…قسمت قبلاین قسمت اخر سری داستان بی نهایت و همینطور آخرین داستانیه که من برای این سایت مینویسم. امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.یکسال بعد..ـ مطمئنی ادرس رو درست اومدیم؟ خب مثل بچه ی ادم بهش تلفن میکردی میگفتی داریم میایم پیشت دیگه.. سیاوش که پشت فرمون نشسته بود خیلی ریلکس بدون اینکه به غرغرهای من توجه کنه نگاهش رو به مغازه های کنار خیابون دوخته بود و دنبال مغازه ی شاهین میگشت. مثل اینکه برای دیدن دوست قدیمیش خیلی اشتیاق داشت. خب حق هم داشت چون شاهین واقعا از برادر نداشته ش به سیاوش نزدیکتر بود. از چند روز قبل که تصمیم گرفته بودیم برای دیدنش به شهر محل اقامتش بریم، دل تو دلش نبود. اول میخواستیم تلفن کنیم و اومدنمون رو بهش اطلاع بدیم ولی سیاوش گفت که بهتره سورپرایزش کنیم. توی مدتی که باهم ازدواج کردیم خیلی دوست داشت یه سفر به شمال بیایم و یه سری هم به شاهین بزنیم. بعد از اینکه درسمون تموم شد، پریسا به شهرشون برگشت و من و سیاوش علیرغم مخالفت خانواده هامون با هم ازدواج کردیم. خب مخالفت خانواده ی سیاوش که از قبل مشخص بود. همون بحث همیشگی که دختره به خانواده مون نمیخوره و سطح کلاسش پایین تر از ماست و این حرفها. دلیل مخالفت خانواده ی منهم تقریبا مشابه سیاوش بود. منتها از یک دید دیگه و اینکه ترجیح میدادن با یکی پسرای فامیل نزدیکمون ازدواج میکردم. ولی من به اندازه ی کافی دلیل برای اینکار داشتم. پدرم که طبق معمول زیاد سخت نگرفت و تصمیم نهایی رو به خودم واگذار کرد. از نظر اون دخترش پس از گذروندن دانشگاه باید به اون سطح از فهم رسیده باشه که خودش برای زندگیش تصمیم بگیره. ولی مادرم مثل بیشتر مادرها دوست داشت دخترش همونجا پیش چشم خودش باشه. خب طبیعی بود توی اون چهارسال به اندازه ی کافی ازش دور بودم ولی تا ابد هم که نمیتونستم ور دلش بمونم. اگه برای موندن توی شهر خودمون یک دلیل داشته باشم برای زندگی با سیاوش هزارو یک دلیل داشتم. سیاوش همچنان اروم از کنار خیابون حرکت میکرد و بین تابلوهای مغازه ها دنبال مغازه ی شاهین میگشت. یه لحظه که چشمش به یک خدمات فنی خورد و شاهین رو بین انبوهی از یخچالها و کولرهای گازی دید مثل بچه ای که از دیدن دوست همبازیش ذوقزده شده باشه داد زد اوناهاش. دیدی گفتم پیداش میکنم. و ماشین رو روبروی مغازه پارک کرد. شاهین از دیدن ما خیلی تعجب کرد و وقتی سیاوش رو کنار در مغازه دید و محکم بغلش کرد و چند لحظه توی اغوشش نگه داشت، به قدری از دیدنش خوشحال و هیجانزده شده بود که میشد اشک شوق رو توی چشمهاش دید. بعد که به خودش اومد سراغ منو گرفت و وقتی با اشاره ی سیاوش منو دید که توی ماشین نشستم لبخندی زد و به طرفم اومد منم از ماشین پیاده شدم و جواب سلامش رو با لبخندی دادم. به قدری از دیدن من خوشحال شده بود که حس میکردم بدش نمیاد همونجا توی خیابون بغلم کنه و ماچم کنه. وقتی باهاش دست دادم یاد روزی افتادم توی تنگه واشی چقدر سعی میکرد که به من و پریسا نزدیک بشه. حس کردم داره با چشماش دنبال کس دیگه ای توی ماشین میگرده. فهمیدم که انتظار داشت پریسا رو هم با ما میدید. ولی چیزی نپرسید و ما هم به روش نیاوردیم اما بعد از سلام و احوالپرسی های معمول و عذرخواهی بابت اینکه نتونسته بود به عروسیمون بیاد بالاخره سراغ پریسا رو گرفت. از بردن اسمش غم پنهانی توی چهره ش نشست و پرسید پریسا چیکار میکنه؟ چرا با شما نیومد؟ نگاهی به سیاوش کردم که پشت سرش ایستاده بود. دوست داشتم این موضوع رو سیاوش بهش میگفت ولی چون روی سوالش از من بود جواب دادم پریسا بعد از فارغ التحصیلی به شهر خودشون برگشت. الان حدود یکساله که گهگداری از طریق تلفن جویای احوال هم هستیم. شاهین مکثی کرد و در حالیکه به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود، مشخص بود که داره به روزهای بودنش با پریسا فکر میکنه . سپس انگار که از دنیایی دیگه به خودش اومده باشه گفت خب چه خبرا. پدر یه خبری میدادین یه گوسفندی چیزی جلو پاتون قربونی میکردیم. سیاوش خنده ای کرد و خواست جواب بده ولی من به جاش گفتم ازین دوست صمیمیت بپرس. هرچی بهش گفتم بذار به شاهین اطلاع بدیم نذاشت. همش میگفت بذار سورپرایزش کنیم. شاهین به سمت سیاوش برگشت و یک بار دیگه صمیمانه توی اغوشش گرفت. کاملا مشخص بود که خیلی دلش واسه ش تنگ شده بود. پس از حال و احوالپرسی های معمول شاهین گفت بذار مغازه رو ببندم بریم خونه ی ما.. ولی سیاوش نگاهی به من کرد و رو به شاهین گفت نه شاهین جان مزاحم نمیشیم. همین اطراف یه ویلا اجاره کردیم میریم همونجا. با گفتن این حرف، شاهین چند لحظه خشکش زد و گفت ویلا اجاره کردین؟ مگه من مرده م که شما اومدین توی شهر منو رفتین ویلا اجاره کردین؟؟ یه دفعه هرچی فحش بود بهم بدین دیگه… میدونستم شاهین با فهمیدن این موضوع ناراحت میشه. ولی برای برنامه ای که داشتیم لازم بود که اینکارو کنیم. سیاوش گفت نه خب، نمیخواستیم مزاحمت بشیم. گفتیم یه سر بیایم هم یه گشتی بزنیم هم اینکه خودتو ببینیم. میدونیم که شما شمالیها مردمان مهمانوازی هستین. شاهین که از این کار ما خیلی ناراحت به نظر میومد با لحنی که ناراحتی توش موج میزد گفت عجب بابا. درسته که خونه ی حقیر ما به کاخ شما نمیرسه ولی دیگه یه کلبه ی درویشی داریم که بتونیم از دوستهای صمیمیمون پذیرایی کنیم. سیاوش دستش رو روی شونه ی شاهین گذاشت و گفت ای پدر خونه ی شما کلبه ی امید ماست. ماهم که تعارف نداریم حالا واسه اینکه ناراحت نشی یه سر هم میایم خونه ی شما. فقط گفتم این چند روز که اینجا هستیم یه مقدار باهم این دور و اطراف رو بگردیم. هرچی باشه بچه همینجایی و این طرفا رو بهتر میشناسی. شاهین لبخندی زد و درحالیکه نشون میداد هنوز ناراحته گفت اشکال نداره برادر سیا.. وقتی اومدم تهران و رفتم مسافرخونه اتاق گرفتم خودت میفهمی با من چیکارکردی. درمورد گشت و گذار هم خیالت راحت . این شهر کلی مکان و گردشگاه های طبیعی داره که هرچی بگردی تمومی نداره. فقط صبر کن مغازه رو ببندم و بریم… توی اون یکی دو روزی که شمال بودیم شاهین از هیچ کاری برای هرچی بیشتر خوش گذشتن به ما، دریغ نکرد. مغازه ش رو سپرده بود به یکی از همکاراش و همه جا همراه ما بود. صبحها کنار دریا میرفتیم و عصر هم توی جنگل آتیش روشن میکردیم و شاهین با گیتارش برامون میزد و میخوند. با اینکه خیلی سعی میکرد رفتاری گرم و صمیمی از خودش نشون بده ولی باز همون غم پنهان فراق پریسا توی چهره و رفتارش مشخص بود. اینو میشد از اهنگهای غمگینی که با گیتار میخوند هم فهمید. یه بار که توی یک جاده ی جنگلی میرفتیم و یه نم بارونی هم روی شیشه ها نشسته بود حس میکردم که به جاده ی مه گرفته ی جلو روش خیره شده و آهنگی رو که از بلندگوهای ماشین پخش میشه رو زیر لب زمزمه میکنه.. الان ای کاش نزدیک تو بودم تو این راه مه الود شمالی با این اهنگ دارم دیوونه میشم پر از بغضم فقط جای تو خالی…با این اوصاف نمیدونم شاهین واسه کاری که با سیاوش برنامه ش رو ریخته بودیم امادگیشو داشت یا نه. بعد از یه مدت دوباره هیجان انجام همچین کاری همه وجودم رو پر کرده بود. از وقتی که پریسا رفته بود و مخصوصا از بعد ازدواجمون، با شخص ثالث دیگه ای سکس نداشتیم. و حالا که میخواستیم همون برنامه رو اینبار از منظری دیگه اجرا کنیم خیلی استرس داشتم. خصوصا من که اولین بار بود که به غیر از سیاوش مرد دیگه ای رو میخواستم تجربه کنم…پیشنهاد این موضوع رو خودم به فرزانه دادم. بعد از رفتن پریسا حس کردم یه چیزی توی رابطه ی سکسیمون کم شده. یه جورایی به حضور پریسا یا به نوعی یک نفر دیگه توی رابطمون عادت کرده بودم. فکر کنم خود فرزانه هم همین حس رو داشت. هرچند اوایل اصلا بروز نمیداد ولی وقتی با ترس و لرز و احتیاط و غیرمستقیم بهش گفتم، فهمیدم که اونم همین حس رو داره. اول فکر کرد قصدم اینه یه خانم دیگه رو وارد رابطه مون کنم ولی من اینبار نمیخواستم اون شخص سوم یه خانم باشه. خب به اندازه ی کافی از حضور یک خانم توی رابطه مون استفاده کرده بودیم و به جرأت میتونم بگم که از بهترین و لذتبخشترین لحظات زندگیمون حضور پریسا با ما بود. این موضوع بیشتر یه امتحان و چالش بزرگ برای من محسوب میشد. میخواستم ببینم ایا میتونم همونطور که فرزانه اعتماد کرد و پریسا رو وارد زندگیمون کرد، منهم اینکار رو اینبار از یک زاویه دیگه انجام بدم؟ البته پنهان نمیکنم که خودمم بدم نمیومد. به هرحال این یه حسی بود که از بعد از پریسا توی وجود هردومون شکل گرفته بود. یه جورایی میدونستم که جنبه روانی هم داره. ته دلم راضی و خوشحال به این کار نبودم و میدونستم که انجام دادم همچین کاری میتونه ناشی از یه خلل روحی و روانی باشه ولی وسوسه ی این کار و تجربه ی خوبی که داشتیم منو بیشتر ترغیب به انجام این عمل میکرد. اوایل اصلا قصد مطرح کردن و گفتن به فرزانه رو نداشتم ولی پیش خودم گفتم اگه این فکر قبلا توی ذهنش بود پس بازهم میتونست باشه. چندین بار باخودم کلنجار رفتم که چطور میتونم مرد دیگه ای رو همخواب با فرزانه ببینم. شاید اگه اون موقع که فقط یه رابطه ی دوستانه با فرزانه داشتم میتونستم قبول کنم. ولی الان که باهم ازدواج کردیم و به همسری پذیرفتمش چطور میتونم؟ و جدای ازین موضوعها برفرض هم که بتونم با خودم کنار بیام و همچین کاری کنم اما بازهم پیدا کردن اون شخص سوم مهم بود. توی دفعه اول حضور پریسا خیلی کمک کرد. چون ممکن بود شخص دیگه ای که وارد رابطه مون میشد برامون ایجاد مشکل کنه یا اینکه نخود توی دهنش خیس نخوره و با دهن لقیش ابروریزی کنه. ولی خوشبختانه پریسا اینطوری نبود و پس از اتمام درسش و رفتنش همه چیز هم به خوبی و خوشی تموم شد. البته توی این مدت یکی دوبار خونمون اومده بود و برنامه هایی اجرا کرده بودیم بااین فکرها بود که سعی میکردم عطای انجام اینکار رو به لقاءش ببخشم. اما وقتی حس فرزانه رو ازین قضیه باخبر شدم دیگه نتونستم کاری کنم. وقتی این موضوع رو با فرزانه مطرح کردم، پس از واکنشهای اولیه مثل دفعه ی قبل اولین چیزی که گفت این بود حالا اون نفر سوم رو میخوای از کجا پیدا کنی؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم اتفاقا پیداش کردم. فرزانه با کمی مکث و تردید پرسید پیداش کردی؟ خب کی هست؟ درحالیکه به چشماش زل زدم تا واکنشش رو بهتر ببینم گفتم شاهین.. چشمهای فرزانه از تعجب گرد شد و حس کردم چند لحظه نفسش بند اومد. چندتا نفس عمیق کشید و انگار که از شنیدن اسم شاهین هیجانزده شده بود گفت شاهین؟ همون شاهین خودمون؟؟ دوست قبلی پریسا؟ قبل از اینکه بخواد چیزهای دیگه بگه حرفش رو قطع کردم و گفتم اره دیگه بابا. مگه ما چندتا شاهین داریم؟ فرزانه نگاهش رو از من گرفت و گفت ولی شاهین که اینجا نیست.. با شیطنت نگاهی بهش کردم و گفتمخب میریم پیشش. هم سری بهش میزنیم هم اینکه ماه عسل نرفته مون رو شیرین تر میکنیم.. فرزانه دوباره نگاهی به من کرد و درحالیکه اشتیاق رو توی چشماش میدیدم گفت باشه من حرفی ندارم… تجربه ی قبلی که در این رابطه داشتیم خیلی بهمون کمک کرد تا بتونیم این رابطه رو شکل بدیم. البته خود شاهین هم خیلی به این موضوع کمک کرد چون ادم ریلکس و راحتی بود و میتونست با هرچیزی کنار بیاد. برای همین وقتی فرزانه توی ویلایی که گرفته بودیم راحت بود و با لباسهای سکسی جلوش میچرخید اصلا تعجب نمیکرد و سعی میکرد خودش رو حونسرد نشون بده. ویلایی که اجاره کرده بودیم یه ویلای کنار دریا متعلق به یک خانواده ی ساکن تهران بود که مواقعی که نبودن به مسافرها اجاره میدادن. یه ویلای دوبلکس که وسط یک باغ بزرگ قرار داشت و ضلع شمالیش هم دریا بود. روز اول که وارد محوطه ش شدیم متوجه ی استخری شدم که توی پارکینگش قرار داشت و منو یاد ویلای دماوند شهره انداخت. ولی اون کجا و این کجا. توی خونه چیزی کم و کسری نبود و ازونجایی که محلی برای استفاده ی ساکنینش بود همه چیز تمیز و مرتب بود. هال و پذیرایی بزرگش به اندازه ای بود که برای گرم کردنش از یک بخاری فن دار ایستاده استفاده میکردن. شخصی که مسئول اجاره دادن ویلا بود خیلی سفارش کرد که ویلا رو همینطوری تمیز و مرتب نگه داریم و تحویل بدیم. شب سوم، شبی بود که باید کار رو یکسره میکردیم. برای اونشب کلی تدارک چیدیم و با اینکه شبهای قبل هم بهمون خوش گذشته بود ولی میدونستیم که اینبار دنبال چی هستیم. وقتی میز مشروب خوریمون رو پربارتر از شب قبل چیدیم و موسیقی تندی هم گذاشتیم فکر کنم خود شاهین هم بو برده بود که خبراییه. فرزانه یک لباس راحتی کوتاه مثل لباس خواب پوشیده بود. به طوری که خیلی راحت شرت توری زیرش رو میشد دید و سینه های درشتش از زیر پارچه ی نازکش خودنمایی میکرد و خود منهم از دیدنش بدجوری حشری میشدم. مثل همیشه فرزانه ساقی شد و با کلی قرو فر و غمیش اومدن شروع به پر کردن پیکهامون کرد. چهره ی شاهین واقعا دیدنی بود و با اینکه سعی میکرد خودش رو کنترل کنه و نگاهش رو به اندام لخت فرزانه معطوف نکنه اما با اینحال رگه هایی از شهوت رو میشد توی چشمهای قرمز شده از مشروبش دید. و وقتی چند پیک اخر رو بالا رفتیم خیلی مست تر از اونی بودیم که بفهمیم چیکار میخوایم انجام بدیم…روی کاناپه دراز کشیدم و پاهامو روی شونه ی سیاوش گذاشتم تا بتونه کسم رو بهتر بخوره. شاهین روبروم ایستاد و کیر کلفتش رو جلوی دهانم گرفت. نگاهی به صورت قرمزش که از شهوت پر شده بود انداختم. سیاوش از پایین کارش رو شروع کرده بود و با هر زبونی که به نوک چوچوله م میزد تخم چشمام باز میشد و شاهین رو بیشتر هوسی میکرد. این اولین باری بود که شاهین رو لخت میدیدم. نمیتونم پنهان کنم که دوست داشتم توی این حالت میدیدمش. کیرش نسبت به کیر سیاوش کلفت تر و سیاهتر بود. دستش رو به ارومی لای موهام برد و سرم رو به سمت کیرش کشید. لبم از کلفتی کیرش درد گرفت و حس کردم که خیلی بیشتر از اندازه دهانم رو باز کردم. سیاوش منو برگردوند و من پشت بهش قنبل کردم. حالا اماده بودم که کیرش رو توی کسم حس کنم. با اینکه اولین بارم نبود ولی خیلی هیجان داشتم چون این دفعه در حضور یک مرد دیگه این حس رو تجربه میکردم. کیر سیاوش که وارد کسم شد اهی از روی لذت کشیدم و چشمام رو بستم. شاهین که بالای سرم ایستاده بود دستش رو پشت گردم گذاشت و شروع به مالیدن کرد. از رفتار و حرکاتش معلوم بود توی کارش خیلی حرفه ایه. با کمر زدنهای سیاوش همزمان کیر شاهین رو توی دهانم عقب جلو میکردم. فضای خونه رو شهوت پر کرده بود. زبونم رو از زیر تخمهای شاهین تا نوک کیرش میکشیدم و سرش رو توی دهنم میکردم. بعد از چند کمری که سیاوش از پشت توی کسم زد کیرش رو دراورد. اول فکر کردم که ارضا شده ولی وقتی شاهین رو به سمت خودش کشید و خودش به طرف من اومد فهمیدم که اون لحظه ی حساس فرا رسیده. شاهین کیر کلفتش رو از اب کسم خیس کرد و خیلی اروم فرو کرد. با اینکه چند دقیقه قبلش واسه سیاوش توی کسم بود ولی حس کردم اولین کیریه که واردش میشه. یک لحظه پایان دهانه ی کسم پر شد. چند لحظه توی همون حالت نگه داشت و شروع به کمر زدن کرد. باید اعتراف کنم لذتی که از دادن به شاهین بهم دست داد خیلی بیشتر سیاوش بود. توی او حالت دیگه چیزی از عشق و محبت نمیفهمیدم و فقط لذت جنسی بود و بس. سیاوش بعد ازینکه چند دقیقه کردن شاهین رو نگاه کرد و مشخص بود خیلی لذت میبره، کیر بلند و سفیدش رو جلوی صورتم گرفت. این اولین بار بود که میخواستم کیرش رو بعد از اینکه از کسم بیرون میکشید بخورم. هیچوقت پیش نیومده بود که توی این موقعیت قرار بگیرم. کیرش از ترشحات کسم لزج شده بود و بوی زوخم میداد. همون بویی که همیشه وقتی تحریک میشم و ابم توی شرتم میریزه میده. شاهین همچنان از پشت توی کسم کمر میزد. نمیدونستم کمرش اینقدر محکم و قویه. سیاوش رو قبلا دیده بودم که هم من و پریسا رو باهم بکنه و ارضا کنه ولی شاهین بعد از اونهمه که کیرش رو خورده بودم ولی بازهم وحشیانه کمر میزد. با هر ضربه ای که به کونم وارد میکرد حس میکردم که دارم جر میخورم. کیر سیاوش رو از دهنم بیرون اوردم و چشمام رو بستم. سیاوش که این حالت من رو دید متوجه شد که خیلی دارم لذت میبرم. به همین خاطر از جلو کنار رفت و من سرم رو روی کاناپه گذاشتم و چشمام رو بستم. شاهین به معنای پایان روی کونم سوار شده بود و میکرد. یک لحظه پایان کیرش رو درآورد و دوباره فرو کرد. با این حرکتش ناله ای شهوتناک کردم چشمام رو باز کردم. سیاوش روی مبل روبرویی نشسته بود و در حالیکه کیرش رو توی دستش گرفته بود و میمالید، گاییده شدن من رو با لذت تماشا میکرد. نمیدونستم که ممکنه اینقدر از دیدن این صحنه لذت ببره. شاهین اخرین ضربه ها رو توی کسم زد و کیرش رو در اورد. فکر کردم که ارضا شده و منتظر بودم که گرمای ابش رو روی کمر و کونم حس کنم ولی دیدم منو بلند کرد و به سیاوش گفت سیا بشین رو کاناپه. سیاوش هم که کیرش رو توی دستش گرفته بود نشست رو کاناپه و شاهین از من خواست که رو به سیاوش بشینم. وقتی کیر سیاوش رو توی کسم حس کردم وشاهین پشت سرم قرار گرفت فهمیدم که قصدش چیه. این یکی از فانتزی های سکسی من بود که همزمان دوتا کیر کس و کونم رو فتح کنه و حالا که این اتفاق داشت میفتاد اصلا نمیتونستم باور کنم. سیاوش روی لبه ی کاناپه نشست و کمرش رو پایین تر داد و منهم کونم رو بالاتر دادم. شاهین کیرش رو با اب کسم خیس کرد و روی سوراخ کونم گذاشت و آروم شروع به فشار دادن کرد. میدونستم که در حالت عادی درد وحشتناکی همه ی وجودم رو پر میکرد ولی چون کیر سیاوش توی کسم بود و لذت میبردم درد رو کمتر حس کردم. اول فکر کردم کاش شاهین که کیرش کلفت تر بود توی کسم میذاشت و سیاوش میکرد توی کونم ولی دیگه دیر شده بود. سینه هام جلوی صورت سیاوش تکون میخورد و اونم هردوتاشون رو میکرد توی دهنش. شاهین چند لحظه بعد پایان کیرش رو توی کونم جا داده بود و همزمان با بالا و پایین رفتن من روی کیرسیاوش توی کونم عقب و جلو میکرد. واقعا لحظات دردناک و لذتبخشی رو میگذروندم. شاهین توی همون حالت روی من خم شد و زیر گوشم نجوا کرد در چه حالی فرزانه؟ خیلی دوست داشتی با دوتا کیر میکردیمت اره؟ پریسا از تن و بدنت خیلی تعریف میکرد ولی تا خودم نمیدیدمت باور نمیکردم. با این حرفش از خودم بیخود شدم. صورتم رو چسبیدم به صورتش و گفتم اره شاهین بکن. کونم رو جر بده. و رو به سیاوش گفتم سیا میبینی دارم به دوتاتون میدم. همینو میخواستی اره؟؟ چند لحظه توی همون حالت بودیم تا اینکه شاهین کیرش رو از کونم در اورد و منو از روی سیاوش بلند کرد. به نظر میرسید توی این پوزیشنها خیلی تجربه داشته باشه. اینبار خودش جای سیا نشست و منو پشت به خودش و از کون روی کیرش نشوند. کیرش خیلی راحت تر توی کونم رفت و دیگه از درد اولیه هم خبری نبود. حالا کاملا روی شاهین نشسته بودم و پاهامو روی زانوهاش گذاشتم. توی این حالت کسم روبروی سیاوش قرار گرفت و اونم درحالیکه یک پاشو روی دسته ی کاناپه میذاشت، کیر بلند و کشیدشو روی کسم تنظیم کرد و با یک حرکت تا ته واردش کرد. یکبار دیگه دوتا کیر همزمان کس و کونم رو میدریدن. دیگه نا نداشتم. عرق سرتا پای هرسه تامون رو پر کرده بود و نفس نفس میزدیم. توی اون بین سرو صدای من از همه بلندتر بود و کاملا مشخص بود که بیشتر از دوتاشون دارم لذت میبرم. سیاوش صورتم رو به سمت صورتش گرفت و لبام رو به لبش و مشغول بوسیدن و خوردنشون شد. توی همون حالت صورتش رو چسبوند به صورتم و گفت حال میکنی فرزانه؟ دیدی دونفری داریم میکنیمت؟ چشمهای خمار از شهوتم رو به چشماش دوختم گفتم اره سیاوش. دوستت دارم. تو همه کس منی.. با این حرفم سیاوش چشماش رو بست و چند لحظه بعد فشار اب داغش رو توی کسم حس کردم و چند ثانیه بعدش هم کیرش رو بیرون کشید و یه دستمال کاغذی زیر کسم گرفت تا ابش روی زمین نریزه و خودش روی مبل روبرویی نشست و به کیر کلفت شاهین خیره شد که هنوز کونم روش بالا و پایین میرفت. وقتی سیاوش رو میدیدم که روبروم نشسته و داره به صحنه ی گاییده شدن من نگاه میکنه خیلی بیشتر لذت میبردم به همین خاطر با چند ضربه ی دیگه لرزشی رو توی سراسر بدنم حس کردم و اب داغی که تا اعماق کونم رو پر کرد. بی حال روی بدن شاهین افتادم و چشمام رو بستم و به این فکر فرو رفتم که این داستان بی نهایت ما تا کی میتونه ادامه داشته باشه…؟؟نوشته شاهین silver_fuck
0 views
Date: November 25, 2018