داستان های ارا – آنجلینا 5

0 views
0%

روز از اون ماجرا گذشت. سعید تا تونست این 10 روز رو فوق برنامه گذاشت واسه خودش (سکس) ولی من حتی دیگه بهش فکرم نمیکردم به خودم گفتم تا موقعی که فرق هوس و حس رو نمیدونی همه چی زهرت بشه.سعید معتقد بود با این فوق برنامه ها داره دوری ماندانا رو جبران میکنه تا یادش نیوفته تو حیاط ویلا سعید اینا نشسته بودم داشتم سیگار میکشیدم فکر میکردم یهو سعید داد زد ارا ارا دویدم تو گفتم چی شد؟ سلامتی؟ گفت به جون خودم خودش بود گفتم کی بود؟ گفت ماندانا بود.گفتم خب؟ گفت ارا دستم به دامنت قربونت برم ماندانا گفت به ارا بگو ساعت 8 امشب بیاد آرمان کافه تنها باشه منو آنا منتظرشیم اگه تو بیایی (سعید) میریم الهی من فدات بیا برو برشون گردون گفتم حالا چرا من؟ گفت نمیدونم فقط تو برو. گفتم باشه میرم ولی بنظرم یچیزی مشکوکهساعت 7.30 orsche سعید رو سوار شدم راه افتادم داشتم میومدم از ویلا بیرون سعید داد زد ارا دست خالی برگشتی با ماشین برو توی دریا چون میکشمت.ساعت 8 تو آرمان کافه بودم دیدم آنا و ماندانا با اخمایی مخوف نشستن رفتم جلو خیلی جدی گفتم سلام. سلام کردن ماندانا گفت ارا؟ هنوز دوستم داری؟ گفتم این چه حرفیه تو جای خواهر نداشته منی ماندانا گفت ببین یه چیزی شده گفتم بگو؟ آنا سرش پایین بود ماندانا گفت اون شب که اینجا دعوامون شد منو آنا قهر کردیم داشتم میرفتیم سمت خونه آنا گفت زنگ میزنم دیوید (راننده خونشون) بیاد دنبالمون…. گفتم خب؟ گفت همون موقع یکی از دوستای قدیمی من رو دیدیم گفت بیایین میرسونمتون بهش گفتم نه میریم اسرار کرد رفتیم تو راه از قیافمون یه حدس هایی زد چی شده گفت ولشون کنین پسرا همشون همینن و ازین حرفا گفتم خب؟ گفت فردای اون روز من و آنا رفته بودیم دریا یه جای خیلی خلوت نشسته بودیم اعصابمون از دست شما 2 تا خورد بود هوا داشت تاریک میشد آنا زنگ زد دیوید بیاد چند لحظه بعد اون دوستم با 1 دختر دیگه و 3 تا پسر خارجی اونجا بودن گفت اینا مهمونن اومدن اینجا مسافرت بعدش گیر داد بریم گردش گفتم نه راننده داره میاد دنبالمون گیر دادن ولی یجوری از دستشون خلاص شدیم رفتیم از فردای اون روز زنگاش شروع شد هی به من زنگ زد گفت اون 2تا پسر خارجی ازتون خوششون اومده ازین حرفا منم گفتم به من چه تا همین امروز هی زنگ زد آخرش خسته شدم به آنا قضیه رو گفتم گفت میگم دیوید پدروشون رو در بیاره بهش گفتم نه اینجوری بد تر کش پیدا میکنه گفت پس چیکار کنیم بعد من گفتم زنگ بزنیم به ارا و سعید درسته یکم خورده شیشه دارن ولی حد اقل میدونم از ته دلشون دوسمون دارن حالا اومدیم اینجا واسه همین به نظرت چیکار کنم؟ نمیخوام کسی بفهمه آخه الکی بزرگ میشه قضیه یکمی مکث کردم گفتم باشه.مشکلی نداره زنگ بزن به اون دوستت بگو با مهموناش برای ساعت 10 شب….. (یه گوشه دور از ساحل بود اصلا به بیرون دید نداشت هیچ کس هم شب نمیرفت)ماندانا زنگ زد قرار رو گذاشت بعد یکم نگام کردن گفتم یه چیزی بپرسم؟ ماندانا گفت اگه واسه اون شبه نه نپرس حوصلت رو ندارم نامرد.آنا سرش پایین بود و اخماش رو کشیده بود. گفتم خب حد اقل بگین از کجا فهمیدن آنا سریع گفت چه فرقی داره؟ خودم با چشای خودم دیدم ناهید و سارا اومدن تو ویلا سعیدشون.گفتم تو دیدی؟ گفت آره. فردای اون شب که بیرون بودیم دیوید منو رسوند خونه دیدم یه Nissan Altima واساده جلو ویلا سعید اینا 2 تا دختر اومدن توی ویلا سعیدشون منم سریع زنگ زدم به ماندانا گفتم قضیه چیه اونم همه چیز رو گفت منم گفتم قرار آخر هفته رو کنسل نکن همونجا آبروشون رو ببریم بعدشم که خودت بودی.سرم رو انداختم پایین گفتم حق با شما 2تاست منو سعید هنوز نتونستیم فرق هوس و حس رو بفهمیم هرکاری کنین حق دارین ببخشید بعد پاشدم گفتم ساعت 10 اونجا یهو آنا گفت ارا؟ گفتم بگو گفت تورو خدا اون موضوع رو با این قاطی نکن خواهش میکنم بیا اگه نیایی…. خندیدم گفتم هرچقدر دروغ گو و شیطون باشم دیگه نامرد نیستم بعد اومدم بیرون. به سعید زنگ زدم قضیه رو گفتم ولی نگفتم کجا گفت ای دختره جنده لاشی مادرشو به عزاش میشونم گفتم ساکت باش خودم میرم درستش میکنم تو نمیخواد بیایی داد زد میام گفتم نه خودم میرم با صحبت حلش میکنم تو بیایی دعوا درست میکنی گفت ای خاک بر سرت تو مثلا قهرمان بدنسازی هستی؟ پس بدرد چی میخوری برو مسابقات بز دلی شرکت کن بهتره. گفتم احمق مثل تو فکر میکردم که الان اینجا نبودم ورزش میکنم واسه خودم نه دعوا و قمه کشی گفت خفه شو من سر ناموس شوخی ندارم منم باید باشم گفتم نه شر درست میکنی داد زد ارا لعنت به تو هرچی نامرد گفتم سعید خفه شو اصلا نباید بهت میگفتم بی جنبه گفت من شر درست نمیکنم بزار بیام اگه دعوا بشه چی؟ گفتم وقتی زبون هست چرا با زور بازو حلش کنم؟ گفت اگه زبون نفهمیدن یکمی مکث کردم گفتم من و آنا که نسبتی نداریم ولی بخاطر ناموس تو آدمشون میکنم و تلفن رو قطع کردم دیگه هم جواب ندادم هرچی زنگ زد.هی اس ام اس میزد منم پاک میکردم آخرش یه فلش مسیج زد نوشته بود خونه منتظرتم ولی قسمت میدم مواظب ماندانا باشی خندم گرفت گفتم ای آشغال تو که انقدر دوسش داری چرا باز کونده بازی در میاری؟ ساعت 9.30 بود تو راه قرار اونا بودم سر راه یه شیشه مشروب گرفتم گذاشتم تو ماشین راه افتادم تو را به خودم میگفتم تا جایی که بشه با زبون حلش میکنیم بره مگه اصل حجره دعوا وبزن بکش راه بیوفته؟ باز به خودم گفتم اگه زبون نفهمیدن فکر کردن چون 3 نفرن میتوتن قلدر بازی در بیارن چی؟ گفتم من قهرمان نشدم واسه این کارا ولی گاهی آدم مجبوره خدا فکر نکنی آدم بیجنبه هستم دارم از نعمتت سو استفاده میکنم…رسیدم اونجا دیدم همشون اونجان شیشه مشروب رو گرفتم رفتم سمتشون رسیدم سلام کردیم شروع کردیم به صحبت مشروب رو باز کردم تعارف کردم گفتم ما رفیقیم سو تفاهم شده اونا هم عذر خواهی کردن از اشتباهی که پیش اومده خیالم راحت شد گفتم مهم نیست پیش میاد همون موقع موبایلم زنگ خورد گفتم ببخشید رفتم یکم اونطرف تر صحبت میکردم یه لحظه حماقت کردم حواسم رفت به تلفن پشتم به اونا بود برگشتم دیدم صدا جیغ میاد تلفن رو قطع کردن دویدم دیدم یکی ازون پسرا زده تو گوش ماندانا دیگه کنترلم رو از دست دادم رفتم پشتش شیشه مشروب رو زدم تو سرش همونجا افتاد برگشتم دیدم اون 2 تا پسر دارن میان سمت من ماندانا و آنا جیغ میکشیدن یقه یکیشون رو گرفتم 2 تا مشت زدم تو دهنش خونش پاشید تو صورتم اون مرده هم از پشت لگد میزد تو کمرم یه لگد زدم به پشتم پرت شد عقب اون پسری که یقشو گرفته بودم رو ول نکرده بودم اونم یقه منو گرفته بود دوباره چند تا مشت زدم تو صورتش خون دهن و دماغش میریخت رو لباس و صورتم ولش کردم مثل جنازه افتاد بعد اون پشت سریه یه مشت محکم زد تو صورتم دهنم پر خون شد رفت مشت دوم رو بزنه دست رو گرفتم پرش گردوندم دستاش از پشت پیش من بود یه دستم رو بردم زیرگلوش گفتم Fuck you گلوش رو گرفتم محکم فشار میدادم آنا جیغ زد ارا کشتیش راست میگفت کنترلم رو از دست داده بودم داشتم واقعا میکشتمش آنا دوید دستم رو گرفت گفت تو رو خدا ولش کن منم سریع دستم رو از زیر گلوش برداشتم روش رو طرف خودم کردم با کف دستم زدم تو صورتش بعدم با زانوم زدم تو شکمش همونجا افتاد خودم ماندانا اومد جلو با گریه زاری گفت ارا گفتم ساکت باش سریع برین سویچ orsche سعید که باهاش اومده بودم رو دادم گفتم سریع برین اونا هم با گریه زاری بدو بدو رفتن برگشتم به اون دختره (دوست قدیمی ماندانا که پسرا مهمونش بودن) یکم نگاه کردم گفتم دوست داری جنازه تو هم اینجا بندازم؟ رفت عقب گفت نه تقصیر من نبود ببخشید رفتم سمتش میخواست فرار کنه دستش رو گرفتم گفتم نترس با تو کاری ندارم فقط گوش کن چی میگم من لحظه اول نگفتم ما رفیقیم سو تفاهم شده؟ با وحشت گفت آره گفتم قبول دارین شماها شروع کردین؟ گفت آره گفتم حالا عوضش هم دیدین حساب بی حساب بعد اسم رئیس شرطه (پلیس) اون موقع دبی رو بردم گفتم اون کفیل منه و شریک شرکت بابامه اگه زنگ بزنی شرطه (پلیس) هنوز نرفته میام بیرون ولی اولین کاری که میکنم اینکه تو رو میکشم دیه ات هم سگ خور پول 4 تا لاستیک ماشینمه حالا حل شد؟ سرش رو تکون داد گفتم بعدا ازشون عذر خواهی کن بگو خودشون شروع کردن دستش رو ول کردم راه افتادم سمت جاده اصلی به خودم نگاه کردم یقه پیرهنم پاره شده بود خون دهنم ریخته بود روش خون اون مرده که مشت زده بودمش هم پایان پیرهنم رو لکه خون کرده بود سر خیابون واسادم یه تاکسی گرفتم گفتم رفتم سمت ویلا سعید اینا ساعت 11.30 بود رسیدم دیدم orsche سعید پشت در پارکه خیالم راحت شد گفتم اون 2 تا رفتن خونه. اومدم تو دیدم سعید نگران نشسته توی نشیمن تا منو دید پرید گفت چی شده؟ مردم نگرانی یقم و لباس خونیم رو دید گفت ارا چی شده؟ خندیدم گفته حالا من مسابقات بزدلی برم نه؟ هر 3 تاشونو به قصد کشتن زدم چشاش گرد شد گفت چرا؟ گفتم برات تعریف میکنم بزار لباسم رو عوض کنم داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ بقلم کرد گفت واسه حرفایی که زدم ببخشید به تو میگن مرد خندیدم گفتم ولم کن پدر یادت باشه اگه اهل دعوا مرافه نیستم چون خوشم نمیاد بعدم نمیخوام بگن ورزش کاره گردن کلفتی میکنه ولی سر ناموس آدمم میکشم اینو مطمئن باش.زد رو سینم گفت بپر تو حموم.از حموم اومدم لباسام رو عوض کردم بعدم همه ماجرا رو تعریف کردم اونم هرهر میخندید گفتم چته؟ گفت خون تو ریخت ولی ماندانا بر میگرده من مطمئنم گفتم مگه مبادله کالا به کالاست؟ در ضمن اونا گفتن این موضوع هیچ ربطی به اون قبلی نداره خندید گفت تو چه ساده ای فیلم عوض شده ولی بازیگراش که همونن نه؟ خندیدم گفتم به من میگی جانور پس تو چی هستی؟ تلفن رو برداشت گفتم باز به کی زنگ میزنی بشین تو رو خدا خندید گفت زنگ میزنم تام کروز بیاد ببینه هنر پیشه واقعی کیه خندیدم بعد گفت راستی؟ ماشین من کو؟ گفتم ببخشید بگا رفت گفت چی؟ گفتم بگا رفت گفت تو orsche منو بگا دادی؟ گفتم متاسفم آنا بگا داد گفت گور سر تو با ماندانا و آنا باهم من ماشینم رو میخوام خندیدم گفتم خجالت بکش داری ما رو به مال دنیا میفروشی؟ گفت آره میفروشم گفتم خاک بر سرت برو جلو دره سوئیچ هم دست آناست.گفت پس با چی بریم بیرون؟ گفتم سعید نوکرتم ولش کن بیا اون کیر لعنتی رو بکن بنداز دور من دیگه نمیخوام آبروم بره گفت با اون چیکار داری شام نداریم گفتم ولش کن من حاضرم نون خالی بخورم ولی از آنا سوئیچ رو نگیرم پدر 12.30 دقیقه شبه باز دردسر برامون درست نکن گفت باشه پس نیمرو 2 رو پایان رو میخوریم.صبح خواب بودم موبایلم زنگ خورد یه شماره غریبه بود برداشتم تا گفت سلام پریدم هوا آنا بود زنگ زده بود واسه تشکر و این حرفا آخرش گفت هنوز پاکت خالی سیگارت رو دارم ننداختم دور گفتم چرا؟ گفت خوب منو یاد خاطره های قشنگ مینداره گفتم خوبه بعد خداحافظی کردیم ظهر هم ماندانا زنگ زد تشکر کرد سعید هی میگفت بزار رو اسپیکر فون بزار صداش رو بشنوم دلم براش یه زره شده.از اون روز 3 روز دیگه گذشت سعید گیر داده بود زنگ بزنیم 2.3 تا جیگر بیان بریم فوق برنامه گفتم پدر ول کن چه پوست کلفتی داری تو گفت خوب یکاری میبریمشون خونه شما اونجا دیگه امنه گفتم احمق تو میخوایی سر خودت هم کلاه بزاری؟ بیا یاد بگیریم بین هوس و حس فرق بزرایم اینا که رفتن ولی یه روز به دردمون میخوره. خنید گفت چه پسر خوبی همینجوری داشتیم کل کل میکردیم موبایل من زنگ خورد ماندانا بود سریع برداشتم سعید هم داشت پشتک میزد واسه خودش گفت اون نکبت خائن چیکار میکنه؟ گفتم پشتک میزنه گفت عقل و فهمش همین چقدره خندیدم گفتم بخاطره توئه آخه رو اسپیکر فون داره صدات رو میشنوه خندید گفت حقشه آدم نامرد البته تو هم شریکش گفتم ول کن حالا باز گیر دادی گفت ببین شب ویلا آناشون مهمونیه اگه قول بدین مثل بچه آدم باشین میتونین بیایین برق از چشام پرید گفتم باشه فکرامونو میکنیم اگه تونستیم آدم بشیم میاییم. ساعت چند؟ گفت ساعت 7 گفتم بابت چی؟ گفت همینجوری گفتم باشه کیا هستن؟ گفت یه سری دختر پسر ایرونی بقیشونم عرب و خارجی از دوستا و آشناهای آنا اینا گفتم باشه سعی میکنیم آدم شیم کلی با سعید برنامه ریزی کردیم آدم شیم تو مهمونی شیطونی نکنیم ال نکنیم بل نکنیم و….ساعت 6.45 دقیقه بود داشتم تو آینه اتاق سعید خودم رو نگاه میکردم یکم ته ریش داشتم یه پیرهن زرشکی تیره تنم کرده بودم با یه شلوار مشکی با همون کفش مشکی ساق بلند موهامو طبق معمول مرتب کردم و سامورایی بستم یکم به خودم خیره شدم گفتم آخر این اتفاقا چیه؟ بعد گره کروات مشکی – زرشکی که دور گردنم بود رو محکم کردم رفتم.سعید هم ست اسپرت خیلی قشنگ زده بود رفتیم ویلا آناشون مهمونا بیشترشون اومده بودن. موقع مهمونی خیلی شلوغ بود پایان حواسم پیش آنا بود درسته که با جراحی اینجوری شده بود ولی واقعا دیگه مثل اون ندیدم و نمیبینم.سعید هم هی از فرصت استفاده میکرد ماندانا رو اذیت میکرد اونم محلش نمیداد خیلی خنده دار بود.وسط مهمونی سعید گفت ارا بیا گفتم چته؟ اگه باز جیگر دیدی میخوایی ور بری من نیستم برو خوش بگذره گفت نه احمق این مرده رو ببین؟ گفتم خوب چشه؟ گفت چش نیست گوشه خوب نگاش کن؟ من اینو قبلا جایی دیدم صبر یه لحظه… آها آها یادم اومد این جلو در خونه آنا اینا بود یه بار پریدم هوا گفتم کی؟ گفت 2 روز پیش دیدمش گفتم چرا نگفتی؟ گفت من چی بگم نمیدونم کیه فقط یکم مشکوک میزنه.گفتم حواست بهش باشه گفت باشه.دیگه خیلی شلوغ شده بود همه قاطی پاتی شده بود سعید دستم رو کشید گفت بیا رفتم دنبالش رفتیم پشت ویلا سعید گفت ارا قسم بخور خودت رو کنترل میکنی گفتم چته باز دعوات شده؟ سرش رو انداخت پایین گفت نه آروم برو پشت دیوار رو ببین با آروم رفتم پشت دیوار و نگاهی انداختم خشکم زد آنا دشتش رو شونه مرده بود مرده هم دستش پشت کمر آنا لباشون محکم رو لبای هم بود دست و پام شل شد سعید اومد پیشم گفت پسر دیدی دردسرش از خودش بیشتره؟ پدر اینا بوتیکن احمق مگه چند نفر مثل آنا جراحی کردن شدن شبیه آنجلینا؟ اینا انگشت نمان همشون بوتیکن تموم حرف من این بود رفیق. تنم شل شده بود گفتم سعید برم جلو؟ خندید گفت بری چیکار؟ بگی آهایی لبت رو از روی لب دافی من بردار؟ اونم میگه دافیت غلط کرد باهام اومد اینجا بی عرضه برو جمش کن دیدم راست میگه گفتم سعید با موبایل یه عکس بگیر بعدا یه روز دیگه تو برو بکشش کنار بگو به همه چیز رو به ارا میگم اینم عکسش.گفت برای من مسئله ای نیست ولی تو مطمئنی ارزشش رو داره؟ گفتم نمیدونم سعید سریع موبایلش رو در آورد یه عکس گرفت احمق تو شب فلاش زد اونا فهمیدن مرده سریع خودشو جدا کرد آنا هم همینطور آنا گفت پشت دیوار یکی هست گفتم سعید خراب کردی کودن.گفت چیکار کنیم مرده داره میاد گفتم تو برو جلو بیاد اینجا منم تابلو میشم سعید سریع پرید رفت جلو گفت زحمت نکش خودم اومدم آنا یهو جا خورد گفت سعید؟ سعید رفت کنارش گفت به ارا میگم اینم عکسش واقعا که خوب حقش رو گذاشتی کف دستش اومد برگرده مرده از پشت سعید رو گرفت گفت موبایل رو بده سعید خندید مرده از پشت زد تو گردن سعید بیهوش شد افتاد آنا جیغ زد کشتیش مرده گفت نترس بیهوشه خم شد موبایلش رو برداره سریع اومدم بیرون گفتم به به پهلوون چه زوری داری؟ از پشت میزنی؟ گفت تو کی هستی یقش رو گرفتم چسبوندمش به دیوار آنا گفت ارا تورو خدا گفتم تو خفه شو دستم رو انداختم زیر گلوی مرده گفتم 30 ثانیه فرصت میدم خودت حرف بزنی چون 30 ثانیه دیگه حالت سادیسمم اوت میکنه گردنت رو درجا میشکنم بعد شروع کردم شمردن…. به 20 رسیدم فشار رو بیشتر کردم قصد داشتم به 30 که رسیدم واقعا گردنش رو بشکنم رسیدم 25 مرده کبود شده بود دست و پا میزد آنا شوکه شده بود مرده یه چیزی گفت نفهمیدم بعد دستم رو برداشتم گفتم فقط 5 ثانیه مونده بگو؟ گفت بزار نفس بگیرم میگم ولش کردم رفتم سعید رو بلند کردم بیهوش بود رو پیشونیش رو بوسیدم به مرده گفتم زر بزن چون ایندفعه یک ضرب گردنت رو میشکنم گفت واسه دوستت معذرت میخوام نمیخواستم اینجوری شه گفتم اون که سرت خالی میکنم اول تا صورتت سالمه جواب منو بده این دختر چیت میشه؟ گفت هیچی از آشناهامونه آنا گفت بخدا راست میگه به آنا گفتم توکه با کس دیگه ای چی شد اومدی طرف من؟ با منم یجورایی راه اومدی؟ میدونستی هدفم چیه بازم اومدی؟ سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید این قضیه مال چند روز پیشه وقتی دیدم اونجوری با ناهید و سارا بودی منم گفتم پس منم بازی. پاشدم رفتم سمتش دیدم سعید هم بهوش اومده نشسته نگاه میکنه یکمی آنا رو نگاه کردم خنده مسخره ای کردم محکم زدم تو گوشش مرده یه تکون خورد برگشتم گفتم 1 سانتی متر تکون بخوری گردنت میشکنه آنا گریه زاری میکرد گفتم من با سر میخوام برم تو چاه میایی بریم؟ گفت نه گفتم پس چرا این حماقت رو کردی؟ با گریه زاری گفت من که باهاش کاری نکردم فقط لباش رو بوسیدم همین. خندیدم گفتم عذر بد تر از گناه میاری؟ دیگه چیزی نگفت برگشتم سمت مرده گفتم راست میگه؟ گفت آره گفتم خوب باشه این حل شد حالا میریم سراغ دوستم یقشو گرفتم بردمش پیش سعید گفتم پاشو هرکاری میخوایی بکن این مال تو سعید پا شد گفت تف به روت نامرد از پشت زدی فکر کردی زورت زیاده؟ مرده سرش پایین بود به سعید گفتم میتونی بکشیش میتونی بزنیش میتونی ببخشیش من دارم میرم هرکاری میخوایی بکن بعد رو کردم به آنا گفتم پایان عمر بستیم و شکستیم بجز بار پشیمانی نبستیم. یه سیگار روشن کردم راه افتادم اومدم سمت ویلا سعیدشون….

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *