دختر خاله کوچیکم که چهار سال ازش بزرگتر بودم اسمش مهلا بود خیلی خشگل بود و من از بچگی عاشقش بودم ولی خیلی مغرور بودو اصلا محلم نمیداد اصلا باهام راه نمیومدهر بار که سمتش میرفتم تلاشام بدونه سرانجام میموند اخر با خودم گفتم محمد نیستم اگه اینو ماله خودم نکنم…خلاصه یه شب خونمون بودن با یه ترفندی مهلا رو کشوندمش تو اتاق بهش گفتم مهلا یه فیلمی دارم تو لپ تاپم بیا ببینیم اول یکم ناز کرد بعد اومد اومد توی اتاق لبخنده رضایتمندی زدم و سریع رو صندلی میزم جا گرفتم که با ناز گفت واسه من صندلی نیست؟یکم معنی دار نگاهش کردم لبخندی زدم و بعد گفتمباید روی پای من بشینییکم گنگ نگاهم کرد که فرصت بهش ندادم دستشو محکم کشیدم و نشوندمش روی پام…و با دستم محکم تو بغلم گرفتمش که آخش در اومدخواست حرفی بزنه که فیلمو پلی کردم…توی فیلم یک دختری داشت با عشوه و سکسی میرقصید شروع کردم تعریف کردن از هیکل و قیافش…یهو گفتم وای دختره خیلی خوشگله نه؟ من که محوش شدمبا اخم نگاهم کرد و گفت خیلیم زشته واقعا بد سلیقه ای.وقتی حسودیشو دیدم قند تو دلم آب شد…خواست از روی پام بلند شه که دستشو محکم گرفتم و چسبیدم.جوری که دوباره توی بغلم پرت شد سرمو به گوشش نزدیک کردم و اروم زمزمه کردم خشگلترین دختری که دیدم به عمرم تویی مهلا.این در برابره تو هیچی نیستسرشو ازم دور کردو با اون چشمای آبی رنگش با تعجب زل زد بهم اروم بلند شد و عقب عقببه سمت دره اتاق رفت پا شدم و سریع دره اتاقو بستم و بهش تکیه دادم اومد جلو خواست درو باز کنه نزاشتمبا عصبانیت گفت درو باز کن میخوام برم.خودمو بهش نزدیک کردم و رو به روش وایستادم و خیلی سریع لبو ازش گرفتم لبای خشگل و قلوه ایشو میون لبام گرفته بودم و میمکیدم…انگار مسخ شده بود که هیچ حرکتی نمیکرد یهو منو به عقب هول داد ولی من خودمو بهش بیشتر چسبیدم همون موقع لگدی به وسط پام زد که باعث شد آخم در بیاد و همون موقع یه طرف صورتم سوخت و سرم به چپ متمایل شد…به خاطره سیلی که بهم زده بود صورتم میسوخت سرمو به طرفش گرفتم و نگاش کردم دستش روی لبش بودو با نفرت نگاهم میکرد…خواستم چیزی بگم که سریع دره اتاق و باز کردو بدون اینکه چیزی بگه از اتاق بیرون رفت و درو محکم بهم کوبید.دستمو روی لبم گذاشتم و لبخندی از سره رضایت زدم.طعم لباش انقدر خوب بود که به سیلی که خوردم می ارزید.بعد از اون شب مهلا همش ازم فرار میکرد و حتی توی صورتم نگاه هم نمیکردنمیتونسم دوری شو طاقت بیارم یه شب که خونشون بودیم دیدم از اتاق بیرون نیومد در زدم و رفتم توی اتاقش دیدم روی تختش دراز کشیده و داره با تلفن حرف میزنه.متوجه من نشده بود یک تاپ و شلوارک کوتاه پوشیده بودو موهای خرماییش هم روری شونش ریخته بود بیخیال مشغول گپ بود وقتی متوجه من شد بلند شدو و جیغ بنفشی کشید و گفتاحمقه بیشعور کی بهت اجازه داد بیای تو اتاق من؟رفتم جلو و دستمو روی دهنش گذاشتم_هیششش چته همه رو خبردار کردی_چی میخوای؟از اتاقم برو بیرون نمیخوام ببینمت_چرا باهام اینجوری میکنی مهلا؟_محمد مجبورم نکن غلطی که کردی رو به مامانت بگم تا الانم خیلی خودمو نگه داشتم._چرا جوری رفتار میکنی انگار از من بدت میاد؟یکم توی چشمام نگاه کرد که همون موقع گوشیش زنگ خورد و رفت سراغش.گوشی رو از دستش کشیدم و با دیدن اسم پسر روی گوشیش از عصبانیت سرخ شدم گوشی رو پرت کردم وسط اتاق و داد زدمبه خاطره این؟به خاطره این مادر ج*نده منو رد میکنی؟دستاشو گذاشته بود روی سرشو حالا ترس و توی وجودش حس میکردم نشست روی تخت و به زمین خیره شد_اره اون کسیه که دوسش دارم من به تو هیچ حسی ندارم.با این حرفش انگار با یک تریلی هیجده چرخ از روم رد شدنپسر خوش قیافه ای بودم ولی نمیدونم چرا مهلا جذبم نمیشد.چرا هیچ وقت حتی بهم نگاهم نکردبا مشت به دیوار کوبیدم و از اتاق بیرون اومدم صورتم عرق کرده بودو گر گرفته بودممهسا دختر خاله بزرگم اومد پیشم و گفتمحمد چت شده؟خوبی؟بدون اینکه جوابشو بدم از خونه بیرون زدم و توی کوچه ی تاریک شروع کردم قدم زدنمهلا…اون حرف اخرش که تو سرم اکو میشد …اون سیلی که بهم زد انقدر درد نداشت که این حرفش درد داشت…انگار با خنجر فرو کرد وسط قلبم…چرا؟چرا دوستم نداشت؟از اون شب به بعد دیگه پامو خونه ی خالم نذاشتم هیچ وقت هر وقت مهلا رو میدیدم مثل دیوونه ها فقط بهش خیره میشدم و هیچی نمیگفتمگوشه گیر شده بودم تنهای تنها…بعد چند وقت فهمیدم مهلا داره ازدواج میکنه با همون پسری که میگفت عاشقشه.به سرم زد بدزدمش ولی بعد با خودم گفتم وقتی دوستم نداره چه فایده ای داره؟الان پنج سال میگذره اون موقع بچه تر بودم روزا گذشت ولی از مقدار عشقم بهش کم نشده.مهلا بچه هم داره ولی من هنوز عاشقشم و با یادش فقط سیگار میکشم…شب عروسیش وسایلمو جمع کردم و از شهر بیرون رفتم.همدمم سیگاره24 سالم شده و تنها تفریحم بازی دادنه جنس مونثه…جنده بازی و سکسای بدون هیچ عشق و علاقه ای…کارم فقط اینه دخترای مختلف بیان تو زندگیمو برن عاشقشون میکنم و بعد مثل یک سگ ولشون میکنمهمونکاری که مهلا با من کردهمونطوری که مهلا عاشقم کردو مثل یه اشغال ولم کرد منم اینکارو با اونا میکنم…میگن پسر یک بار عاشق میشه دفعه ی دوم لاشی میشه و من الان اون لاشیه شدم…نوشته محمد
0 views
Date: June 16, 2019