خیلی دیر فهمیدم ….

0 views
0%

سلام . اسم من حامد …. 24 سالمه … تو عمرم خیلی دختر بازی کردم و کس هم زیاد کردم ولی این یکی با همش فرق داره … من تو یه چاپخونه کار میکردم … مهندس بودم به حساب خودم اونجا … صاحب چاپخونمون یه پسری داشت به اسم نادر … ما دوتا خیلی با هم جور بودیم … این دم آخر یا دیگه همه چی مون با هم رو بود … یه روز سر کل کل افتادیم با هم واسه دختر بازی … بهم گفت حامد یه دوست دختر داشتم که آخر دادن بود ولی الان یه چند وقتیه که ازدواج کرده و دیگه بهم نمیده … ؟؟؟؟ منم بهش گفتم تو بی عرضه ای و گرنه اونو راحت میشه هنوزم ترتیبشو داد … خلاصه کلی با هم کل کل کردیم … بعدش قرار شد اون شماره دختره ( که اسمش فرنوش ) بود رو به من بده تا من بهش نشون بدم که اون بی عرضه است … منم شماره رو ازش گرفتم و قرار شد تا دو هفته دیگه دختر رو بکنمش … یه شرط خیلی سنگینی با هم بستیم سر این جریان … خلاصه من از همون روز افتادم رو دور اس و زنگ زدن به دختره … خوب جواب میداد ولی همش می پرسید تو کی هستی و شماره منو از کجا داری ؟؟؟؟ وقتی بهم نگفت شوهر دارم فهمیدم که کونش جدی جدی میخاره … خلاصه دفعه اول با هم سر یه کوچه ای قرار گذاشتیم که من با کلی تاخیر رسیدم … و لی اون طفلک همون جا واستاده بود تا من برسم … وقتی رسیدم و دفعه اول دیدمش بدنش بیشتر از چهره اش به چشمم اومد … یه دختر باربی و ناز … حتی بدون یه کم انحراف … شهوت از چشاش می بارید … از اونایی که با نگاشون آب آدم میاد … خلاصه چند وقت گذشت و من همینطوری باهاش بودم تا اینکه یه بار بهش گفتم من سکس میخوام . خیلی راحت قبول کرد اما هنوزم نفهمیدم چرا ؟؟؟؟ اما خوب قبول کرد … اما همون لحظه بهم گفت من شوهر دارم … بعدها البته شوهرش رو هم آمارش رو در آوردم که فهمیدم از اون بچه سوسولایی که عمراً عرضه کردن نداره اونم با همچین دختر شهوتی … چند سری باهم قرار گذاشتیم … تو این چند دفعه که اومد خیلی خوشکل بود لعنتی … همه رفیقام میگفتن حامد تو اینو با تور گرفتی یا با قلاب ؟؟؟؟ خلاصه واقعاً یه باربی بی نقص بود … چند دفعه گفتم میام خونتون ؟؟؟ اما هی به بهونه های مختلف منو میپیچوند ؟؟؟ کم کم داشتم شرطو میباختم … به یکی از صمیمی ترین دوستام به اسم فرید جریانو گفتم ( که خدایی دختر باز ماهری بود ) اونم بهم گفت حامد سنگین تا کن بذار خودش بیاد جلو … چند دفعه هم بعدش منو فرنوش و فرید و یکی دیگه از دوستاش به اسم نکیسا با هم رفتیم بیرون … از همون دفعه اول بهش به دروغ گفتم فرید داداشمه … اونم کم کم به فرید میگفت برادر شوهر و داداشی و از این حرفا … تو یکی از همین شبا فرید بهم گفت حامد برادر حالا وقتشه فرنوش رو بکنی ؟؟؟؟؟ تو این مدتم با کمک فرید کاری کرده بودم که حسابی بهم وابسته شده بود … بهم گفت همین الان بهش زنگ بزنو و بگو میخوام ازت جدا شم ؟؟؟؟ منم همین کارو کردم . دختر کلی التماس کرد که نرو گفتم من نمیتونم آخه تو شوهر داری ؟؟؟ اینو که گفتم گفت باشه هر کاری بخوای واست میکنم فقط تو نرو … عجب مخی داشت این فرید … خلاصه طرف جدی جدی راضی شد … منم فردای اون روز قرار شد شوهر ش که رفت به من زنگ بزنه تا من برم خونشون … منم صبح سرکار نرفتمو رفتم سمت خونه اونا … قرار بود ساعت 9 زنگ بزنه ولی 11 زنگ زد … کلی علاف شدم … ولی خلاصه زنگ زدم درو باز کرد و رفتم تو خونشون … از یه طرف دیگه هم به فرید گفتم برو دم مغازه شوهرش واستا که هر وقت شوهرش کوچکترین حرکتی انجام داد من از خونه بیام بیرون … آمار همشونو از قبل نادر بهم داده بود … خلاصه من رفتم خونه … دیدم یه شلوار لی تنگ با تاپ زرد چسب تنش بود . سرم داشت گیج میرفت از بدن ناز این دختر … خیلی قشنگ بود . سینه ها بیرون و کون طاقچه ای … کمر باریک … لبا پروتز … اصلا حالم داشت متحول میشد … همونجا بود که شوهرش یه هو بهش زنگ زد و فرنوش هم توپید بالاش خلاصه کلی با هم دعوا کردن … بعد من فهمیدم که اینا اصلا با هم مشکل دارند … به محض اینکه گوشی رو رو شوهرش قطع کرد چنان لبی ازم گرفت که انگار تلافی دعوا شوهرش رو سر من درآوورد .. به قدری شهوتی بود که اصلا نمیتونستم باور کنم یه دختر اینجوری هم هست …. خلاصه مثل وحشی ها لباسای تنمو درآوورد و منو به زور انداخت روی پتو … منم سریع لباساشو درآوردمو شروع کردم به لب گرفتن ازش … انگار این دختر اصلا زمینی نبود … خودش سریع چرخید و گفت یالا بی عرضه بازی در نیار بکن توش … همین قدر که کیرمو کردم توش دیدم اصلا یه جور دیگه شد … از شدت شهوت خودشو میزد وو موهاشو میکشید … هی بلند داد میزد کثافت محکم تر بکن … منم هی بهش میگفتم فرنوش آروم همسایه ها میفهمن هاااا . اما اصلا اون هیچی نمیفهمید .. سریع برشگردوندم و شروع کردم به گوسفندی کردن … خیلی تنگ بود اما نمیدونم چرا داد نمیزد همش حال میکرد … تا حالا اینجوری شو با همچین شدتی ندیده بودم … خلاصم من هر چی زور داشتم زدم و آخرش که آبم اومد ریختم رو شکمش … چه بدنی داشت این دختر … فرشته بود … اینقدر سینه هاش سفت بود که دست میزدی تو نمیرفت … خیلی شهوتی بود … خلاصه کار من تموم شد و با یه لب جانانه ازش خداحافظی کردم … به محض اینکه از خونه اومدم بیرون بهم زنگ زد که آره من اونجا شهوتی شدم هیچی نفهمیدم ولی الان عذاب وجدان دارم … منم چیزی نگفتم و گوشی رو قطع کردم … زنگ زدم به فرید و گفتم ماموریت تمومه بیا جای من … خلاصه رفتم سرکار اما به نادر هیچی نگفتم … شب شد و باز دوباره منو فرید با هم بودیم که فرنوش زنگ زد … و گفت بیا بریم بیرون … منم بهش گفتم که عذاب وجدان دارم و نمی یام داشت منفجر میشد … اما من گوشی روش قطع کردم … فرید هم گفت آره برادر راش همینه ؟؟؟؟ خلاصه خوب راه و چاه دختر دستم اومده بود … یه روز صبح بهم زنگ زد و گفت حامد مشروب بگیر بیا خونه ما ؟؟؟؟؟ منم با هر بدبختی بود مشروب جور کردم و رفتم اونجا … شروع کرد به بد وبیراه گفتن به شوهرش … تازه فهمیدم طرف اصلا عرضه کردن نداره … مشروب ها رو خوردیم … خیلی شهوتی شده بود امامن دست بهش نزدم تا خودش بیاد جلو … داشت میترکید انگار … فقط منتظر یه حرکت از من بود امامن تو خماری گذاشتمش و آخرم خودش اومد جلو … وای چه میکرد ؟؟؟؟؟ نمیفهمیدم اون داره منو میکنه یا من اونو ؟؟؟؟ صداش خیلی شهوتی بود … اینقدر ناز بود که دلم نمیومد بکنمش … وقتی سینه هاشو میخوردم دستش تو موهام بود و همش میگفت حامد کاش تو مردم بودی ؟؟؟؟ من مردم ( ایمان) رو ول میکنم میام با تو ؟؟؟؟ اول فکر میکردم شهوتی یه چی میگه … خلاصه اون روز اینقدر بهم حال داد که اصلا نفهمیدم کی ظهر شد …. همش بهم میگفت حامد تا ته بکن توش ؟؟؟ حامد میمیرم برات … حامد جرم بده … حامد تورو خدا … حامد من بیشتر میخوام … حامد … حامد … خلاصه منم که اونو اینطوری میدیم از موقعیت استفاده کردم و طوری کردمش که نفسش دیگه داشت بند میومد … خلاصه ظهر شد و من اومدم خونه … بعد چند روز که بهش زنگ نزدم زنگ زد و گفت حامد من دادخواست طلاق دادم . میخوام از ایمان جدا شم و بیام خانم تو شم … من و میگیری ؟؟؟؟ منو همون جا با کمال پررویی گفتم نه زد زیر گریه زاری که آره من خودمو میکشم پس … بازم من گفتم همین الاژن برو بکش واسم مهم نیست دیدم داره شر میشه یه چند روزی بیخیالش شدم تا اینکه دیدم فرید یه شب بهم زنگ زد و گفت حامد تیز بیا پارک کارت دارم منم زود رفتم . تا رفتم نزدیک دیدم فرنوش تو ماشین نشسته تا منو دید زد زیر گریه زاری و از ماشین اومد پائین و رفت سوار ماشین خودش شد ورفت … فرید بهم گفت حامد پایان رگ ها دستاشو با تیغ زده بود . تو این چند روزم که نه تو بهش زنگ زدی نه اون طفلک تو بیمارستان بوده … تازه فهمیدم چقدر دیر فهمیدم که عاشقم شده … بعد از اون چند بار اومد دنبالم از ایمانم طلاق گرفت اما من راضی نشدم باهاش ازدواج کنم … شاید واقعا اگه زودتر از اینا میدیدمش باهاش ازدواج میکردم …. اما واقعاً زندگی اون به خاطر یه شرط احمقانه منو نادر … یا بازیهای فکری منو فرید به هم ریخت …نوشته حامد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *