درس عبرت…

0 views
0%

اين يه داستان و يا حاصل تخيلات نيست . بلكه عين واقعيته ….درست يادم نيست ؛ 8 يا حداكثر 9 ساله بودم.با دو سه تا از بچه هاي فاميل رفته بوديم خونه دایی . خونه ما و دایی توي يك آپارتمان بود.داخل كه شديم فقط پسر داییم خونه بودو كه حدودا 17 سالش بود.ما رو به اتاقش برد و عكسهايی رو كه روی ديوارارهای اتاقش چسبونده بود، به من و بقيه بچه ها نشون داد و گفت بچه ها من سعيد رو بلند ميكنم هر كی از هر پوستری خوشش مياد نشون بده تا سعيد براش از روی ديوار پايين بياره. اين رو گفت و من رو بلند كرد و دستاش رو زير كونم گذاشت.بچه ها كه خيلی خوشحال بودن بالا و پائين ميپريدن و سر عكسها دعوا ميكردن. توي همون حال حس ميكردم محسن داره انگشتش رو به كونم ميمالونه و كم كم فشار ميده. اول خيلی متوجه نبودم ، اما كمی كه گذشت كاملا متوجه شده بودم كه محسن منظور داره…….سرتون رو درد نيارم بچه ها هر كدوم يه پوستر گرفتن و با خوشحالی رفتن تو حياط آپارتمان شروع به بازی و سر و صدا كردن. من كه خواستم برم محسن گفت كجا؟ بيا برات يه پوستر خوشگل گذاشتم كنار …..از اون ماشين قشنگاست …..تو عالم بچگی قند تو دلم آب شد و گفتم كو؟…..ديگه يادم رفته بود كه تا چند دقيقه قبل محسن داشت انگشتاشو فشار ميداد به كونم…..در آپارتمان رو بست و منو با خودش برد تو اتاقش …گفت كه فقط بزار شلوارمو عوض كنم بعد عكسو از تو كمدم برات ميارم…اين رو گفت و شلوارشو كشيد پايين……تو يه چشم به هم زدن منو رو شكم خوابوند و شلوارمو از پام در اورد…اصلا نفهميدم چی شد….حتی طوری نفسم بند اومده بود كه نتونستم جيغ بكشم يا دادو فرياد كنم…… به سرعت لای كونم رو باز كرد و يه تف انداخت در كونم و كيرشو گذاشت در سوراخم……. باورش برای خودم هم سخته ؛ ولی به سرعت و بدون هيچ دردی كيرشو تا ته فشار داد تو كونم و شروع كرد به تلمبه زدن. فكر كنم به 10 تا عقب و جلو كردن نرسيده بود كه ارضاء شد و آبشو ريخت داخل كونم……وقتی كه برگشتم از ديدن كيرش وحشت كردم.حداقل 15 سانت طولش بود . 4 سانت قطرش…..تصور كنيد برای يه بچه 8 ، 9 ساله چه منظره وحشتناكيه كه كير خودش حداكثر 3 يا 4 سانته….كيرشو كه ديدم ديگه نفهميدم كه چطوری و با چه سرعتی از خونشون پريدم بيرون.تو پله ها پدرم رو ديدم كه از سر كار برميگشت خونه .گفت بچه چه خبرته؛ از پله ها می افتی ها…. وقتی جلو پدرم ايستادم پایان وجودم ميلرزيد ولی نتؤنستم از ترس حرف بزنم. تو همون حال حس كردم يه چيز آبكی از كونم داره مياد بيرون…..بله آب محسن بود كه داشت از كونم ميريخت بيرون . اينو بعدها متوجه شدم….بعد از اون روز كذائی كه هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه با اين كه سعی ميكردم با محسن تنها نباشم ؛ ولی بازم 2 ، 3 بار گيرم انداخت و به زور منو كرد… حتی يه بار كه به زور سعی كرد كير كلفتشو بكنه تو كونم،اونقدر گريه و التماس كردم ولی فايده نداشت تا اين كه ديد از كونم داره خون مياد ، انوقت ولم كرد و شروع كرد به جق زدن…….اين موضوع باعث شد من به همه كس و همه چيز بی اعتماد بشم و عقده ای…. و با هركس كه دوست شدم اول فكر كردنش بودم ؛ اون هم از كون ….و از درد و ناله اونها لذت ميبردم…….اين مسئله مسير زندگی منو عوض كرد.و ديدمو نسبت به مسائل جنسی به شكل بدی تغيير داد…خواهش ميكنم اين درد دل رو داستان و زائيده تخيلات تلقی نكنيد و هميشه بياد داشته باشيد ….چه اونایی كه مجردند و چه اونایی كه متاهل هستند و بچه دارن.التماس ميكنم بچه هاتون رو به خونه فاميل ، دوست و يا همسايه تنها نفرستيد…اتفاق يكبار ميافته… ولی آثارش سالها روح آدم رو آزار ميده…اين موضوع دختر و پسر هم نداره ….تشكر….نوشته خیرندیده

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *