سلام دوستان.من عليرضا هستم.قبلا هم براتون خاطره نوشتم.امروز مي خوام خاطره ي خودم و داداشمو با دختر خاله مون براتون بگم.اين داستان مال حدود 3 يا 4 سال قبله..چون معمولا ما موقعي هم ديگرو مي بينيم که همه جمع بودن.البته چون شوهر خاله ام خيلي مايه دار بود ،دختر خاله ما خيلي خودشو مي گرفت و من و برادرم هميشه بخاطر اين مسئله کلاس گذاشتن اون زياد طرفش نمي رفتيم چون مي ترسيديم ضايع مون کنه.دوستان گل ما يه دختر خاله داريم به اسم فرنوش خانوم .که بدون هيچ اغراقي خيلي خوشگله و خيلي هم بدنه .من از اون روزي که کير خوشگل پسندم خودشو شناخت طلبه بودم يه حالي باهاش بکنم.بعدا متوجه شدم برادرم که 3 سال از من بزرگتره هم همين حس و نسبت به فرنوش داره،ولي چون اونها اصفهان بودن و ما تهران بوديم .هيچ وقت اين مسئله پا صه .يه روز تلفن خونمون زنگ زد.عمم بود ،با مادرم صحبت کرد من هم فکر کردم که احوالپرسي مي خواد کنه، سريع جيم شدم که نخواد باهام صحبت کنه.آخه اصلا ازش خوشم نمي يومد. شب سر شام متوجه شدم که خاله جونمون چون يه مشکلي تو کمرش داره بايد بره انگليس عمل کنه و از مادرم خواسته فرنوش جون يکماه بياد تهران پيش ما يعني خونه ي دايي بزرگ مهمون باشه تا خاله و شوهر خاله از انگليس برگردن.با برادرم يه زير چشمي همديگرو نگاه کرديم .قند تو دلمون آب شد،ولي واسه چسي اومدن يکمي اه و اوه کرديم که فرنوش خانوم با کلا سه ما بي کلا سيمو …خلاصه از اين حرفها. مادرم گفت به جاي اين حرفهاي مفت زودتر شام تون و بخورين که صبح ساعت 7 بايد برين فرودگاه دنبالش .تا اينو گفت منو برادرم دوباره شروع کرديم به چسي اومدن الکي.ولي قند داشت تو دلمون آب مي شد.خلا صه شب تو اتاقمون با برادرم شروع کرديم به نقشه ريختن که چطوري تو اين يک ماه تلافي يه عمرشق دردي رو در بياريم. صبح سر ساعت هفت منو برادرم با يه دسته گل تو فرودگاه، خيلي ژيگول آماده براي خود شيريني بوديم. محمد رضا (داداشم ) گفت علي بايد تو راه مخشو بزني تو زبونت خيلي چرب تر از منه ،منم قبول کردم .با يه ساعت تاخير خانوم تشريف اوردن.اينقدر با خودش ساک اورده بود که ما فکر کرديم تا ابد مي خواد بمونه ، حسابي گرم احوالپرسي کرديم .بعد هم سوار ماشين شديم و به طرفه خونه حرکت کرديم.تو راه سره صحبت و يه جوري باز کردم ولي در حد خيلي پاستوريزه.به خاطر گل و تحويل گرفتنش يکمي ازفيس و افاده هاش کم کرده بود .ولي بيشعور اصلا از اينکه ما رو تو زحمت انداخته بود تشکر نکردرسيديم خونه .خلاصه دختر خاله خوشگل ما همينطوري با اون شلوار لي تنگش با اون تي شرت کوتاهو قرمز رنگش جلوي منو برادرم رژه رفت تا شب شد. واقعا حشري کننده بود.کونش يکمي گنده تر شده بود وسينه هاش هم مثل دو تا پرتقاله گنه بهم چسبيده از زير تي شرتش خودنمايي مي کرد.خونه ي ما يه آپارتمان سه خوابه بود .يکي من ،يکي محمد رضا برادرم يکي هم پدر مادرم.اتاق منو برادرم کنار هم بود.مادرم اتاق منو به فرنوش داد تا توي يکماه راحت باشه ومن هم رفتم پيش محمدرضا.خلاصه شب که همه رفتن خوابيدن من و محمد هم رفتيم بخوابيم ،اما مگه خوابمون ميبرد.فکر کن يکي که يه عمر طلبه بودي بکنيش،با کون قلمبه تا شب جلوت بره و بياد بعد هم تو اتاق بغليت بخوابه.نه نمي شد از خيرش گذشت.به برادرم گفتم ممل بايد بريم ترتيبشو بديم .اگه نکنيم يه عمر بايد حسرت بخوريم.ممل گفت ميکنيمش برادر کوچيکه.صبر کن تا مطمئن بشيم همه خوابيدن.حودود ساعت 3 بود که رفتيم در اتاقمو باز کرديم.واي چه صحنه اي فرنوش با يه شرت لي و يه تاپ صورتي خوابيده بود رو تخت من.يه لحظه آرزو کردم که اي کاش جاي تختم بودم ،به تختم حسوديم شد.اون پاهاي سفيدش و مي شد زير نور چراغ خواب ديد.واي چه کون قلنبه و رو حساب کتابي داشت.انگار که سالها وقت صرفه تراشيدنش کرده بودن.سينه ي سفيدش چقدر از زير تاپ برجسته بود.همينطور نگاه مي کردم و با دستم کيرمو مي ماليدم.تا حالا سوژه جق به اين نازي نديده بودم .توي همين فکرها بودم که برادرم يه ضربه بهم زدو منو به خودم آورد.گفت کجايي؟بهش گفتم ممل نمي شه چي جوري شروع کنيم ؟ اگه يکي بياد ؟اگه شاکي بشه ؟يه دفعه مي بيني دادو بيداد مي کنه .اونوقت آبرومون ميره.گفت راست مي گي ولي ….حرفشو قطع کردمو گفتم آره ولي نمي شه ازش بگذريم.داداشم عادت داشت هميشه منو بندازه جلو.بهم گفت من از اينجا يواشکي ديد مي خانمم تو برو شروع کن .هيچي نمي شه.من هم مثل هيشه بهش اعتماد کردم و رفتم جلو.واي هرچي بيشتر جلو مي رفتم بيشتر کيرم راست مي شد.دلم مي خواست لباشو بوس کنم آخه لباش خيلي خوشگل بودن.يکمي ساق پاهاشو ماليدم بعد هم از روي شرت ليش يه کم ماليدم ،قلبم داشت مي يومد تو دهنم .به خودم گفتم علي دل و بزن به دريا.دستمو از روي شرتش گذاشتم روي کسش .حس کردم يه تکوني خورد.خيلي ترسيدم.ديدم برگشتو روي دست چپش خوابيد واي ،حالا مي تونستم کنارش روي تخت بخوابم.همين کارو کردم .از پشت چسبيدم بهش و خودمو مي ماليدم بهش .اول يواش اينکارو مي کردم بعد حس کردم بيداره و بروي خودش نمي ياره من هم محکم خودمو مي ماليدم بهش.دستم انداختم از روي تاپ سينه هاشو گرفتم و شروع کردم به ماليدن.وقتي ديدم هيچي نمي گه .همونطور که دوتايي روي دست چپ خوابيده بوديم دهنمو بردم و لاله ي کوششو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردن با دستم هم سينه هاشو مي ماليدم.حالا ديگه دستم زير کرستش بود.واي چه سينه هايي داشت.در عين سفتي ،نرمي ولطافت زيادي داشت.شروع کردم گردنشو خوردم .ديگه مطمئن بودم بيداره،برش گردوندم و خوابيدم روش و شروع کردم لباشو خوردن .واي چه لبايي داشت خيلي خوشمزه بود يواش گفتم بيدار شو خوشگل خانوم بزار اون چشماي خوشگلتو ببينم.بدون اينکه چشماشو باز کنه گفت علي جون خجالت مي کشم.يه لحظه حس کردم با يک علي ديگه بود.چون دختر خاله ما عادت نداشت از اين حرفا بزنه.گفتم خجالت نکش جيگر من . چشماشو باز کرد .داشتم ديوونه مي شدم.چشماي درشتش يکمي خمار شده بود .شروع کردم به بوسيدنش . اول پيشو نيشو بوسيدم،بعد چشماشو ،بعداز چشماش هم گونه هاي خوشگلشو بعد هم لباشو کردم تو دهنم .همينطوري خوردم تا رسيدم به وسط سينه هاش چون تاپ پوشيده بود مي شد يکمي وسط سينه هاشو خورد.ديگه خون جلوي چشمامو گرفته بود،تاپشو بعد هم کرستشو دراوردم.چه سينه هايي ماماني خوشگلي داشت .ديگه داشت محمد رضا يادم مي رفت.بهش گفتم محمد هم اينجاست صداش کنم.حس کردم يکمي ناراحت شد.قبل از اينکه چيزي بگه بهش گفتم نفسيه منو ممل خيلي تورو دوست داريم .دلمون مي خواد با هم باشيم . قول مي دم بين خودمون بمونه .گفت بگو بياد .من هم با اشاره به محم رضا که کير به دست دمه در وايساده بود اشاره کردم ،اومد اون هم مثل من کف کرده بود .شروع کردم سينه هاشو خوردن ممل هم رفت بين پاهاشو شرتشو دراورد و سرشو کرد بين پاهاي فرنوشآه و ناله هاي فرنوش بلند شده بود دستشو کرده بود تو مو هاي من و موهامو چنگ ميزد.يعد از چند دقيقه حس کردم اورگاسم شد. منو ممل جاهامونو عوض کرديم.حالا من کس فرنوش رو مي خوردم و ممل سينه هاشو واي چه کس خوشگلي داشت.حسابي ليس زدم تا دوباره اورگاسم شد.بلند شديم به فرنوش که يکمي بي حال شده بود گفتم حالا نوبت منو ممل که بهمون حال بدي.با صداي نازش گفت چيکار کنم.گفتم تو کاري نمي خواد بکني ما خودمون مي کنيم بعد هم مدل سگي روي تخت مي زونش کردم.چون قبلا هم با محمد رضا با دو سه تا دختره ديگه اين کارو کرده بوديم با هم هماهنگ بوديم .مثل فروادهاي تيم بارسلونا.محمد رضا رفت جلو و کيرشو گرفت دمه دهنه فرنوش اول نمي خورد بعد از يکمي ناز کردن کم کم شروع کرد به خوردن .من هم رفتم کرم اوردم حسابي کيرمو چرب و چيلي کردم .کونه قلمبش هر کيري و وادار به عکس العمل مي کرد .مي خواستم سوراخشو چرب کنم که کير محمد رضا رو از تو دهنش دراورد و روشو به من کرد و گفت علي جون نه.درد داره.هر کاري مي خواي بکن ولي از عقب نه .گفتم قول مي دم يواش بکنم .کلي باهاش کلنجار رفتم تا راضي شد .حسابي که کونشو چرب کردم .اول انگشتمو کردم تو تا يکمي جا باز کنه بعد هم سر کيرمو گذاشتم دمه سوراخ کونش و خيلي آروم کردم تو .اونهم يه آخ بلند گفت شانس اورديم در اتاق و بسته بوديم وگر نه همه مي شنيدم .يه 5 دقيقه اي تلمبه زدم.خلا صه ما از کون داداشمون از دهن .محمد رضا آبش اومد و خالي کردش رو صورت فرنوش.من هم چند ثانيه بعد آبمو ريختم رو پشتش..بعد هم دوتايي با محمد حسابي خورديمش به طوري که چند بار ارگاسم شد.ديگه ساعت نزديک 5 صبح شده بود .بعد از چند تاماچ بو سه ازش دل کندي مو رفتيم بخوابيم.موقعي که داشتم از اتاق ميرفتم بيرون با صداي خوشگلش گفت عليرضا مرسي.منم جو گير شدم دوباره رفتم يه نيم ساعت ديگه لباشو خوردم.وقتي رفتم تو اتاق محمد رضا ديدم خوابيده .من هم گرفتم خوابيدم.تو اون يکماه که فرنوش خونمون بود يه بيست دفعه اي کرديمش. اونم از اون به بعد خيلي با منو محمد رضا خوب شده.حالا هر موقع مي يان خونمون يا ما مي ريم اصفهان حال به هولي با هم مي کنيمفرستنده aminagha
0 views
Date: November 25, 2018