کردم . چرا خدا تو سکس اونا مثل آرش خلق نکرد و اصلا چرا منه پر هوس را سر راه این مرد قرار داد و..بازم با آرش سکس کردم تا وقتی که درسش تمو شد و از اصفهان رفت اما هیچ کدام مثل اون سکس اولی نبود شایان هم هیچ وقت چیزی نفهمید و یا اگر هم بوی برد به روی من نیاورد.
0 views
Date: November 25, 2018