4 سال پیش خونه دختر خالم رفت و آمد زیادی داشتم .شوهرش هم به علت شرایط کاریش مدام مسافرت میرفت.من الان 26 ساله هستم.اون موقع خیلی تو کف بودم.دختر خالم از دو سه سال پیش از این موضوع مدام در مورد دوست دخترهام از من جویا میشد.که رابطم با اونا چطوریه و …از موقعی که بچه دار شده بود و شوهرش نبود شبها یا خواهرش یا مامانش یا من پیشش میموندیم.اون موقع سر کار نمیرفتم و بیکار بودم.نا گفته نمونه یه مدتی بود دختر خالم یه جورایی بهم آمار میداد البته خیلی نامحسوس… مثلا دامن مینی میپوشید تاپ های باز و … منم یه جورایی باهاش وارد بازی شدم.در مورد دوست دخترهام بهش دروغ میگفتم که با همشون سکس دارم و اونم مدام میگفت مواظب باش گردنت نیوفتن و از این حرفها. موقه هایی که با هاش تنها بودم به کلم میزد که برو بهش بگو علاقه بهش داری .بخاطر ترس از فامیل منصرف میشدم.یه بعد از ظهر دختر خالم بچشو که حدودا یکسالو نیمش بود خوابوند.خودش هم همونجا خوابید.طبق معمول مینی پوشیده بود.منم کف کف بودم دلو زدم به دریا رفتم آروم دامن مینیشو یکم دادم بالا.قلبم بد جوری میزد.اون متوجه شده یود اما خودشو به خواب زده بود.جرات نکردم کاری کنم. یه روز دیگه که اونجا بودم رفت حموم از سوراخ در حموم نگاش کردم اونم متوجه شده بود ولی عادی رفتارمیکرد.تا اینکه یه روز با خالم اینا رفتیم پارک نزدیک خونه .تو مسیر برگشت من و دختر خالم جلوتر داشتیم میومدیم یکدفعه زد به کلم که بگم دوستش دارم و گفتم بهش.همینجوری موند.البته فیلمش بود.بعد که رسیدیم خونه گفت تو جای برادرم هستی و چرا این حرفو زدی و منم قسمش داده بودم که این موضوع بین خودمون بمونه .اون شب خالم اینا اونجا خوابیدن از شدت استرس تا صبح نخوابیدم.بعد از چند هفته رفت و آمد من و خواهشهای من و کلاس گذاشتن اون یه روز حرف پیش اومد و اون کلاس گذاشت منم گفتم غلط کردم بهت گتم دوستت دارم.بعد از گذشت یکی دو ساعت اومد پیشم گفت از من ناراحت نشو منت زنها رو باید زیاد بکشی…تو کم حوصله هستی و از این حرفها…یه جورایی اوکی بهم داده بود…بعد از ظهرش رفتیم پارک با خالم اینا…موقع برگشت از شانسم خالم گفت میره خونه خودش و شب اونجا نمیاد…شامو خوردیمو اون بچه رو خوابوند.گفت میرم دوش بگیرم.منم گفتم بعد تو میخوام دوش بگیرم.کیرم بد جوری راست شده بود.دوش گرفتم و هر دو مسواک زدیم…شروع کردم به حرف انداختن سکسی که چطور با دوست دخترهام هال میکنم…..اونم گوش میداد…کم کم خودمو بهش نزدیک کردم شروع کردم دست رو پاهاش گداشتن و دست رو شونه گذاشتن…هی سوال و جواب میکردیم بهونه کرد که کتفش درد میکنه.منم از خدا خواسنه بردمش رو تختو خوابوندنشو از پشت و مالوندن شونه ها.کمکم سوتین شوباز کردم و لباس خوابشو در آوردمو و رفتم سراغ شرتش.هی مقاومت میکرد و میگفت دارم به مردم خیانت میکنم.منم دلداریش میدادم و کس و کس و شعر بهش میگفتم که آروم شه.شرتشو در آوردم و شروع کردم به خورن سینه هاش همین طوری اومدم پایین تا به کسش رسیدم…حالا بخور و کی خور خداییش خیلی حشری شده بود با اینکه بچه دار شده بود هیکلش عالی مونده بود کیرم دیگه تحمل نداشت کردم تو کسش آهی کشیدو شروع کرد به آه و اوه کردن التماس میکرد آروم بکنم آبم دفه اول زود اومد ریختم رو شکمش…یکساعتی گذشت و من دوباره شروع کردم و مخشو زدم که از پشت بکنم…طبق معمول شروع کرد ناز کردن…روغن مو تو خونه داشتم مالیدم سر کیرم و حواله کردم تو کونش داد میزد و بالشو گاز میگرفت منم تا ته میکردم تو بی رحم شده بودم خیلی بهم حال داد حس میکردم دارم فیلم بازی میکنم…آبمو ریختم تو کونش چه حالی داد…از اون موقع تا الان هر از چندی از خجالتش در میام………نوشته فرزان
0 views
Date: November 25, 2018