خوب من تازه اومدم….از چیزایی که بقیه نوشتن فهمیدم که اینجا باید از مشخصات خودت شروع کنی بعد نوشتت رو بنویسیخوب من قیافم عالی نیست اما خوبه ….قدم متوسط و لاغرم ..دلیل اینکه اینجا اومدم و با اینجا اشنا شدم صرفا اشتباه بود من میخواستم رمان پریچهرو دانلودکنم که رسیدم به داستان به پریچهر بگو منو ببخشه و در مجموع زیاد نوشته های اینجا رو خوندم اما نه به خاطر تخلیه ی نیاز جنسی خودم راستشو بگم من از این مدل خودارضی ها متنفرم و همینطور از رابطه ی نامشروع این عکسایی هم که اینجاست حالمو به هم میزنه من مخالف سکس نیستم اما سکس تو محدوده ی اخلاقی و عرفی خوب اره ااالان جناب مهندس شما منو فحش بارون میکنند که خوب غلط کردی که اینجایی اما نه من واسه اینکارم دلیل دارم من نویسنده ام …و خوب مثل پایان چیزای دیگه توکشورمون به ماها اهمیت نمیدن تونویسندگی هم به کسی اهمیت نمیدن و برای چاپ یه کتاب دهنتو اسفالت میکنن …خوب من هم اینجام که طبق اونچیزی که شما میخواید بخونید بنویسم البته تجربه ی اولمه نوشته های من صرفا داستانه و هیچ بویی از واقعیت نبره پس شلوغش نکنید که دروغ میکی و از این حرفا جناب مهندس و بقیه هم اگه خواستین فحش بدید به خودم فحش بدید رسما اعلام میکنم که بد بودن داستان هام ربطی به خونوادم نه دا رهاینم داستان شماره ی یک(ماجرای روز بعد از عقد دونفر)شهروز شهروز شهروز تنها چیزی که جلو چشمام بود شهروز بود به تنها چیزی که فکر میکردم شهروز بود…باورم نمیشد بعد از اون همه استرس از اینکه نکنه مادر و پدر من اجازه بدن الان شهروز شوهر من بود شوهر قانونی من فقط برای من ….فکر میکردم به اینکه اولین شبو باهم چه جوری میگذرونیم فکرم جای سکس نمیرفت فقط به این فکر میکردم که دیگ ترسی از اینکه بغلم کنه ندارم دیگه وفتی میبوستم دستام نمیلرزه دیگه وقتی روسریم می افته و با بیرحمی پایان به روم نمیاره عذاب وجدان نمیگرممامانم صدا میزنه مهسا مهسا مادر چمدونتو بستی؟؟؟؟از دست ندی این یه هفته شمالو هامهران (داداشم) ازتو اتاقش داد میزنه نترس مادر امشب اگه جنگ جهانی هم بشه مهسا از سفرش جانمیمونهباصدای بلند میگم مهران خفه شو داداشصدای گوشیم از روی تخت میاد شهروز 1000بارم که این اسم رو گوشیم باشه خسته نمیشمبا ذوق میپرم روی تخت مثل همیشه نمیتونم جلوی لبخندمو بگیرممهسا جون گذروندن این دوسال برای رسیدن به این شب طولانی تر از پایان عمرم بود سعی کن پیر تر از اینم نکنیتا5دقیقه دیگه دم در منتظرتم ازروی تخت میپرم پایین یه نگاهی به دورو برم میکنم نه چیزی جانمونده گوشیرو میندازم توکیفمو مهران صدا میکنم که چمدونو از پله ها بیاره پایینبا غرو لند ازتو اتاق میاد بیرون چمدونو از دست من میقاپه بعد مثل کسی که تازه یه چیزی رو دیده خیره میشه توصورتم مثل همیشه میزنم رو پیشونیش میگم مهران خوبی؟؟؟اخماشو میکنه توهمومیگه بیشتر از این نمیتونستی ارایش کنی ؟؟؟موهاشو میکشمو میگم به تو چه؟؟؟میام پایین مادرم یه کاسه ابو قران برداشته و دم در ایستاده و بازم نگاه منتظرش اخ مادر نمیدونی که نمیتونم صبر کنم؟؟؟نمیدونی که نمیتونم وایستمو بذارم که تو بدرقم کنی؟؟؟بیخیال میشم مگه مشه مادر بدون گریه زاری از کسی خدافظی کنه؟؟؟؟دسته ی کیفمو رو شونم محکم میکنم میرم سمت مادر صورتشو میبوسمو از زیر قرانش رد میشممامان اشک تو چشاش حلقه میزنه و میگه مواظب خودت باش میگم چشمصدای بوق ماشین شهروز اومد مادر میذاری برمدست مهرانو میکشمو در خونه رو میبندمشهرزو شهروز شهروزمثل همیشه و قتی که حتی ازش دورم هم بوی ادکلن میدهمهران هلم میده و مگه عاشق کوچولو بجنب کار دارمبه خودم میام میرم سمت شهروز بهم لبخند میزنه و با مهران دست میده میره سمت صندوق و درشو باز میکنه مهران چمدونو میذاره توی صندوقو تند تند از ماخدافظی میکنه فقط مهران حال منو میدونهمیشینیم تو ماشین از اینجا تا ویلا دوساعت راهه تا مابرسیم میشه ساعت 9شبشهروز خیره خیره بهم نگاه میکنه میگم چیه خوب؟؟؟ میگه هیچی میشه بزنی توصورتم؟؟؟ لپشو میکشمو میگم چرا میخوای ببنی بیداری یاخواب؟؟؟اخماشو میکنه توهمو استارت میزنه(اگه به من بود ریزه این دوساعت راهو میگفتم ولی میدونم که حوصلتون نمیکشه پس یه راست از تو ویلاشروع میکنم)شهروز از ماشین میاد پایین و دستاشو میکشه به سمت بالا و میگه اخییییش بلاخره رسیدیمچمدونو میارم پایینو ودسته شو میکشم جلو دزد گیرو میزنه و در ویلا رو باز میکنهچمدونو از دستم میگره و دستشو حلقه میکنه دوره کمرممیگه خوب خانوم خانوما چقدر پشیمونی از اینکه من عقدت کردمبا ارنج میزنم تو شکمشو میگم همونقدر که توهستیکلید رو توقفل میچرخونه و میگه بفرماداخلمیرم توخونه ساعت دیواری ساعت 9و ربع و نشون میدهبهش نگاه میکنمو میگم چرا هیچ وقت به من نگفته بودی که همچین خونه ی باحالی داریسوت میزنه و میگه سورپرایز عزیزم سورپرایزعاشق اینکاراشمچمدونو میبره سمت اتاقا با نگاه شیطون همیشگیش میگه اتاق خواب یا اتاقای دیگهبدون اینکه نگاهش کنم میگم فرقی نمیکنهمیاد کنارم میایسته و روسریمو از سرم در میارهبهش نگاه میکنمو میگم میشه اینجا شام درست کرد ینی موادغذایی هستمیگه اره سپرده بودم رفیقم همه چی تهیه کنه برا شام امشب هم نمیخواد چیزی درست کنی میریم بیرونمیگم که نه توهنوز دستپخت منو نخوردی میخنده و میگه کار دارم امشب نمیخوام انقدر زود بمیرمدستشو میبره سمت موهامو گیره ی موهامو باز میکنهتوی چشاش نگاه میکنم چونمو میگیره و میاره سمت خودش مثل کسی که میخواد یه کار خیلی ظریفو انجام بده لباشو میذاره رو لب هامو این بار منم که میخوام ببوسمش من …فقط من….لب پایینیشو میگیرم توی دهنمو میبوسم دیگه هیچ مرزی نیست هیچ حدو حدودی موهامو میکشه پایینو سرشو میاره عقبنگاهم میکنه سرمو میارم بالا و دوباره لبهاشو میبوسم ایندفعه خودش سرشو میره عقبو میخنده میگه اذیت میشی اره؟؟؟نگاهش میکنم میگه وقتی تو اینکارارو با من میکردی منم اذیت میشدمروسریمو از روی زمین برمیداره و میگه سرت کن بریم بیرون مخالفت میکنم میرم سمت اشپز خونه و در یخچالو باز میکنم همه چی هست بهش میگم شهروز اینجا همه چی هست بمونیم خونه؟؟؟؟؟میگه اره اگه تو میخوای بمونیممن خیلی غذا بلد نیستم درست کنم مواد کتلتو ریختم توی ظرف و شروع کردم به سرخ کردنشونشهروزم لباس راحتی پوشیده بودو روی کاناپه بود این ارامش بینمون ارامش قبل از طوفانه که یهویی گر میگیره و حمله میکنهشامو میچینم رو یمیزو صداش میکنممیشنه سر میزه شامو یه تیکه از کتلت رو بادستش میکنه و میذاره توی دهنش نگاهم میکنه و میگه عالی نیست شاهانه ام نیست یه غذای حاضری از دست مهسا….برای من بهترین چیزهسرشام باهم حرف نمیزنیم شاید نمیخایم به روی هم بیاریم که قراره چه اتفاقایی بیافتهشامو میخوریم میام سفره رو جمع کنم دستمو میگیره و میگه ولش کن فردا جمع میکنیمیخندمو میگم اگه میخوای کارم زودتر تموم شه باید کمک کنی همه ی ظرفارو میذاره توسینی و میبره تو اشپز خونه میاد طرفمو بلندم میکنه از رو زمین شهروز بذارم پایین خودم میام-نع میترسم فرار کنیشهروزمیام خودم بذارم زمیندراتاقو باز میکنه و میذارتم زمینیه اتاق بزرگو مجلل با یه تخت خواب خیلی خیلی قشنگ یه نگاه به سرتاپام میندازه و میگه هنوز که مانتو تنته ….لباس راحتی نیاوردی؟؟؟درچمدونو بازمیکنم و میگه چرا اوردممیگه خوب بپوشش یه دست بلیز شلوار از توی چمدون برمیدارمو میگم برو بیرون تا بپوشمنگاه میکنه به لباسای تودستم میگه اینا نهاز توی کشوی کمد خودش یه لباس خواب مشکی در میاره و میگه اینو بپوشیه لباس کوتاه که قسمت شمکمش حریربودو کاملا بدن نمااومدم مخالفت کنم که یادم اومد شهروز دیگه دوست پسرم نیست شوهرمه بالاخره که چیلباسو از دستش میگیرمو میگم برو بیرونتا بپوشم میشنه رو ی دراور و میگه من راحتم نگاهش میکنمو میگم من نیستممیره سمت درو میگه میرم از توماشین چیزی بیارم زود میاملباسه رو اینور اونور میکنم چه فایده ای داره باید بپوشمش لباسه رو تنم میکنم فیکس تنمهمیرم جلو اینه واقعا خوشگل شدمشهروز درو باز میکنه و میاد تو یه نگاهی میندازه به منو لبخند میزنه میگه اندازس؟؟اره اندازس…سه تا دکمه ی اول پیرانشوو باز میکنه و میاد طرفملباشو میکشه رو لبام و اروم میگه چقدر رویایی ….. تو توخونه ی منی …. لباس خواب پوشیدی من بغلت میکنم و هیچ کسی هم جرئت نداره بگه چرادستامو دور گردنش حلقه میکنم موهامو بوو میکنه و میگه خیلی دوست دارملباشو میبوسمنفساش تند میشهزبونشو حل میده توی دهنمخوشم نمیاد ازاین کارش اما اعتراضی نمیکنمسرشو جدا میکنه و میگه هرکاری من میکنم تکرار کن -خوشم نمیاددوباره سرشو نزدیک میکنه و لبامو میبوسهسرشو میکشه سمت چپ صورتم و میاد رو ی گردنمگرنمو هم میبوسهمهسا من ایستاده خسته شدم دراز بکشیم؟؟؟باسر تایید میکنمرو تختی رو میزنم کنار و دراز میکشم روی تختپیراهنشو در میاره و کنارم دراز میکشهدستشو میکشه رو موهام گردنم گلوم و میرسه به قفسه ی سینممیکشه منو توبغلشولبامو برای 1000مین دفعه میبوسهدستشو اروم میکشه روی سینمو اروم میبره پشت لباسمزیپشو میکشه پایینولباسمودر میارهسرشو از رو بالش بلند میکنه و یه جوری که پشتمو ببینه نگه میدارهاروم بند سوتینو باز میکنه و میگه کمک میکنی اینو در بیارم؟؟؟؟بلند میشمو خودش لباس زیرمو در میاره نگاهش میلغزه پایین خجالت میکشم ازش دراز میکشمو پتو رو میکشم روممیخنده و پتو رو میزنه کنار و شلوارشو درمیاره خودشو خم میکنه روی من و میگه خجالت میکشه؟؟میگم اره ….میگه سعی کن بنداریش دورسرشو میبره سمت سینمو اروم بالاشو بوس میکنه(نمیتونم بیشتر از این تحریک کننده بنویسم شرمنده)مهسا میشه به پشت بچرخی….میچرخم یه کوسن برمیداره و میذاره زیر شکمماز توی پلاستیکی که ازتو ماشین اورده بود یه کرم بر میدارهبقیه ی پوششی که تن منو خودش بودوهم درمیاره و کرم و روی پشتم میریزهسرشو میاره دم گوشممهسا یک کم درد داره اگه فکر میکنی امشب امادگیش رو نداری بذاریم واسه یه شب دیگهمییخندمو میگم تعارف میکنی؟؟؟میگه نه جدی بودم برمیگردمو میگم بالاخره که چی؟؟؟میگه پس هروقت حس درد کردی بهم بگواروم دراز میکشه رومو التش رو به پشتم فشار میدهاولش خیلی درد نداشت اما هرچی بیشتر فشار میداد داخل بیشتر درد میگرفت ای خدا داشتم میمردمشهروز درد داره ایییی شهروز تورو خدا…. توهمون حالت نگه داشت – یک کم صبر کنی کمتر میشهشهروز ایییییییی بسه دیگه شهروز دارم اذیت میشم- من که هنوز کاری نکردم مهسا جان خودت گفتی بلاخره که چی ؟؟؟یه ذره صبر کن یه چند ثانیه ای توی همون موقعیت بود بعد گفت مهسا بهتری؟؟؟اره ادامه بدهدستشو اورد سمت دهنمو دهنمو گرفت و تا جایی که قدرت داشت فشار داد داخلنمیتونستم ناله نکنم واقعا درد وحشتناکی بود..دستشو از جلوی دهنم برداشتشهروز خیلی نامردی تونمی دونی من چه دردی میکشمببخشید عزیزم معذرت میخواممهسا اگه ناراحتی تمومش کنیم من عجله ای ندارم-حالا دیگه؟؟؟؟مهسا ترو خدا ببخش…نمیتونستم بیشتر از این خودمو کنترل کنماروم التشو کشید بیرون و دوباره فشار داددردش کمتر شده بود اما بی درد هم نبودخودشو میکشید عقبو هل میداد جلوصدای نفساش میومدمنم ناخوداگاه ناله میکردمپنج دقیقه تو این حالت بودیم که شهروز یهویی کشید بیرون دوید سمت دستشویی نمیدونستم چی شده من به جز این ویدئو های اموزشی چیز دیگه ای ندیده بودم از طرفی نمیتونستم بلند شم از جامو برم پیشش پتورو کشیدم روم حس خلا میکردم بین پاهام شهروز اومد تو اتاق و دراز کشیدرو تخت تا اون موقع به التش نگاه نکرده بودم از حالتی که داشت فهمیدم تخلیه شده برگشت توصورتمو زد روی چشمام و گفت اهای خانوم چشم چرونی ممنوعه ها….خندیدم ..مهسا خیلی اذیت شدی نه خیلی… ینی منو بخشیدی؟؟؟ارهفدای خانومم بشممیخوای کمکت کنم بری حمامممنون میشم اگه اینکارو بکنیبلندشو بریمکمکم کرد رفتیم توو حمام نشستم روی سکو و اونم شیر اب وانو باز کرد و بلندم کرد که برم زیر دوشکمکم کرده بود که بتونم وایستم دوش که گرفتم بردم سمت وانو کمک کرد که تو وان دراز بکشمخودش صندلی رو اورد و کنارم نشست خیلی خوشم اومد که با اینکه کاملا لخت بودم به جز صورتم جای دیگه ای رو نگاه نمیکرد بهم گفت مهسا اگه امشب اینقدر درد نداشتی تو برنامم بود پسوند دخترو هم ازت بگیرمحال نداشتم باهاش حرف بزنمواسه همین دوباره خندیدمبلند شد دستمو گرفتو بلندم کرد اول خودش دوش گرفت بعدم من حوله رو تنم کرد و اومدم بیرون لباسارو از دورو بر اتاق جمع کردمو لباس خودمو پوشیدم برگشتم دیدم شهروز هم لباس پوشیده و دارم نگاهم میکنه یهویی بغلم کرد و گذاشتمو روی تختخودشم خوابید و منو کشیدد تو بلغش و من اون شب رو تا صبح بدون اینکه یک بار بیدار شم تخت خوابیدمچون شونه های مردونه ی شهروز قوت بود که از هیچی نترسم من عاشق مردم هستم ..خدایا ممنوننوشته یه دختر خوب
0 views
Date: November 25, 2018