سلام به دوستاناين يه خاطره از خودمه و چندان هم سكسي نيست و قسم ميخورم عينه حقيقتهمن يه دختر خاله دارم يه سال از من بزرگتره و خوشگله اما نه زياد و الان ترم دو حسابداريه . خالم سه تا دختر داره كه اين يكي از همه كوچيكتره .7 ماه پيش بود من يه واسه سه چهار روز خونه اونا بودم . واسه كنكور مي خوندم اونم كمي كمكم مي كرد . معمولا پيش من روسري نمي بست ولي وقتي باباش خونه بود جلوي من روسري سرش ميكرد . يه روز بعد از ظهر ساعت 6 بود از دانشگاه اومد خسته بود كمي بهم رياضي ياد داد شامو كه خورديم رفت خوابيد . منم رو كاناپه دراز كشيدم . خوابم نمي برد يهو با خودم گفتم برم نگاش كنم . رفتم درو باز كردم خوابيده بود . جلوتر رفتم و به پاهاش دست زدم . قلبم داشت از جاش كنده ميشد . كنار تختش نشستم و زبونمو زدم به انگشته پاش بيدار نشد . يه كم به خودم جرات دادم و پاشو ليسيدم خيلي آروم دستمو گذاشتم رو ران پاش خيلي مي ترسيدم ولي خب با اين حال بازم ادامه دادم و لحاف رو از روش خيلي آروم كنار زدم دستام مي لرزيد دقت كردم ديدم كش شلوارش كمي شله آروم يكم شلوارو با دسته چپم دادم بالا و دسته راستمو فرستادم تو . بد جوري عرق كرده بودم شرتشو كمي بالا دادم و دستمو كردم زير شرتش . مو داشت دستمو كه يه كم تكون دادم يهو تكون خورد و لحافو كامل كشيد رو سرش منم از ترس زير تخت قايم شده بودم . فكر كردم نفهميده اينبار پشتش به من بود دستمو زدم به كونش تكون خورد منه احمق هم نفهميدم كه بيداره يه بار ديگه سعي كردم بازم كمي تكون خورد . يهو ديدم خالم از بيرون اتاقش داره صداش مي كنه الهام چي شده الهام …دستو پامو گم كردم تا اومدم بجنبم ديدم خالم تو اتاقه چراغ رو روشن كرد تازه فهميدم كه الهام خانوم زير لحاف چند بار با گوشيه خودش به خالم تك زنگ زده اونم نگران شده اومده بالا ببينه چي شده .داشتم از خجالت آب مي شدم رفتم پايين رو كاناپه دراز كشيدم صبح كه شد رفتم خونه خودمون . خالم و دخترش اين موضوع رو جز به مادرم تا حالا به هيچكس نگفتن ولي من ديگه نمي تونم تو روشون نگاه كنم و حالا مثله سگ پشيمونم . ( پايان )نوشته xXx
0 views
Date: November 25, 2018