دختر ژاپنی

0 views
0%

-فقط یه شرط داره،از اونجا به بعد دیگه نباید تنها بمونی…روبروی آینه قدی ایستاده بودم و خودم رو بر انداز میکردم از سلیقه خودم راضی بودم… اولین باری بود که لباس کرم رنگ بلند وتنگم رو تن میکردم… وقتی داخل آینه چشمم به خودم خورد فهمیدم که باید برای شنیدن تعریف و تمجید ها و شاید تیکه و طعنه های دیگران آماده بشم… یه دختر لاغر و قد بلند که پوست برنزه و موهای لخت و بلند قهوه ای و رژ لب انابیش یه ترکیب خوشگل رو تو آینه نشون می داد ‏با کفش های پاشنه بلندی که احتمالأ باعث میشد بلند قد ترین دختر تو مهمونی باشم و لباس کرم رنگی که به کفش های پاشنه دار میرسید و شکاف های کناریش که ساق پا رو بیرون می انداخت و برجستگی های تنم رو حسابی تو معرض دید میزاشت لباس کرم رنگ بدون آستین و با بندهای نازک روی شونه ها که انگار اگر نبود لباس درست نمی ایستاد لباس کرم رنگ که گردی یقه بخشی از سینه هام رو در معرض دید گذاشته بود..بسه دیگه این قدر چشم چرونی نکن… امروز به اندازه کافی قراره دید بزننت حداقل خودت چشماتو درویش کن دختر… یاد حرف نیلوفر افتادم دوباره فقط یه شرط داره،از اونجا به بعد دیگه نباید تنها بمونی…لبخند تمسخر آمیزی زدم و کیفم رو برداشتم و از اتاقک بیرون اومدم به سمت کمد رفتم و وسیله های اضافیم رو داخلش گذاشتم…دنبال دوستام میگشتم که به این شرط باهام به مهمونی اومدن که تو این مهمونی برا من جفت پیدا کنن… مگه من گاو و گوسفندم که میخوان برام جفت پیدا کنن…بنظرم تو اون سالن بزرگ و شلوغ پیداکردن چند تا دختر جوون شیطون برای من اونقدرا سخت نباشه اما تو هر گوشه از سالن چند نفر دور هم جمع شده بودن و گعده گرفته بودن… -بفرمایید خانوم با اشاره دست نوشیدنی رو پس زدم-ممنونم اما فعلا نه خدمتکار که رفت نگاهم همون طور به پشت سر اون خیره موند دختر تنهایی که به دیوار تکیه داده بود و با پایان حواس داشت با انگشترش ور میرفت دختره شبیه ژامپنی ها بود نه بخاطر مدل چشمهاش بخاطر شکل صورتش که از همون اول میفهمیدی چینی کره ای افغانستانی یا هر مدل چشم بادامی دیگه ای نیست در واقع مطمئن نبودم که واقعا ژاپنی باشه اما با دیدنش بی اختیار فکر کردم که ژاپنیه … ولی چرا یهو اینقدر منو به خودش جلب کرده بود هیچوقت به طور خاص چهره های ژاپنی منو تحت تاثیر نزاشته بود… خب لبنانی ها فرانسوی ها کره ای ها یا روس ها جذاب بودن ولی چرا ژاپنی… -انقد چشم چرونی نکن… صدای نیلوفر منو به خودم آورپ -چته یه ربعه کی رو دید میزنی اینقدر ضایع فکر کنم بالاخره خانوم خوشگله…لبخند مظلومانه ای زدم و گفتم دنبال شما میگشتم که…نگاهی انداختم انکار کسی اونجا نبود نفهمیدم کی دختره رفته… -حالا بعدا براتون تعریف میکنم…با نیلوفر رفتیم به سمت الناز و میترا -wow oh my god yo are very beyotiful girlبا خنده به الناز گفتم خاک تو سرت با اون انگلیسی حرف زدنت که میترا برگشت و رو به من گفت همچین جیگر خوشگلی فقط با یه اخلاق گند میتونه تا حالا تنها مونده باشه…دوباره یاد جمله نیلوفر افتادم -فقط یه شرط داره… و بعد یاد اون دختر ژاپنیه افتادم…با صدای پیانو به خودم اومدم نیلوفر رو به جمع کرد تا همین حالاشم زیادی دیر شده ها انتظار ندارید که پرنسس تنها برقصه… الناز هم با خنده و تمسخر گفت… اصلا متوجه نشدم چی گفت چشمم که دوباره به اون دختره افتاد کل حواسم…اینبار صورتش رو کامل تر دیدم با لبخند ریزی که بر لب داشت… نگاهش رو بالا آوردو انگاری که اون هم به من خیره شده باشه… لبخندش کشیده تر و کامل تر میشد…-هو دیوونه کجایی؟؟؟ میترا بود که دستش رو روی شونه هام گذاشته بود و من رو بطرف جمع برگردوند-‏ کجایی پرنسس؟؟؟-‏ شوخی شوخی جدی شد… دختره عاشق شده انگار …-یاسمن یادت نرفته که قرارمون چی بود ما سه تا تنها میایم ولی تو حق نداری تنها بری … قرار بود هر کدوممون یه نفر رو تو این مهمونی پیشنهاد بدیم… اول از همه نوبت منه…میخواستم یه جوری از دستشون فرار کنم حالا یکم صبر کنید بچه ها تو این شلوغی که نمیشه… بزارید بعد از برنامه رقص -‏اوا دیگه چی اصلش همینه چشم یه سالن رو درآورده پرنسس اونوقت…نکنه میخوای من باهات برقصم…-چرا تو این همه شاهزاده اینجان همشونم دارن بقول تو پرنسس رو دید میزنن بالاخره یکیشون مورد پسند…انقدر درگیر بحث باهم بودن که بتونم از فرصت استفاده کنم و دنبال اون دختره بگردم…آروم آروم زوج ها میرفتن وسط سالن و دست در دست هم مشغول میشدن فرد ها هم سعی میکردن… برخورد وبعضیاشون خیلی تو مخم بود … هر کدوم رو با یه بهونه ای دست به سر میکردم واقعا حوصلشون رو نداشتم…سرم رو که بر گردوندم دیدم هر کدوم از دخترا دارن سعی میکنن من با اونی که بنظرشون بهتره برقصم …سعی کردم با حالت چهرم خشمم رو بهشون نشون بدم که…یهویی یه حس آرامش عجیبی بهم دست داد … دست … آره خودش بود که دستاشو تو دستام گذاشته بود همون دختر… از نزدیک خیلی زیباتر هم شده بود…یه لحظه حس حسادت کردم… دختر خوشگلی که بدون هیچ دلیل خاصی حس میکردم ژاپنیه…رنگ پوستش مثل برف سفید بود و با موهای مشکی کوتاهش یه تضاد زیبا رو شکل داده بود و رژ لب قرمزی آدم رو جادو می کرد… چند سانتی قدش کوتاه تر از من بود اما اندامش تو اون کت دامن همرنگ لب هاش بشدت جذاب بود … و چشمهای کوچیک و تنگ سبز رنگی که به صورت من خیره شده بود…این دختر بی نظیر بود…لبخندش شکوفا تر شد و نگاهش رو از صورت من برداشت راه افتاد و دست من رو هم با خودش کشید…دست دیگش رو پشت کمرم برد رو به روی من ایستاد به من نگاه کرد و بازهم لبخند زد اینبار در جواب من هم لبخندی زدم و همراه با هم با موزیک همراه شدیم…انگار داشتم تو آسمون ها پرواز میکردم… انگار هیچ کس دیگه ای تو سالن نیست من هیچکس رو به غیر از ما دو نفر نمیدیدم و همه چشمها رو به ما دوخته بودن حس میکردم با یه فرشته همراه شدم…من متوجه نبودم اما پایان توجه سالن رو به خودمون جلب کرده بودیم چشمهامون به هم دوخته شده بود صورت ها با لبخندی شیطتنت آمیز رو به روی هم قرار داشتن…اما این لبها فقط برای لبخند آفریده نشدن شیطنت های دیگه ای هم میشه باهاشون انجام داد…ناگهان با توقف آهنگ متوقف شدیم در حالی که بدنامون به هم چسبیده بود و نفس های هم رو حس میکردیم…فرشته همراهم نزاشت این توقف ادامه پیدا کنه دست هاش رو به سمت گردنم برد رو پنجه هاش ایستاد و با نزدیک کردن صورتش لبهاش روی لبهام گذاشت…احساس میکردم… واقعا نمیتونم احساساتم رو توصیف کنم اما مطمئنم که داشتم لذت میبردم بیشتر از پایان طول عمرم… صورتش رو عقب کشید و با عقب رفتن صورتش صدایی شدید تر میشد …-خانوم نوشیدنی خدمتکار سینی به دست روبروی من ایستاده بود…-اگه میشه دوتا برمیدارم …به سمت راه پله حرکت کردم و جلوی در اتاق طبقه دوم لیوان ها رو زمین گذاشتم و در رو باز کردم……لیوان مشروب را بالا آورده و به سلامتی هم مینوشند و با کنار انداختن ملحفه سفید دو دختر تماما عریان لب های خود را به هم اتصال میدهند و دخترک سفید تر دختر برنزه را روی تخت میخواباند و به خوردن لبها ادامه میدهند… تصویر به آرامی فید میشود.دوست دارم که ادامه داشته باشد شما چطور؟یادداشت نویسنده لطفا با نظراتتون به من کمک کنید…حتما نظر بزارید برام… نوشته Yasamant

Date: January 8, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *