من و دختر خالم از بچگی با هم بودیم . وهمین باعث شده بود که بیشتر با هم عیاق باشیم . من واقعا عاشق اندامش بودم ولی هیچوقت جرات نداشتم بهش دستم بزنم چه برسه به اینکه بتونم باهاش سکس داشته باشم … با هم در مورد رابطه های رومانتیک صحبت میکردیم واون بیشتر واسه من نقش مشاور عشقی رو بازی میکرد … یک روز که با هم چت میکردیم به خودم جرات دادم وازش نظر شخصی خودشو راجع به خودم پرسیدم ولی معلوم بود خجالت کشید و از چت خارج شد .. تا دو هفته هیچ خبری ازش نداشتم هروقت تماس میگرفتم تماسمو رد میکرد دیگه مطمئن شدم که هیچ حسی به من نداره … خودمو اماده کردم ورفتم خونشون تا ازون معذرت بخوام … توخیابون همش فکر میکردم که چطور عذرخواهی کنم وقتی رسیدم فقط خالم ودخترخاله خونه بود … خاله که ادم وسواسی بود طبق معمول در حال تمیز کردن خونه بود و دایم جاروبرقیش روروشن میذاره منم مستقیم رفتم تو اتاق المیرا . روتختش نشسته بود وهدفن توگوشش .متوجه حضور من نشد ..اروم ایستادم ودوباره یه زنگ زدم .. به گوشی نگاهی انداخت و یدفعه متوجه من شد لبخند ارومی زد وخودشو کمی جابجا کرد برخلاف معمول که همیشه جلوی من بلند میشد … منم اروم رفتم کنارش نشستم و بی مقدمه معذزت خواستم .. پرسید واسه چی معذرت میخوای .. سرمو انداختم پایین وچیزی نگفتم… متوجه شدم داره لبخند میزنه وقتی دلیل خندشو پرسیدم دوباره ساکت شد وچیزی نگفت … گفتم دخمل خاله اگه منو بخشیدی من برم یدفعه انگار شوکه بشه گفت همین بو د ابراز علاقت .. اولش متوجه منظورش نشدم ولی وقتی دوباره حرفشو تکرار کرد بخودم اومدم وگفتم من واقعا دوستت دارم ولی وقتی یدفعه قطع رابطه کردی فکر کردم منو نمیخوای ونخواستم خودمو تحمیل کنم .. بهم گفت خواستم امتحانت کنم اگه نمیومدی ناراحت میشدم… کمی باهم حرف زدیم ومن مطمین شدم که اونم به من علاقه داره … دیگه هر شب کارمون شده بود چت کردن وناگفته نماند هراز گاهی هم که پیش هم بودیم یه بوسه از لپاش میگرفتم ویا یه دفعه به سرعت از لبش میبوسیدم ….. بگذریم که در پایان طول مدتی که چت میکردم ذهنیتشو اماده میکردم واسه رابطه ولی هیچ رقمه پا نمیداد فقط به بوسه قناعت میکرد … اینو نگفتم که من خطاط هستم وهمین خودش باعث شد که من بمراد دلم برسم … دو سه ماه با هم چت میکردیم که از من خواست تحقیقات دانشگاهیشو بنویسم من با کمال میل قبول کردم ولی برنامه ای واسه خودمون نداشتم چون نه جایی رو سراغ داشتم نه مادرم طول روز جایی میرفت … صبح ساعت هشت بود که اومد و برگه هاشم همراش بود سریع دست به کار شدم وشروع به نوشتن کردم … دو صفحه بیشتر ننوشته بودم که تلفن خونه زنگ زد ..گوشیرو که برداشتم وخاله مادرم ازپشت تلفن بدون اینکه سلام بده یا جواب سلاممو بده گفت گوشیو بده مامانت منم مامانو صدا کردم همین که گوشیو گرفت وصحبت کرد متوجه شدم که برای یکی از بستگان دورمون اتفاقی افتاده و توی بیمارستان بستری شده تا اومدم چیزی بگم مادرم چادرشو برداشت و رفت بیرون خواستم بگم اول صبحی ملاقات نمیدن ولی گوش نکردو رفت ..ولی ته دلم خدا خدا میکردم برنگرده که دعام مستجاب شد ومامانم رفت…اینم یادم رفت بگم تقریبا دایم الخمر بودم وهمیشه نیمه مست هستم وچون تا حالا مشکلی نداشتم باهام کاری نداشتن یه لیوان هفت خطی داشتم وپرش کردم از مشروب و اروم سر کشیدم در همین حین متوجه شد و دیدم اونم بدش نمیاد که لبی تر کنه منم یه لیوان براش ریختم شروع کرد به خوردن بعد ازینکه پایان شد دوباره ازم خواست که براش بریزم منم از خدا خواسته براش ریختم ولی اینبار کمتر ریختم که خراب نشه چون تقریبا مست شده بود اونویکجا سر کشید با هم نشستیم رو کاناپه بعد از چند دقیقه که کاملا مست شده بود گفت نمیخوای بوسم کنی منم اروم لبموگذاشتم رو لبش وشروع کردم به لب گرفتن ولی اون که دیگه دست خودش نبود با حرص و ولع لبمو میخورد گاز میگرفت وبا زبونش تو دهنم بازی میکرد منم واقعا لذت میبرد .. اروم اروم توی بغل هم دراز کشیدیم ومحکم همدیگرو تو اغوش کشیدیم .. پیرهنمو در اوردم واونم ناخوداگاه با من همراهی کرد پیرهنشو در اورد اندامش خیلی زیبا بود منم سوتینشو کشیدم که پاره شد مثل دیوونه ها لبشو میخوردم .. گردنشو میلیسیدم .. با دستم با پستونای کوچیک و سفتش بازی میکردم جفتمون انقدر حشری شده بودیم که نمیدونستیم چکار میکنیم اهسته شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم با دستم بین پاهاش و رو کسش بازی کردن دستمو از زیرشرتش بردم داخل وبا نوک انگشتم شروع کردم به بازی کردن نفسش به شماره افتاده بود و ناله میکرد اونم دستشو برد زیر شلوارم و با کیرم بازی میکرد خودم شلوارمو در اوردم و دوباره خزیدم تو بغلش کامل خوابیدم روش و دستامو گذاشتم زیر سرش به موهاش چنگ میزدم ومحکم لب میگرفتم وبا تنم روی اندامش عقب جلو میکردم اروم سر کیرمو گذاشتم لای پاهاش و پمپ میکردم اونم با من همراهی میکرد و هی کمرشو قوس میکرد دیگه واقعا کنترل نداشتیم که به یکباره چنگ زد به کیرم و نوک کیرمو گذاشت روی کسش و با چشمای خمارش بهم فهموند که بکنم داخل ولی ترسیدم واروم خودم کذاشتم دم کونش و فشار دادم کونش خیلی تنگ بود وداخل نمیرفت کمی تف زدم و دوباره فشار دادم سر کیرم که رفت داخل یهو تا ته فشار دادم که از درد بصورت پرانتزی قوس برداشت دستمو انداختم دور کمرش و محکم نگهش داشتم یک دقیقه به همون حالت موند م واز لبش یه گاز گرفتم کمی که ارومتر شد شروع کدم اهسته به پمپ کردن ولی درد امونشو بریده بود جیغ نمیزد ولی دستمو گاز گرفت که هنوز جاش مونده و یا پیرهنمو میکرد توی دهنش و فشار میداد وبا یه دست سینمو گرفته بو د اونقد پمپ کردم که ارضا شد ولی دیگه داشت حال میکرد با هر پمپ من یه اه میگفت و با دستی که سینمو گرفته بود چنگ میزد دیگه خسته شدم ازش خواستم ساک بزنه اولش امتناع کرد ولی بعدش که اصرار کردم قبول کرد با دستاش کیرمو گرفت و فقط نوک کیرمو میلیسید داشتم حال میکردم که یواش یواش تا اخرش کرد تودهنش و چنان مک میزد که واقعا از حال میرفتم . دوباره خوابید اینبار از پشت و یدفه محکم تا اخرش کردم داخل که از زیر م در رفت کشیدمش سمت خودم و دوباره محکم کردم داخل ولی دستمو قلاب کردم که فرار نکنه شروع کردم مثل وحشیا به پمپ کردن اینبار دیگه درد زیادی نداشت و با پایان وجودش داشت لذت میبرد برای باردوم ارضا شد منم دیگه حس کردم ابم میاد باسرعت پمپ کردم و وقتی ابم اومد اندامم منقبض شد و تا اخرش ابمو ریختم داخل کونش که گفت سوختم اییییییییییییییی … منم محکم گرفته بودمش لبمو گذاشتم رو لبش وزبونمو تو دهنش چرخوندم اونم زبونشو کرد تو دهنم که زبونشو با دندونم نگه داشتم وبا اینکه ارضا شده بودم چند بار دیگه پمپ کردم وقتی که شهوتم خوابید با هم چند دقیقه توبغل هم خوابیدیم .. بلند شد لباسشو پوشید .. منم زنگ زدم به مادرم دیدم تا بعداز ظهر نمیاد .. حدود نیم ساعت بعدازش خواستم دوش بگیره اونم قبول کرد وقتی رفت تو حمام منم رفتم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن … من پشتش ایستادم ودوباره از پشت دستمو قلاب کردم و خمش کردم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و اروم فشار دادم از فشار دادن دستش فهمیدم درد ش میاد پمپ نکردم که عادت کنه دیدم خودش داره عقب جلو میشه منم شروع کردم اینبار جفتمون با هم ارضا شدیم .. چند تا بوس از لب هم گرفتیم .و همدیگرو شستیم … بعد از حدود یکساعت استراحت برگشتم و تحقیقشو نوشتم وقتی میخواست بره از لبم بوسه ای کرد و گفت بازم بهم مشروب میدی منم خندیدمو گفتم همیشه واست یه شیشه نگه میدارم …….. اون رفت …… ( ومن ماندم چطور این داستانو پایان کنم چون فقط داستان بود وهیچوقت بعد ازون که بهش گفتم چه حسی به من داره جوابمو نداد … حالا هم عروسی کرده و دو تا بچه داره و من هیچ وقت دستمم بهش نخورد چه برسه به اینکه باهاش سکس کنم )… ممنون که وقت گذاشتید وخوندید……نوسته عباس
0 views
Date: November 25, 2018