سلام به تمامه دوستان شهوانی.من سامانم میخوام از داستانم با دختر داییم بگم براتون.از بچگی پدربزرگ مرحومم دختر داییم رو به نام من کرده و حتی تو وصیت نامشم هست که شرایط رو فراهم کنن تا منو دختر داییم هرچه سریع تر با هم ازدواج کنیم.بگذریم من از دوران راهنمایی که شروع بلوغم بود دوست داشتم با یکی رابطه داشته باشم و نظرم به دختر داییم بود ولی اون نمازخون و مذهبی بود.اون اسمش مریم بود و کمتر از یه سال ازم کوچیک تر بود ما چون تو یه شهر زندگی نمیکردیم کمتر با هم بودیم اما وقتی به هم میرسیدیم از کنار هم تکون نمیخوردیم ولی اون جلوم خیلی با حیا بودیه روز من وقتی تو اتاقم داشتم لباس عوض میکردم اومد تو ولی حواسش به من نبود که پشت در بودم ونشست رو صندلی من که دیدمش گفتم بزار با شورت برم جلوش ببینم چی میشه رفتم جلو اون خیلی جا خورد و بم گفت برو همونجا ولباستو بپوش من لباسمو پوشیدم ورفتم پیشش اون بم گفت که بیا یه کاری بکنیم حوصلم سر رفته گفتم چه کاری گفت بیا بازی کنیم برق چشاش چشامو دراورده بود انگار میخواد یه چیزی بگه ولی نمیتونه بش گفتم چه بازی دوست داری بکنیم یه کم مکث کرد بدش گفت بازیش خیلی خوبه تو یه پسری هستی که همه ی دخترهارو میبری خونه و میکنی منم نقش یه دخترو بازی میکنم که میخوای بکنی.شهوت جلو چشاشو گرفته بود نمی دونست چی میگه منم از خدا خواسته گفتم باشه داشتم نقشمو بازی میکردم که کیرم شق شده بود و هی میخورد بش داشتم حال میکردم که پدرم گفت بیاید پایین ناهار بخورید (آخه خونمون دو طبقه بود).اونا همون شب رفتن و من تو یه حال دیگه بودم حالا میدونستم اونم میخواد بام رابطه داشته باشه چند ماهی گذشت که تو شهر اونا عروسی فامیلمون بود قرار بود آخر هفته برم پیش عشقم رفتم حموم و پایان موهامو زدمرفتیم خونشون وقرار شد قبل از ناهار همه به غیر از منو پسر داییم (دادش عشقم) برن خرید آخرین لحظات دختر داییم نرفت و موند همه رفتن من بودم دخترعموم و پسر عمومپسر داییم چون شب تا ساعت 4 پاستور بازی کرده بودیم خوابش بردساعت 8 بود عشقم تو اتاقش بود رفتم تو اتاق شهوت پایان وجودمو گرفته بود نشستم سر تخت کنارش بش گفتم خیلی دوست دارم ومیخوام مزه لباتو بچشم اول ناز کرد اما بعد راضی شد برا اولین بار بود که لبای داغ یه دخترو تجربه میکردم یه تاپ پوشیده بود تاپشو دراوردم نگاهم افتاد به پستوناش زیاد بزرگ نبودم اما یه حالت برجستگی نسبتا زیادی داشتن رفتم که بخورمشون که نذاشت فهمیدم وقتش نیست دوباره شروع کردم به لب گرفتن ازش وبادستم با همه جاش غیر از کسشو میمالیدم دیگه تو حال خودش نبود از فرست استفاده کردم ورفتم سراغ پستوناش حالا نخور کی بخور دیگه کیرم شق شده بود و تو شورتم داشت میشکست پیرهنمو دراوردم بلا فاصله شلوارک نسبتا بلند اونوازرو شورت شرو کردم به مالش کسش سر وصداش بلند شد شورتشو دراوردم کسشو وحشیانه میخوردم انقدر که شل شده بود فهمیدم داره ارضا میشه سریع بلند شدمو شلوار وشورتو کندم ومجبورش کردم کیرمو بوس کنه و یکم باش وربره بهش حال داده بود شروع کرد به خوردن کیرمو از تو دهنش دراوردم و برگردوندمش کیرمو روکونش میمالیدم خیلی حال میداد خواستم بکنمش تو دیدم خیلی در میکشه و ممکنه پسر داییم بیدار شه بی خیالش شدم وباز کردمش تو دهنش و بیرون کشیدم بعد با لاپا حال کردم داشت آبم میومد چون نمیتونستم کثیف کاری کنم آبمو ریختم تو دستمال بعد شروع کردم به مالش کسش تا ارضا بشه تا حالا ارضا نشده بود چون میدونستم اگه ارضا بشه دیگه بم حال نمیده اونو بعد از خودم ارضا کردم اونم ریخت تو دستمالو رفت حموم.از دوستان عزیزم که تا پایان قصه وقتشونو گذاشتن ممنونم وامیدوارم خوششون اومده باشه.پایان نوشته FUCK
0 views
Date: November 25, 2018