دختر عموی خوردنی

0 views
0%

سلام من سامان هستم 22 سالمه…شروع ماجرای من برمیگرده به یه مدت قبل حدود یکسال پیش…از اونجایی که من خواهر نداشتم همیشه از نظر عاطفی دوست داشتم که ابجی داشته باشم ولی خب نمیشد دیگه…من تو فامیل با دخترای فامیل رابطم خوبو صمیمیه…مخصوصا با یکیشون که از بچگی با هم بودیم…اسمش مینا و 21ساله…دانشجوی گرافیک…خونشون یکم با ما فاصله داره حدود ده دیقه…همیشه به اسم برادر منو صدا میکرد و منم ابجی صداش میکردم…همیشه با هم شوخی میکردیم ولی خیلی منظور خاصی نداشتیم از دست زدن به هم…مثل خیلیا عادی بود…اس ام اس های همه جوره هم میدادیم بهم(خوب و +18)…البته اینم بگم هر از گاهی شیطنت میکردیما…یه سوالای شخصی پر رویانه از هم میپرسیدیم…یکم این سوالا باعث شد یه نمه رومون بهم باز بشه…ولی وقتی بهم میرسیدیم اصلا دل هیشکدوممون فرمون نمیداد یه نمه خجالت هم میکشیدیم…ما با هم زیاد میرفتیم بیرون سفره خونه…کافی شاپ…یه بار تولد یکی از دختر خاله هامون بود…مینا بهم زنگ زد صبح منم خواب بودم…گفت پاشو اگه میتونی بیا دنبالم بریم دست گلی کادویی چیزی بگیریم…منم گفتم نزدیکای ظهر میام…منم بیدار شدم بعدشو اماده شدم تا بکارام برسم شد ظهر…بعد رفتم دنبالش و کاد وخریدیمو سر راه گفت بذار یه دسته گلم بگیم درست کنن برامون شریکی…گفتم باشه…چون ساعت3ظهر بود گلفروشه میخواست بره خونه بخاطر همین گفت ساعت 5امادس…ما هم چون ناهار نخورده بودیم باهم تصمیم گرفتیم بریم یه باغچه رستوران ناهارمونو بخوریم…سرتونو درد نیارم تو راه کلی شوخی کردیمو یهو کار به جایی رسید که جوک +18رو شروع کردیمو اسمای مختلف بدنو راحت میگفتیم…پشت بندشم هی میگفتیم ااااااای بی تربیت…خلاصه رفتیم تو باغچه…یکم نشستیم داشتیم صحبت میکردیم یهو دست مینا خورد تو صورتم محکم…منم یهو دردم گرفت…از اونجا به بعد مینا کلی معذرت خواهی و فلان کردو گفت بذار ببوسم خوب بشه…منم قبول ردمو دو سه تا بوسم کرد…بعدش منم حالتم یه جوری شد…یه جورایی خوشم اومده بود…گفتم بازم بوسم کن هنوز درد داره ها…تازه منم باید ببوسم…اونم قبول کرد هی صورتمو میبوسید منم شروع کردم به بوسیدنش و هی از گوشه های لبش بوسشیکردم…کم کم اینجوری پیشرفت تا اینکه دیدم مینا چشماشو بسته…اینجا بود که یهو اروم لبمو گذاشتم رو لبش و نگه داشتم…دیدم مینا انگار از من مشتاق تر بود…همینج.ری لبمون رو لب هم بود که غذارو اوردنو خلوت مارو بهم زدن…گارسونه خودش زل زده بود به ما …ما هم عین خیالمون نبود…به مینا گفتم مینا تو مثل ابجیمی همیشه هم هستی…ولی امروز خوشحالم که تونستم لبتو ببوسم…اولش یکم خجالت کشید…ولی میدونستم اونم خوشش اومده…حالا هی از خونه زنگ میزدن که چرا نمیای بیا زودتر بریم تولد…منم گفتم کار ما طول میکشه شما با اژانس برید ما خودمون میایم…خلاصه غذا خوردیمو رفتیم تو ماشین…دیدم مینا دستمو محکم گرفته…منو ولش نکردم…رفتیم گلو گرفتیم…از اونجایی که مینا اماده بود از صبح چون میدونست کارمون طول میکشه گفتم بریم خونه منم لباسامو عوض کنم…خلاصه گل رو گرفتیمو رفتم خونه…دیدم هیشکی خونه نیست…مینا هم اومد تو…وارد پذیرایی شدم گفتم مینا بابت امروز منو ببخش شاید زیاده روی کردم…اونم گفت اشکالی نداره من خودم هم خواستم…بعد که اینو گفت نا خوداگاه رفتم سمت لبش باز…حالتم بدجوری شه بود…فقط میخواستم مینارو بخورمش…همه جاشو…اونم انگار دیوونه شده بود…خودشو سپرد دست من…از یه طرفم وقت داشتیم تا برسیم مهمونی…خلاصه اقند لبشو سرپا خوردم تا اینکه افتاد رو کاناپه…گفتم مینا میوتنم راحت باشم…مینا هم گفت هر جور راحتی منم راحتم…گفتم میخوام زیاد برم جلو ها…گفت منم الان اینجام واسه همین…برو ببینم چه میکنی…خلاصه شروع کردم به خردذن لبو گردنشو گوششو…حسابی وول میخورد…انگار بدجوری حشری شده بود…دیدم دست انداخت دکمه یقمو باز کنه…تا اینو دیدم سریع ازش خواستم مانتوشو در بیاره…اونو در اوردم…یه تاپ خوشگلم زیرش داشت اونم در اورد خودش…منم ازش خواستم شلوارشو در بیارم واسش…گفت به شرطی که تو هم در بیاری منم از خدا خواسته در اوردم..شلوارشو که کشیدم پایین چشم خورد بهشورت سفیدش…یه لحظه پیش خودم گفتم مینا دختر عموت که مثل ابجیت بود الان تو دستته…خودشو سپرده دست تو…فقط میگفتم باید حواسم به پردش باشه خودمو کنترل کنم…یه وقت گند نزنم جفتمون بیچاره بشیم…خلاصه اروم سرمو بردم لای پاهاش شورتشو بو کردم… چه بوی شهوتی میداد…نبض کوسش میزد بوسش کردم…یهو یه اه کشید…دوبار اومدم بالا دستم رو کوسش بود بعد دیدم سینه هاشو از سوتینش انداخت بیرون …منم سینه های خوشگلو نرمالشو که دیدم سریع رفتم برای خوردنش…انقد براش خوردم و مالیدم که از حشر داشت میمرد…اونم کمر منو میمالید…خلاصه گفتم که مینا تو هم برام یه کاری بکن…گفت باشه…خلاصه جاهامونو عوض کردیمو مینا اومد رو و خواست که کیرمو بخوره و برام ساک بزنه…که ازش خواستم اونم کوسشو بذاره رو صورت من تا منم براش بخورم…اونم شورت سفید خوشگلشو که خیس شده بود رو در اوردو اندخت یه گوشه(منم دیگه با خیالت راحت از اینکه خودمون دوتا هستیم تنها کارو شروع کردیم)انقد باحال برام کیرمو میخورد که هیچ کدوم از دوست دخترای قبلیم اینجوری وحشیم نکرده بود…منم با لذت لبو زبونمو چسبیدم به کوسشو هی میخوردم براش…از اون طرف هم با انگشتم با سوراخ کونش بازی میکردم که دیدم نوک انگشتم رفت تو کونش…دوباره انگشتنمو زدم به دهنمو خیسش کردم بردم تو اونم انگار خوشش اومده بود(من قبل از اینکار به هیچ وجه کون دوست دخترامو لمس هم نکرده بودم چه برسه انگشتمو که تو کونش زدمو تو دهنمم ببرم)ولی مینا دختر تمیزی بود…انقد که زبونمم مالیدم به سوراخ کونش…انگشتمو تا ته میبرم تو میلیسیدم…بدن خوش بو و تمیزی داشت…تو این حال اونم هی برام ساک میزد(اروم و تند)تا اینکه دیدم ابم میخواد بیاد و ازش خواستم بگه چیکار کنم…اونم گفت بریزش تو سوتینم میخوامک تا شب داشته باشمش و حس کنم خیسیشو…منم اینکارو براش کردمو…دیگه وقت نشد بریم حموم چون اون اگه میرفت تابلو میشد و منم باید سریع اماده میشدم میرفتیم مهمونی…بعد یکم از هم لب گرفتیمو همو بغل کردیم…البته اینبار چون هول هولکی بود نتوستم از پشت باهاش سکس بکنم ولی چندین و چند بار از پشت لاهاش سکس کردم سر فرصت ولی بیشتر عاشق خوردن بدنش شدم…خلاصه دیگه رومون کاملا بهم باز شده بود…همیشه هر جا میریم با همیم…قرار گذاشتیم که تا موقعی که هر کدوممون ازدواج نکردیم با هیچ دختر یا پسری دوست نباشیم و رابطه نداشته باشیم ونیاز های همو برطرف کنیم…الان تو این یکسال هر وقت بخواییم با یه بهانه میریم خونه هم و تو اطاق هم شیطنت میکنیم و اگه اوضاع مساعد بشه دیگه تا اخر ماجرا میریم…ببخشید چشمتونو درد اوردم…نوشته سامان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *