سلام نمیخوام الکی حرف بزنم سرتونو درد بیارم یکی از این روزهای سال 1391دختر دایی بهم زنگید و ازم درخواست پول کرد و منم 200000بهش قرض دادم اون برای گرفتن پول اومد خونمون وای وای چی بگم از شانس خوب من (البته نا گفته نمونه دختر دایی خیلی پیش من راحته در ظمن اون 8 ساله طلاق گرفته) خلاصه با یه تی شرت چسبون موهاش ریخته و یه شلوارک تا زانو میپوشه.اون روز هوا بارون میزد اون نهار اومد خونمون نهار خوردیم رفتیم که ماهواره ببینیم یهو خودشو زد بخواب ساعت 35بعد از ظهر بود مادرم رفته بود جلسه قرآن پدرم رفته بود سر کار خواهر سر کار منم باید میرفتم مغازه دیدم بارونه حسش نیست خلاصه اون روزو کیر زدیم حالا اون دمرو خوابیده بود پایان نگاه من شده بود کس کونش وای از کجاش بگم یه کونه مشت تپل ورم کرده با پاهای سفید سینه های تپل بزرگ. داشتم دیونه میشدم وای خدا دیدم اون خودشو هی فشار میده به فرش حشرش زده بود بالا بعدش داره کسشو میخاره من هی تو این فکر بودم که چطوری بکنمش بپرم روش. نازش کنم. چیکار کنم دیدم یهو بعنوان مثلا بیدار شد گفتش اهه علی نرفتی من موندم گفتم نه هی من نگاه اون نگاه بعدش گشنمه سالاد میخوری گفتم اره رفتش درست کردش اومد وای خدا من نمیدونستم چیکار کنم با کیر 3متری خلاصه سالادو اورد من فقط گوجشو میخوردم یهو گفت علی چرا خیار نمیخوری گفتم دوست ندارم گفتش من عاشقه خیارم تا صبح بخورم سیر نمیشم نگو که منظورش خیار من بود وای خدا منم یهو گفتم حالا چه خیاری دوست داری ..گفتش منظور گفتم محلی درختی زمینی هوایی افریقایی ایرانی گفتش نه به همون ایرانی قانع ام یهو گفتم ایرانی خوب من دارم.گفت داری ببینم وای با این حرفش کیرم شده بود انتن خونمون اومد نزدیک اد دستو گذاشت رو کیرم گفتش این خیارته ببینمش هی خجالت نه نو نوچ بینمش یهو کشید پایین شروع به خوردنکرد جوری ساک میزد که انگار20ساله کیر نخورده منم شروع کردم به ماساژ کونش وای چنان نرم بود که نزدیک بود از هوش برم آرزو کجا بودی تا حالا من تورو داشتم خودم خبر نداشتم بعدش منم گفتم اجازه میخوام بخورمش گفتش ماله تو بخورش به حالت69دارز کشیدیم اول بوسیدمش بعدش زبونمو گذاشتم لای کسش وای چقدر داغ خوشمزه دیدم کسش چنان خوشبو گفتم چیکار میکنی با عزیرم اینقدر خوشبو هستش گفت عادتمه اسپری میزنم اینو که گفت یهو یه لیس محکم زدم به کسش . آقا هی بخور بخور. خلاصه بعد از یه ربع خوردن پاشدم گفتم لب لب لب اونم گفت زبون زبون چسبیدم لبمو بهش چنان نرم زبونمو دادم تو دهنش هی خوردیم هی خوردیم ولش کردم رفتم سراغ سینه هاش چنان نفس نفس میزد وای سینه نگو طلا بگو درشت تپل شروع به خوردنش کردم یه دستم میمالوندم یکی دیگه رو میخوردم دهنم آب افتاد اون هی نفس نفس خدا ی من نزدیک به 5دقیقه خوردمش یهو سرمشو کشوند عقب گفتش بکنش. منم گفتم چشم فدات اون هی میگفت بکنش دارم میمیرم زود باش سریع زود باشه باشه کیرمو گذاشتم لای کسش هی بالا پایین میکردم که بیشتر حشری بشه گذاشتم تو بهشت وای بهشت پیشش کم میاره وای داغ داغ منم برای اینکه حشریش کنم میگفتم پدر سوخته چقدر داغی سوختم اه اه درام میسوزم باور کنید اینقدر نرم نزدیک بود آبمو بریزم توش که یهو آبم اومد سریع کشیدم بیرون ریختم رو شکمش دیدیم به نفس نفس افتاد هی اه اوه اه اوه میکرد منم از تشکر کردم گفتم برم حموم . خلاصه از اون موقع تا الان نمیدونم فکر کنم خجالت میکشه .دیگه خونمون نیومد (ولی روزی صد بار دعاش میکنم یه حالی به ما داد)نوشته علیرضا از شمال
0 views
Date: November 25, 2018