خیانت یک مرد؟ (۱)

0 views
0%

چند تا شخصیت داستانی بود که از زمان بچگی اون زمونا که کارتون می دیدم بد جوری تو ذهنم نقش بسته بود. شاید برای بعضی از شما هم اینطور باشه . یکی از اون شخصیت ها شهردار مادلن در رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو بود . یا راحتتر بگم همون ژان وار ژان کاتون کزت.شاید این جمله برای شما در ابتدای داستان من کمی نا مفهوم باشه. شاید هم بعضی از شما ها که هوش بالایی دارید تا آخر داستانو خوندید. در درجه اول همه شما یک داستان رو پیش رو دارید توی یک سایت جذاب و مهیج که همه ما می دونیم کسانی که میان تو این سایت دنبال چی هستند . اغلب بعد از خوندن این داستانها و یا خاطرات به واقعیت اونها شک میکنیم و حتی اگرم شک نکنیم کاربردش برای ما مثل دستمال دستشویی که تا قبل از استفاده بسیار تمیز و یا کلاس حفظ می شه و بعد از استفاده با چندش اونو دور میندازیم. با این همه مقدمه واسه کسانی که عطش خوندن داستانهای سکسی دارند خوب میدونم که سوهان روح شدم. اما اجازه بدید همین اول بگم این داستان یا خاطره یا هر چیزی که شما اسم اونو میگذارید با مابقی داستانهای این سایت متفاوته ( البته اگر در سایت قرار بگیره). و من به برخی از این تفاوت ها اشاره میکنم تا اگر کسی مایل نیست اصطلاحا سرکار نره و وقت داغ و گرمش هدر نره هر چند بعید میدونم این کار هم مانع از فحش های آخر سر و یا همون سرنوشت دستمال دستشویی بودن رو برای داستا نم عوض کنه. اما رسم ادب دونستم این توضیحات رو در ابتدای داستان بدم. اولا زیاد در داستان من دنبال صحنه های ماورایی.و سکسی انچنانی نباشید. دوما این داستان با پایان جزییات حدود دو ماه پیش رخ داد و در درجه سوم علت نگارش اون یک عهد و قرار بود که من در اوج گرفتاری با خودم گذاشتم که اگه از شر اون گرفتاری رهاشدم این داستان رو برای شما بنویسم. واقعیت اینه که از اون گرفتاری نجات پیدا کردم اما هر چه با خودم کلنجار می رفتم نمی تونستم اینکارو انجام بدم دلیلش رو وقتی خودم رو معرفی کردم بهتر درک می کنید . تا اینکه نهایتا با خودم کنار اومدم و به عهدم وفا کردم. حتی همین نوشتن من هم با هزار دلهره همراه بود و حتی زحمت ارسال داستان رو هم بمنظور احتیاط زیاد به یکی از دوستان دادم . هیچ وقت فکر نمی کردم روزی واقعا این کارو انجام بدم. اما عهد کردم وباید وفا کنم. پس از خوندن داستان من دلیل عهد من رو هم شاید متوجه بشید. من حدود سی و پنج سال سن دارم. مدرک دکترا دارم اما نه در طب . از یکی از دانشگاههای خوب تهران فارغ التحصیل شدم . البته دوران لیسانس رو در دانشگاه آزاد درس خوندم و اون یکی از همون بخشای زندگیه منه که سالهاست فراموش شده و هیچ یک از دوستان همکاران و نزدیکان کنونی من از اون اطلاعی بجز اسم دانشگاه ندارند و حتی خودم هم اونهارو یاد آوری نمی کنم. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه آزاد وارد فعالیت هایی شدم که مسیر زندگی منو تغییر داد و بکمک روابط خاصی که پله پله فراهم شد دوران سربازی رو در بهترین شرایط ممکن با سمت عالی و حقوق مکفی و شرایط ایده ال سپری کردم که این شرلیط از داشتن راننده تا الی اخر رو شامل میشه ( البته همونطور که گفتم پله پله انجام می شد اما سرعت تحول خیلی سریع بود) لازمه بگم در دوران دانشجویی اولم در دانشگاه آزاد هیچ آتیشی نبوده که بهمراه چند تن از دوستانم سوزوندنشو تجربه نکرده باشیم . البته سکس با خانم شوهر دار که دو مرتبه موقعیتش پیش اومد رو هیچ وقت انجام ندادم و از اون بابت هنوزم کاملا رضایت دارم. ماجرا مربوط به اون روزها و خونه دانشجویی و اون حال و هوا ها نیست اما همین قدر بدونید که توی اون زمان من یه هفت خط به پایان معنا بودم فوق العاده زرنگ و شیطون جسور و بیباک درس خون ودر عین حال با کلاس و دختر باز که خانموما بهتر می دونند ایا در همین حدی که توضیح دادم برای اونها جذاب بوده ام یا نه. اون روزا من واقعا عاشق و دیوونه سکس بودم اون رو اهورایی می دونستم و سکس رو مگر در بهترین شرایط با بهترین امکانات و به بهترین نحو ممکن انجام نمی دادم . هیچ چیزی در سکس کم نمیذاشتم و پایان توانم رو برای لذت بردن و از همه مهمتر لذت دادن به کار می بردم و این دردسر بزرگم بود چون بعد از همچین سکس هایی کمتر شریک جنسی راضی میشه طرفش رو از دست بده. بگذریم.اون روزها گذشت سر بازی من با اون اوضاعی که حتی کارمندای زیر دستم متوجه نشدند من سربازم به پایان رسید در اون وزارت خونه ایی که سربازیم رو گذروندم بلافاصله با همون سمت استخدام شدم و با سرعت بالایی پیشرفت می کردم ( درسته روابط و یا همون پارتی های مهمی داشتم و باعث میشد وضعیتم به سرعت بهتر از قبل بشه). در تهران به تنهایی زندگی می کردم و در یک خونه بصورت مجرد با امکانات و شرایط ایده آل زندگیم می گذشت بعلت شغلم مسافرتهایی خارجی هم داشتم افراد زیادی از وضعیت تاهلم خبر نداشتند و پارتی های من هم این موضوع رو اگر جایی نیاز بود حل می کردند همزمان با کار ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس و دکترا رو میگذروندم اما در دانشگاه کاملا با دوران اولیه دانشجوییم فرق داشتم طی اون مدت زندگی من دوگانه شده بود در یک بخش با همکاران و مدیران رابطه داشتم و در بخش دیگه به دلیل شیطنت باقیمانده در وجودم یک حلقه خیلی کوچیکی از دوستان غیر کاری داشتم که کسی زیاد از اونها خبر نداشت و اونا هم بخاطر حفظ شرایطم درکم می کردند و مشکلی نبود. با اون دوستام ساعتهای خوشیم رو میگذروندم و اونا هم از امکاناتی که در اختیارشون بود به بهترین نحو لذت می بردند در روزهای تعطیل بحث خوش گذرونیم از روابط کاریم کاملا جدا بود یعنی اینکه بهیچ وجه در محیط کار سوء استفاده و یاخطایی مرتکب نمی شدم امکان سکس با همکارانم از رده منشی تا کارمند تا مدیران خانم همطراز و یا حتی مدیران بالاتر از من که چند تایی بیشتر نبودند کاملا فراهم بود و برای اون کسانی که عاشق سکسند و در این زمینه تجربه کافی دارند . چه خانم و چه مرد زیاد سخت نیست که از روی برخورد اطرافیان بفهمه که آیا با هم به کجاها می تونند برسند ( در صورتیکه به اون سمت حرکت کنند.)اما من هرگز به اون سمت نمی رفتم . چون هیچ کمبودی در زمینه سکس نداشتم و طبق معمول به بهترین نحو ممکن این امکان برام فراهم بود اون روزا به سرعت می گذشت و من به مرحله جدیدی در زندگیم نزدیک می شدم و تنها چیزی که از اون روزا باقی میموند خاطراتش بود و حرفه ای بودن من در سکس که توسط کسانی که اونو با من تجربه می کردند و توسط دوستام که می شنیدند دهن به دهن میشد و برخی رو مشتاق می کردو این خودش دردسری بود چون هفته ایی نبود که دوست دختر یکی از دوستام ، یا دوست یکی از دوستای دختر خودم بهم پنهانی پیشنهاد نده اما من یه اخلاق خاص در این زمینه داشتم و اون این بود که اولا همزمان با چند نفر نبودم و اگر از شخصی خوشم نمیومد یا میخواستم با دیگری باشم این موضوع رو محترمانه می گفتم و با توجه به اینکه از اولم همیشه جز شرایطم بود عذر می خواستمو راحت جدا می شدم و به سراغ بعدی می رفتم و خصیصه دومم این بود که با کسی که به شخص دیگه ایی تعهد داره رابطه برقرار نمی کردم مگر اینکه اون رابطه شو خودش و نه به اصراره من قطع کنه و به سراغ من بیاد اصولا همیشه تو زندگی معتقد بودم اگه به هیچ چیز ادم معتقد نباشه حداقل باید مرد یعنی در واقع همون جوانمرد باشه این حد اقل سپاس از انسان بودنمونه. خوب این خصایص اگر شما جذاب و سکسی هم باشید روی خیلی ها اثر خواهد گذاشت اگر واقعا به اینکار علاقه دارید منظورم سکسه لازم نیست به راههای مختلف متوسل بشید . سراغ سکس با محارم برید همچنین اصلا نیاز نیست خودتونو خرد کنید و به آب و آتیش بزنید و بدتر از همه به زور برای سکس متوسل بشید فقط جنتلمن باشید و اگر موقعیتی فراهم شد رومانتیک و حرفه ای سکس کنید و تنها به فکر خودتون نباشید به لذت طرف مقابل هم فکر کنید و از لذت دادن هم لذت ببرید. اونوقت زمانی نمی بره که باید فقط انتخاب کنید همین.خوب نصیحت نکنمو بیش از این حوصلتونو سر نبرم تا اینجاش حسابی بعضی ها بی نصیبم نگذاشتن.خلاصه اون روزا همونطور که گفتم گذشت و من وارد مرحله جدید زندگیم شدم به بهترین نحوی که ممکن بود . بله ازداج.من با یه خانواده اصیل با کلاس ثروتمند و کم جمعیت فامیل شدم همسرم یک پزشک فوق تخصص زنان بود و زندگیم تکمیل تر از گذشته شداز اون فضای دوستانه مخفی و اون دایره کوچک فاصله گرفتمو جدا شدم اونا هم منو درک کردم خیلی سریع و حرفه ای پایان ارتباطات و راههای ارتباطی گذشتم محو شد طوری که بعد از یکسال خودمم یادم میرفت گاهی که چه لحظات نابی رو گذروندم .واقعیتشم بگم هیچ وقت حتی هوسشم نمی کردم چون هیچ چیزی در زندگیم کم نبود. همسرم فوق ا لعاده بود چون نهایت سعیم رو در انتخاب کرده بدوم و در هیچ زمینه ای کم نداشت یه پرنسس به پایان عیار. روزها میگذشت و همه چیز عالی یه شغل فوق العاده داشتم و درامد عالی و هیچ نوسانی نبود تا اینکه خیلی خیلی اتفاقی با این سایت آشنا شدم طریق آشناییم از طریق یک سایتی بود که در اون لینک های مختلف بود که اکثراخبری بود و گاهی واسه تنوع بعضی کابران لینک های با حالی هم می گذاشتن یه روز صبح طبق عادت همیشگی بعد از صبحانه منزل با راننده به سر کار اومدم سایت های خبری رو چک می کردم تا به یه لینک رسیده که فکر کنم یه چیزی در باره هلو هلو های خوب یا همچین چیزی بود زده بودو کنارش +18 گذاشته بود باز کردمو توسط اون لینک وارد این سایت شدم.عکس رو دیدم یه عکس نیمه ی زیبا بود عکسو می دیدمو ذهنم با سرعت نور شروع کرد دنده عقب رفتن به سرعت به دوران ابتدای دنشجویی و سایت های داغ اولیه سه کاف و .. رفت اونهایی که همدوره منن خوب میدونند چی می گم اون روزا این چیزا تازه اومده بودو با الان کلی فرق داشت.اومدم سریع سایت رو ببندم که ذهنم ادرسشو هک کرد. بستم اما از فردای اون روز معتاد دیدن این سایت شدم هر روز می گفتم دیگه اینکاره نمی کنم واسه من با این شرایط و این شغل و موقعیت دیدن این سایت و چرخیدن توش … وایییی اگر کسی بفهمه از کارمندام مدیران همطرازم و و ای همسرم. به خودم می گفتم نگا کن اغلب کامنت ها مال حدود بیست تا سی ساله هاست و …. اما باز فردا کارم همین بود . اوایل فقط عکسا رو میدیدم بعد داستانا رو هم می خوندم اما عضو نمی شدم میترسیدم حتی با اسم مستعار عضو شم . وضعیتم روز به روز عوض میشد. خرس خفته نفسم که چند سالی بود خوابونده بودمش تا حدی که دیگه یادم رفته بودو حتی فکر می کردم مرده داشت بیدار می شد. نوع نگاهم به اطرافیانم به غیر از همسرم داشت کم کم عوض میشد دوباره سعی می کردم با دیدن ساق پا تا ته خط رو بخونمو تجزیه تحلیل کنم که طرف توی تخت چیکارس. دوباره سایز سینه هارو از رو مانتو تا میلیمترشم تخمین می زدم دوباره چشمم سایز باسن روبا دور کمر می سنجید و خودم از این حالت خودم میترسیدم و قبول کنید که ترسم داشت. . . .ادامه … نوشته بابک

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *