دروغ و ازدواج

0 views
0%

سلاممنالناز هستم، داستاني كه ميخوام براتون بنويسم بيشتر يه تجربه هست تا داستانه سكسي، خيلي طولانيه و فقط به درده اونايي ميخوره كه الان ارومن و حشرشون نزده بالااما بهتره دخترا بخونن تا براشون درسه عبرت بشه،داستانه من مربوط ميشه به دوراني كه من خيلي ساده و پاك بودم اما اين روزگار كاري كرده كه با عذابه وجدان ادامه بدمتوي محله ما يه پسري پيدا شد كه يه دل نه صد دل عاشقه من شدمنم كه خيلي مغرور بودم اصلا بهش توجه نميكردم تا اينكه اون بالاخره شماره موبايله منو گير اورد و از همون روز اس ام اس دادناش شروع شدتا اينكه بعد از مدتي از من دلبري كرد منم كه خيلي تنها بودم خيلي زود بهش عادت كردمرابطه ي خوبي داشتيم اما با مشكلايي كه خواهره حسودم برام درست ميكرد ارامش نداشتيممثلا به مادرم در مورده رابطه ي من و ارمان دروغ ميگفت و اين باعث ميشد كه مادرم نذاره رابطمو ادامه بدماما من عاشقه ارمان شده بودمكم كم ما با هم راحت شده بوديمو راجبه مثايل سكسي باهم حرف ميزديم، من تحريك ميشدم اما اين حس تو وجودم برام غريب بود و نميدونستم داره چه اتفاقي برام مي افته و(چون اون دانشجو بودو من يه دختر مدرسه اي اطلاعاته كاملي داشتو به منم ياد ميداد)يه روز كه طبقه معمول مدرسه رو دودر كردمو با ارمان با ماشينش اومد دنبالمو رفتيم بيرون اون منو برد يه جاي خلوتو بهم پيشنهاد داد لب گرفتنو امتحان كنيماين كارو كرديم و برا من خيلي لذت داشتكم كم رومون تو رويه هم باز شد تا اينكه اون كم كم داشت زياده روي ميكرديه چادره مسافرتي توصندوقه عقبه ماشين جاستز كرده بود، يه روز با هم رفتيم همون جاي خوش ابو هوا اطراف تهران كه خيلي هم خلوت بود وقتي رسيديم ديدم كه چادر مسافرتي رو در اورد ازش سوالي نكردم تا خودش توضيح بده اونم گفت كه ميخواد راحت باشيمو افتاب اذيتكون نكنه قبول كردمو رفتيم داخل چادراحساسه سنگينيه نگاهش اذيتم ميكردنزديكم شدو شروع كرد به دستمالي كردمه من هم بدم اومد هم حسري شده بودملباسمو دراوردو شروع كرد به خوردنه سينه هاميكيشو ميخورد و با اون يكي دستش سينمو ميماليدمنم از تعجب شاخ دراورده بودمتااون زمان نه فيلمه سكسي ديده بودم نه از ابن كاراشده بودم عروسكه دسته اونهركاري ميخواست كرد تا اينكه رسيد به شرتم اما ديگه نذاشتم ادامه بده اونم قبول كرد اما حسابي كيرش شق شده بودمنو بلند كردو نشوند رو كيرشاز اينكه كيرشو با فشار از روي شرت ميماليد به كسم لذت ميبردم…شب وقتي تو خونه ميخواستم برم حموم شرتم خوني بود و از كسم يه اب با خون اومد بيرونبله همون موقه فهميدم كه پرده ي بكارتم از بين رفتهشكه شده بودمهم ترسيده بودم هم تعجب كرده بودماما اين اتفاق افتاده بود…سريع به ارمان خبر دادام اونم قبول كرداون واقعا عاشم بود و بهم ثابت كردخلاسه مدتي بعد خانواده ي ارمان رفتن شمال و من به بهانه ي كلاس گيتار رفتم خونشونتا از در رفتم تو لب گرفتن شروع شدبعد اون شروع كرد به دراوردنه لباساي منمنم مخالفتي نداشتم چون هم دوسش داشتم هم كلي نقشه براي ايندمون كشيده بوديمو مطميا بودم ماله هميملباسامو در اوردو شروع كرد به خوردنه تنه منتا اون روز كيرشو تو كسه من نكرده بودكم كم به شرتم رسيد و ازم اجازه گرفت منم قبول كردماونم دفعيه اولش بود كه كس ميديدو ميكردبدونه مقدمه كيرشو برد سمته كسه منو اروم فرستادش توميسوختو درد ميكرد اما لذت هم داشت…اروم شروع كرد به تلمبه زدن منم حال ميكردم تا ابش اومد و سريع ابشو ريخت رو دستمالاون روز ما ٣بار اين كارو تكرار كرديمو بعد باهم رفتيم حمومديدنه خونه زندگيشون برام قابله باور نبود در صورتي كه ميدونستم فقيرن به خدا قسمكله خونشون اندازه ي اتاق خوابه منم نبودگذشت…دوسش داشتماون خواهرم كه حسود بود شروع كرده بود به موش دووندندايم به ارمان اس ام اس ميداد كه من دارم بهش خيانت ميكنمدر صورتي كه من از عشقه اون داشتم ميسوختم اون به من بي اعتماد شديه روز كه سرزده رفتم محله كارشو گوشيشو ازش گرفتم ديدم اسمه منو ًًگربه صفت ً سيو كرده و اسمه خواهرمو الميرامن خشكم زده بود خدا ميدونه چه روزاي خوشي كه باهم نداشتيمما ١سال با هم بوديمو من با همه چيزش كنار اومدم اما اون با من اين كارو كرد…بعد از مدتي بهش ثابت كردم كه من خيانت نكردم…از اون التماس كه برگرد از من انكاربد جور از چشمم افتاده بود ٢-٣ماهي التماس كرد اما جواب ندادم كه ندادم تا اينكه دست بردار شد…تو خيابون ميديدمش اما محلش نميذاشتم اونم ميسوخت٧-٨ ماهي گذشت…ما تصميم داشتيم خونمونو عوض كنيمو يه جايه بهترو ارومتر بريممن هر روز براي پيدا كردنه خونه ميرفتم روزنامه ميخريدم تو راهه روزنامه فروشي يه مغازه بود كه صاحبش بد جور دلمو برده بوداتفاقا مشتريشم بودميه مرده ورزشكاره فوق الاده خوش استيلو خوش برخورد كه هر روز بوي عطرش منو ديوونه ي خودش ميكردعشقم يه طرفه بودو روز به روز بيشتر عاشقش ميشدمهر شب خوابشو ميديدم خلاسه داشتم از عشقش ميمردم تا اينكه ما يه جايه خونه خريديمو بايد ميرفتيماما پدرم خونه قبليمونو نفروخت چون نه به پولش احتياج داشت نه طاقته دوري از اون محلو چون اونجا سرشناس بوديه روز از رويه شيطنتم شماره موبايلي كه رو دره مغازه بود تا در صورته بسته بودن با اون تماس بگيرنو برداشتم،…ما از اون محل رفتيم اما هنوز اونجا رفتو امد داشتيم،بعد از رفتن خيلي ناراحت بودم كه روزايه خوبم تموم شدو زياد نميتونم ببينمش برا همين تصميم گرفتم مزاحمش بشماول يه اس دادم سلاماون جواب نداد٧روز بعد دوباره اس دادم كه اون جواب داد و خواست بدونه من كي اممنم اوسكلش كردم ادامه داشت تا٤-٥روز بعد كه فهميدم اون شماره ي دوستشه نه خودشاس ام اس دادنو قطع كردم وگفتم كه اشتباه كرده بودماس داد كه بگو دنباله كي هستي قسم ميخورم كمكت ميكنممنم نشوني هاشوگفتم و ديگه اس ام اسي نيومددانشگاه قبول شدم رشته ي مهندسيروزه جمعه بود كه موبايلم زنگ خورد يه شماره ي غريبهجواب دادمچي ميشنيدم؟اين صدايه همون بود كه دلمو برده بودتمامه تنم يخ كرده بودباهاش حرف ميزدم با همون كه عاشقش شده بودمبهش گفتم من دختره بدي نيستم نميخواستم مزاحم بشمخلاصه از خوابايي كه ميديدم براش تعريف كردم اما هنوز خودمو معرفي نكرده بودمخيلي دلش ميخواست بدونه من كي ام منم ميترسيدم شايد از من خوشش نياداما چشمامو بستم با غرور خودمو معرفي كردمباورش نميشد،درست شبه اوله دوستي به من گفت دوسم داره، اصلا خوشم نيومد حس كردم داره دروغ ميگهشبه دوم حرفايه شهوتي زد بازم خوشم نيومدميخواستم بهم بزنم كه دلم نيومدهفته ي اول صبحه زود قراره صبحونه داشتيم تو مغازشخورديمو اون دستماليم كرد…مردا خيلي كثيفنماه ها بعد كه روش باز شد از كون ميخواستانقدر اصرار كرد تا راضي شدمتو مغازش يه اتاق داشت كه خودم بعد از دوستيمون توشو درست كردم قبلش انباري بوداون تا اون روز نميدونست كه من دختر نيستمليدوكايين بهم داد تا كونمو سر كنممنم اين كارو كردمبعد از عشق بازي و لب بازي كيرشو برد سمته كونمازش خواستم لامپو خاموش كنهكيرشو اروم كرد تو كونم دردم نيومد كامل سر بود شوروع كرد به تلمبه زدن اول اروم بعد كم كم محكمش كردهي در مياورد و ميكرد توشاحساس كردم كونم داره خون مياد دست كشيدم ديدم بله خونهسريع تصميممو گرفتمداد زدم اخ واي كيرتو اشتباه كردي تو كسم واااااي ببيننننن داره حون ميادپردمو زدي…….اون كرد تو كونم منم كردم تو كونش…باورش شد كه شد كه شه٢سال همينطورگذشتاون واقعا عاشقم شده بود منم هر وقت ميخواست بهش ميدادماومدن خواستگاريم و با اسراره من خانوادم راضي شدنالان ٢ماهه عروسي كرديمو الان اون كناره خانم مهندس خوابهساعت٧٣٤صبحه يكشنبس و منم خوابم مياد از ديشب نخوابيدمديدين يه دختره ساده چطور يه اشغال ميشه تو اين جامعهالان شوهرمو دوس دارم اونم دوسم داره اما يه راز بينمونه كه فقط ًتوً ميدونينوشته الناز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *