سلاممن حسینم و الآن 18 سالمه و سوم ریاضیممن در یک شهرستان کوچک زندگی می کنم (حالا بمونه کجا) قبل از هرچیز بگم که این داستان قسمت سکسیش خیلی زیاد نیست و سعی کردم عین حقیقت باشه و حتی یک جمله بهش اضافه نکنممن تازه رفته بودم کلاس اول راهنمایی تو اون دوران هنوز فیلم سوپر ندیده بودم چه برسه فکر کس کردن به سرم بزنه و هنوز به بلوغ نرسیده بودم و من بودم یه کیر کوچیک.من اون موقع ها با چندتا از همکلاسی هام با هم ور میرفتیم و یه جورایی حال می کردیم. خوب بگذریم بریم سر داستان اصلیبنده یه دختر خاله دارم به نام سمیرا که اون زمون که من کلاس اول راهنمایی بودم اون سوم راهنمایی بود.و اما در مورد سمیرا سمیرا دختری بود سفید، یه کم تپل مپل و انصافا خوشکل. او خیلی دختر حشرییه (اینو اون زمونا نمی دونستم بعدا فهمیدم) ما دو تا از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و روابطمون خیلی خوب بود و مثل دو تا دوست واقعی بودیم برای هم.من اصلا به بدنش فکر نمی کردم اون زمون چون هنوز زیاد از این چیزا حالیم نبود، یه روز خونواده ی ما و خونواده ی سمیرا با هم خونه مادربزرگ برای شام دعوت بودبم. طبق معمول من با سمیرا تو اتاق صحبت می کردیم که بهم گفت حوصلم داره سر میره.منم بهش گفتم منم همین طور چی کار کنیم؟گفت من میگم بیا یه بازی بکنیم.گفتم چه بازی؟گفت نمی دونم، دکتربازی خوبه؟گفتم آخه این بازی واسه بچه هاس یکی ببینه زشته.بالاخره با اصرار او قبول کردم .رفتیم تو یه اتاق خالی که یه تخت هم داشتو بهم گفت من دکترم تو هم مثلا بیماری. منم قبول کردم. منو خوابوند و بهم گفت خوب حسین آقا چتونه؟منم گفت یه خورده دلم درد می کنه.. لباسمو بالا زد و یه خورده شکممو مالید. دیدم داره کم کم دستش پایین میره و دستاش یه خورده داره می لرزه.. آروم دستشو گذاشت روی کیرم من چشامو بستم و کیرم آروم آروم راس کرد. البته یادمه خیلی کوچیک بود، یه خورده اونو از رو شلوار مالوند و منم حسابی حال کردم. خواست که شلوارمو از پام بیرون بیاره که یهو از بیرون صدا زدن بچه ها بیاین شما بخورین. سمیرا بهم گفت خوب برای امروز بسه ادامشو فردا.اون شب تموم شد و دو روز بعد اونا اومدن خونه ی ما. او سریع اومد تو اتاق من و در رو بست و بدون مقدمه کیرمو گرفت، و منو پرت کرد رو تخت و شلوارمو خواست بکشه پایین که من جلوشو گرفتم و گفتم می ترسم بیرون بفهمن ولی اون با زور شلوارمو پایین کشید و یه ده دقیقه ای با کنجکاوی بسیار با اون بازی می کرد . حالا که یادم میاد می بینم اصلا من کنجکاو نبودم ببینم کس چیه و چه شکلیه؟؟؟چند هفته گذشت و روابطمون به این شکل تبدیل شد و هر چند روز که هم رو می دیدیم سریع با کیر من ور می رفت ولی او اصلا لخت نمی شد یه روز بهم زنگ زد که حسین به بهونه درس کردن کامپیوتر بیا خونه ما منم چند تا سی دی ور داشتم و راه افتادم. خونه ی اونا با خونه ما زیاد فاصله نداشتن. وارد خونه که فهمیدم که تنهاس و دیگه تا ته ماجرا رو خوندم. سریع منو برد تو اتاقش شروع کرد به لخت کردن من. این بار کامل من لخت شده بودم و حس خجالت می کردم و او هم که این موضوع رو متوجه شد لباس خودش رو بیرون آورد. واااااای چی می دیدم دو تا سینه خوش فرم و سفیییید آویزون. با دیدن اونا یه حسی توم جریان پیدا کرد و نا خودآگاه شروع کردم به خوردن اونا. این بار خلاف همیشه او اول با کیرم بازی نکرد بلکه من پدر پستوناشو در آوردم ولی چون اصلا این کارو بلد نبودم زود خسته شد و دیگه نذاش ادامه دم.بهم گفت می خوای ببینی من به جای کیر چی دارم؟گفتم خوب معلومه کس داری؟ولی کس چیه فقط از زبون دوستام اسمشو شنیده بودم. نه عکسی نه فیلمی و نه هیچ چی این شد که خودم شلوارشو پایین کشیدم و همچنین شرتشو. کسش خیلی پشمالو بود و من کسشو خوب نمی دیدم.من حدود یه دقیقه با کنجکاوی پایان به کسش زل زدا بودم که او دستمو گرفت و به کسش مالید و انگشت کرد حس خوبی داشتم. اون روز کلی با هم ور رفتیم، پستوناشو می خوردم کسشو می مالوندم لب می گرفتیم و اونم حسابی با کیرم ور می رفت.این ماجرا تا چند ماه ادامه داشت، جوری که با هم قرار گذاشتیم بعد از مدرسه (که مدرسه هر دومون نزدیک خونه مادربزرگ بود) بریم به خونه مادربزرگمون. و اونجا حالی به حولی.این قضیه دیگه برام عادی شده بودم. اون دوران هیچ کدوم از دوستام کسو از نزدیک ندیده بود و من از همه جلوتر بودم.بعد از گذشت چند ماه نمی دونم چی شد که یهو به یه چشم به هم زدن دیدم سال دوم دبیرستان هستم.بله، من الان دوم دبیرستان بودم و از چند سال پیش که با سمیرا سکس داشتم تا الان اصلا سکس نداشتم و اصلا بهش حتی فکر هم نمی کردم. دیگه دوران بلوغم بود و حس می کردم خیلی شهوتیم و در کل حالم خیلی بد بود و هفته ای چند مرتبه جلق می زدم و از این کار خیلی خوشم میومد.خیلی به کس احتیاج داشتم ولی همون طور که گفتم من در یک شهرستان کوچیک زندگی می کنم و تو این خراب شده هیچ غلطی نمیشه کرد. (البته یه خورده بی عرضگی خودمه). یه مرتبه یاد دوران بچگیم(اول راهنمایی) افتادم و دختر خالم سمیرا. او الآن تهران درس می خوند (دانشکده) رفتم تو فکر باورم نمی شد که من قبلا باهاش سکس داشتم.فکر می کردم شاید خواب بوده .ولی نه اصلا چی شد یه مرتبه همه چی تموم شداصلا یادم نمیومد.. دیگه پایان فکرم سمیرا بود منی که یه شاگرد ممتاز بودم و درسم عالی بود با افت شدید تحصیلی مواجه شدم (معدل اول دبیرستان1980 و معدل دوم 1812). همش فکر می کردم چه جوری به یادش بیارم و بهش بفهمونم که من الان بهش نیاز دارمکاری از دستم بر نمیومد. او تهران بود و من اینجا .. با جلق زدن خودمو ساکت کردم تا تابستون که قرار شد با خانواده برم تهران، از خوشبختی من قرار شد که سمیرا هم که چند تا از وسایلشو تهران جا گذاشته بود با ما بیاد و زود برگرده. خیلی خوشحال شدم. به خودم گفتم اگه قراره کاری بکنم این بهترین موقعیته.بالاخره روز موعود فرا رسید. من و سمیرا عقب نشستیم و پدر و مادر هم جلو.سعی می کردم خودمو بهش بچسبونم و تو خواب سرمو روی پاهاش می ذاشتم و .رسیدیم تهران رفتیم خونه یکی از فامیلامون. سمیرا هم دوران دانشجویی شبا اونجا تلپ بود. شب اول که نتونستم کاری بکنم. رفتار سمیرا با من جوری بود که اصلا انگار هیچ چی بین ما نگذشته و این کارو برای من سخت تر می کرد. بالاخره شب دوم فرا رسید.. من جامو یه متری سمیرا انداختم. و سعی کردم خوابم نبره یه ساعتی گذشت و کاملا به بدن سمیرا خیره شده بودم. چه هیکلی داشت. اصلا قابل مقایسه با سوم راهنماییش نبود. خیلی حالم بد بود دلو زدم به دریا و بالشتمو چسبیدم به بالشت او و خیلی آروم لبمو گذاشتم رو پیشونیش. خیلی آروم جوری که بیدار نشه. قلبم با چنان سرعتی می زد که می ترسیدم سمیرا از صداش بیدار بشه. یه خورده شجاع تر شدم و دستمو آروم گذاشتم روی پستونش دکمه بالای پیرهنشو باز کردم یه سوتین مشکی دیدم داشتم می مردم. دیگه نمی فهمیدم که دارم چی کار می کنم. دستی که آروم رو پستونش بود رو یه خورده محکم تر فشار دادم که یهو از خواب پرید و با جیغ خیلی بلندی که کشید پدرم بیدار شد و پرید تو اتاق. من که شهوت از سرم پریده بود و حسابی خودمو خیس کرده بودم گفتم هیچ چی سمیرا خر و پف می کرد خواستم بیدارش کنم که ترسید و جیغ زد. بالاخره پدرم رفت و سمیرا بلند شد و رفت تو یه اتاق دیگه.. اعصابم شدیدا خورد بود. به خودم گفت اصلا بی خیال همون جلق خودمون رو بزنیم بهتره، کی کس می خواد گرفتم خوابیدم. ولی خوابم نمی برد بعد از چند ساعت به زور خواب رفتم. صبح با صدای سمیرا لنگه ظهره نمی خوای پاشی. از خواب بیدار شدم. روم نمی شد تو صورت سمیرا نگاه کنم. موقع نهار سر میز سمیرا روبه روی من نشسته بود و هی بهم لبخند می زد و می گفت دیشب چی کار می کردی؟ باهام چی کار داشتی؟ و..داشت جلوی همه آبرومو می برد. منم چرت و پرت جوابشو دادم و سریع غذامو تموم کردم و رفتم بیرون تو خیابون با بچه هابعد از ظهر اومدم خونه دیدم سمیرا تنهاس و داره وسایلشو جم و جور می کنه. بهش گفتم بقیه کجان؟ تو داری چی کار می کنی؟گفت همه رفتن بیمارستان ملاقات یکی از فامیلا و منم چون باید صبح زود برم خونه موندم تا کارامو تموم کنم. با شنیدن این که قرار بود فردا بره خیلی ناراحت شدم و به زمین و زمان فحش می دادم.رفتم پیشش نشستم و بهش گفتم سمیرا می خوام یه چیزی بگم، ناراحت نمی شی؟گفتنه هر چی می خوای بگو..- آخه روم نمیشه- مگه چی میخوای بگی- چی حدس می زنی؟- با دوس دخترت حرفت شده؟- دوس دخترم کجا بود بابازد زیر خنده و گفت خاک بر اون سر بی عرضت کنن. حالا چی می خوای بگو، اگه روت نمیشه بنویس- فکر خوبیهیه کاغذ برداشتم و خواستو داشتم براش می نوشتم که ملت ریختن تو خونه (بابا و مادر و دایی و..)خیلی حالم کیری شد.سمیرا اومد کاغذ رو ازم بگیره. ولی من بهش گفتم نه من پشیمون شدم.ولی با زور ازم گرفت و رفت که بخونهبا خودم گفتم الآن آبرومو می بره. (آخه بعضی وقتا که به کلش می زنه هر کاری ممکنه بکنه)عمو و پدر و بقیه رفتن دوباره بیرون.حالا تو خونه من بودم و سمیرا و مادرم .مامانم رفت پای تلفن که پدر مامانش صحبت کنه (هر وقت بخواد باهاش صحبت کنه حداقل 45 دقیقه طول میشکه). منم داشتم با بی حوصلگی کانالو عوض می کردم. سمیرا اومد تو پذیراییی و یه نگاه بهم کرد و بلند خندید و خواست یه چیزی بگه ولی نتونست از بس داش می خندید. بعد از چند دقیقه اومد نزدیک من و گفت تو اتاق منتظرم و رفت تو اتاقخشکم زده بود به اندازه ای خوشجال بودم که حد و اندازه نداشت. بعد از چند دقیقه بلند شدم و رفتم تو اتاق. خیالم از بابت مادرم راحت بودبه خودم می گفتم تا 5 دقیقه دیگه داری کس سمیرا رو لییس می زنی. دیگه مثل 5 سال پیش نبود. من الآن کلی فیلم سوپر دیده بودم و کلی داستان و خاطره خونده بودم.رفتم تو اتاق دیدم سمیرا رو صندلی نشسته و یه صندلی هم رو به روش گذاشته. ازم خواست بشینممنم نشستم روبه روش. دستشو گذاشت رو شونم و بهم گفت ببین حسین من مثل خواهر بزرگ تر تو می مونم، اگه باحات راحتم واسه اینه که من و تو با هم بزرگ شدیم و تو رو برادر خودم می دونم. من نامتو پاره می کنم و به کسی هم نمی گم. و فرض می کنیم که اصلا اتفاقی نیفتاده..من فکر کردم داره مثل همیشه مزه میندازه و منو دس میندازه. واسه همین صورت بردم تا نزدیک تا ازش لب بگیرم که محکم یه سیلی بهم زد. خیلی محکم. اشک تو چشمام جمع شد بهم گفت احترام خودتو نگه دار عوضی.. همه چی دور سرم می چرخید. سمیرا پاشد و رفت بیرون.دو ساعت پایان اونجا نشستم و خشکم زده بود و تو فکر بودم.چرا همچین کاری رو کزد؟؟از اون روز تا الآن من باهاش قهرم و روابطمون به صورت خیلی محسوسی تیره شده.همه فامیل هم متوجه شدن.بلی دوستان این بود خاطره من و دختر خاله نامردمبعد از اون ماجرا من کلی در موردش تحقیق کردم و فهمیدم که او تهران حسابی خلاف شده و چندتا دوس پسرم داره و حتی بعضی شبا اونجا می خوابه.آخه چرا باید دختری که به این همه آدم حال میده به من که اولین خاطره سکسیمون باهم بوده نده؟؟؟نوشته حسین
0 views
Date: November 25, 2018