به بهانه ای اینکه میداند من دنبال کارای مشکوک هستم ودرس نمیخوانم منو به خانه اش برد. دوستانی که میگفتند که فرهادی زنش را طلاق داده و چند بار میخواسته چند نفر رو درخانه اش ترتیبشون رو بده و با توجه به اینکه مورد خاص من باعث اخراج و مواردی این چنینی و هیچ مدرسه ای مرا نخواهد پذیرفت البته آماری داشت ولی نه کاملا و من که تنها یک مورد اگر پیش میامد اخراج میشدم و همانطوری هم پادر هوا مدرسه می رفتم واین جریان نیز مال قبل از تعهد پیش مدیر دبیزستان بود و من آسته میرفتم و آسته میامدم که ناظم گیر نده واو دلش میخواست ازمدرسه اخراج شوم و من برای همین به خانه ای فرهادی رفتم و آنشب هم از قبل یکسری از دانش آموزان را به اردوی خارج از شهر قرار بود ببرند و من نیز داخل آنان بودم واینرا فرهادی بخوبی میدانست و اسم منو پاک کرده بود بدون اطلاع از خودم و خودش هم مرخصی گرفته بود و دبیر هندسه جایش رفته بود او 44 ساله بود و ابتدای سال من و خیلی از بچه ها فکرمیکردیم بسیجی کسکش باشه اما کاملا اشتباه میکردیم .او طوری رفتار میکرد که هرکسی تا اورا می دید یاد بسیجی کسکش های دوره ای جنگ که برای کشورشون رفته بودند جنگ ولی او یک مرد جنده لاشی ای زیر قیافه ای معصومی که داشت پنهان شده بود و پایان همکارانش فکر میکردند او یکی از بندگان خالص و پاک باشد .من سال سوم دبیرستان سال دومی که داشتم درس میخواندم همراه دوتن از رفقا همه نوع خلافی میکردیم و حتی تازه هم با دوتا کس که شیشه میکشیدن و ما چند بار کمی کشیده بودیم و داخل نمازخانه هم دوسه نفر رو ترتیبشون رو داده بودیم و موقع ای که داخل خانه اش برایم از بعضی کارهایم حرف میزد تنها یکی از آنها برای اخراجم کافی بود ولی خوشبختانه یا نمیدانست یا آنها را برای مبادا نگه داشته بود و روکردن بطری ویسکی و داخلش عرق سگی فوق العاده تلخ و گیرایی بالا ریخته بود و بدون نوشابه یا مزه سرمیکشید و دوسه متلک هم انداخت که شما بچه هستید و منو شیر کرد که واقعا همراهش بخورم و من هم سومین استکان روکه خوردیم حس اندکی مستی و حرارت و گرمی کردم و شانس آوردم که پیک بعدیش رو اون نصفه ریخت و من برای اینکه نشون بدم کم نمیارم کامل برای خودم ریختم و یک نفس رفتم بالا و اتاق و لوازمش دور من میچرخیدن و به بهانه ای دستشویی رفتن با آب سرد صورتمو چند بار شستم و میفهمیدم ولی کم کم حس کردم دلم میخواد توگرمای اتاق لباس هامو در بیارم و فکر کنم خودم هم یکی یکی درآوردم و روی کاناپه جلو ماهواره که فیلم سوپر داشت پخش میشد و کم کم لم دادم و خوابیدم و اون موقع ساعت کمی به هشت شب بود و یادم نمیاد تا زمانی که چشمانم را باز کردم و حس خوبی داشتم که اونم این بود که فرهادی مادرجنده رو من دراز کشیده بود و کیرشو تا ته جاکرده بود توی کونم و تلمبه میزد و با اینکه من تاحالا جز اون موقع حتی لاپایی هم کسی نکرده بود چه به کونم بگذارن ولی اون شب بار اولی بود که حس بدی هم نداشتم و لذت هم میبردم و منتظر بودم کارش تموم بشه و بالاخره آبشو داخل کونم ریخت و ازروی من پاشد و من موقع ای که ازرومن بلند شد گفتم کیرتون کوچیک بود کونم حال کرد که کمی جا خورد ولی من بادیدن کیرش واینکه کوچیک نبود و اینکه همچین اژدهایی الان باید منو جرداده باشه و با ترس دستمو به باسن و بعد هم به سوراخ کونم رسونده بودم و از اینکه خیس و روغنی و سوراخ کونم هم باز شده بود و هیچ دردی هم نداشتم و کمی با دستم بازی دادم و داغ بود مثل اینکه خیلی باید کار کرده باشه و در همین موقع هم توان برخاستن هم نداشتم و خوابیدم و نزدیک ساعت نه صبح بلند شدم و روتخت بلند شدم و و سمت دستشویی رفتم و سرپا شاشیدم و حس دستشویی همراه باد داشتم و همینکه دستشویی ایرانی نشستم و کمی باد و فشاری که آمد و جز مقداری روغن و خون آبه و همراه کمی مدفوع و شستن و آب گرفتن و دردی که از سوزشی که چشمانم پر از اشک شد و بسختی توانستم رو پاهایم برخیزم و از درد و سوزش تنها دستانم را با صابون شستم و آرام به اتاق نشیمن آمدم و روی مبل نشستم که ناگهان انگار میخ بزرگی داخل سوراخ کنند از درد آخی گفتم و روی باسنم به بغل شدم و یک طرفی مونده بودم که فرهادی داخل اتاق آمد و گفت صبحانه زود و منکه میخواستم گلوشو بگیرم تا خفه شود و اونم که میدانست از درد نمیتوانم روی باسنم بشینم گفت درست میشه و عادت میکنی تا دیگه کون بچه های مردم رو تو … نکنی دردم یادم رفت پس میدونست و اگر میگفت کارم پایان بود و کمی آرام شدم و کمی صبحانه خوردم واونم گفت بیا روتخت تا با روغن کمی برایت آرام کنم اما من دوبار گفتم نه ممنون که گفت عادت به بار سوم ندارم و من از ترس رفتم و کمی لیدوکایین را به ورودی سوراخ مالید و انگشت کرد که ابتدا داغ و سوزشی داشت اما کم کم درد را کلا برداشت طوری که روی کونم هم چند بار نشستم و بلند شدم و اون هم گفت نمیخواد فردا مدرسه بیایی من با مدیر راجب تو حرف میزنم و پرونده ات را از حالت اخراج و تعهد درمیاورم و من گفتم ممنون ولی کسی نمیتونه و اونم گفت فرهادی میتونه حتی اگر دلش بخواد رجب زاده رو هم عوض کندیکشنبه هنوز کمی درد داشتم و داخل حیاط مدرسه آرام داخل شدم و نمیتوانستم پیش دوستانم بروم که فرهادی گفت میتونی با من بیایی بالا و خودتون با مدیر حرف بزنین و من گفتم برای چی ؟ وگفت برای ماندن یا رفتن ناظم بخودت ربط داره و من که میخواستم پرونده ام را از وضعیت قرمز به حال عادی ببینم وقتی مدیر بمن گفت چرا خودت بمن نگفتی پسرم همه ای اینکارا رو برای فرهادی و بسیج انجام دادی من فکر میکردم کارای پنهانی و خلاف انجام میدادی البته رجب زاده خیلی پشت تو حرفای مشکوک میزد که با مرکز راجب انتقالش حرف زدم و فرهادی هم بیرون از اتاق گفت خوب یر به یر شدیم و من تو دلم گفتم حالا مونده تا یر به یر شویم اما در حالتی که بغض هم داشتم گفتم ممنون میتونم بروم کلاس و اونم گفت کلاس نرو برو دفتر من و روی کاناپه بگیر بخواب تا زمانی که حالت خوب شود و کلیدشو داد به من و دو سه روزی گذشت و من برگشتم پیش همکلاسی ها و آخر ساعت پنجشنبه بود که فرهادی گفت این سی دی رو ببر ببین و بعد تماس با من بگیر یا بیا نظرتو بمن بگو خونه رو که میشناسی ومن رسیدم خانه داخل کیس گذاشتم و ناگهان روی تخت خودمو دیدم که فرهادی معلوم نبود اما من کاملا مشخص و تنها قسمتی از بدن فرهادی که داشت تلمبه میزد و من پایان وجودم عرق نشست و نفهمیدم خودمو چطوری رسوندم درب خانه فرهادی و داخل شدم و پرسیدم مگه کونت رو نکردی دیگه برای چی ازم فیلم گرفتی و اونم گفت بشین و من وقتی داشت برایم میگفت که لازمه برای سرکشی مثل تو همیشه راه های آرام کردنت باشه ومن میدانم که قصد انتقام داری ولی برای همین تا خودت رام نشوی من برای تو چند تا رایت کردم حتی یکی رو هم به دوستی دادم گفتم اگر مدتی خبری ازمن نداشتی بگذار تو اینترنت .خلاصه داستان اینکه هم کون دادم هم اینکه تهدید و فیلم برداری هم کرده برای همین میخواستم از ایران بروم دنبال جای مناسب درکشوری خاص بودم که زندگی ام را شروع کنم و اقامتم هم درست شد و کار خوبی هم پیدا کردم…پایاننوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018