درکش کردم

0 views
0%

سلام،اسمم محمدهیه پسر معمولی رو به بالا،از اون نمونه پسرا که زود میتونن دخترارو درک کنن و اونا رو عاشق خودشون کنن،تا جایی که هر کاری بگی برات انجام بدن چون به قول خودشون شیفت شدن،عاشقت شدنخوب داستان ما بر میگرده به 3 سال قبل به جایی که من تازه دبیرستانو تموم کردمو وارد دانشگاه شدم،خوب دانشگاه قوانیین خودشو داره،منظورمو میفهمین دیگه مذکر و مونث قاطی بودنمنم که روز اول شروع کلاسا با یه تیپ معمولی وارد دانشگاه و کلاس شدم،طوری خودم جدی گرفتم تا ببینم جو چطوریههفته اول گذشت و فهمیدیم نه پدر اینجا خونه خالست و ما هم از خدا خواسته زدیم به کوچه علی چپگشتم و گشتم تا بهترین دختری که از نظر من اس و تک بود و زیر نظر گرفتمدخترای که دل منو میبرن یکی خوش اندام باسن معمولی کم بزرگ سینه های سفت و گرد رون های تپل و از همه مهم تر عینکیعاشق این دخترا عینکی هستماین دختر زندگی ما همیه این شرایطم داشت،رفتیم رو مخش ببینیم چند مرده حلاجیم،بار اول و دوم که جواب ندادو خودشو سفت گرفته بود و به همین راحتی به هیچ کس پا نمیدادولی من مهندس ترین از اینا بودم،یه روز بعدظهر کا کلاسم تموم شده بود زود تر از همه خودمو رسوندم پارکنیگو ماشینمو برداشتمو منتظر الهام شدم اسم دخی جون بود،تا اونم ماشینشو برداره بیاد بیرون،تعقیبش کردم و دیدم رفت اریشگاه ماشینو اون ور خیابان پارک کردمو،رفتم پشت ماشینش یه سنگ برداشتم و چراغ جلوشو شکستم و شماره تماسو یه یاداشت گذاشتم منتظر بودم تا بخونه و زنگ بزنهکه دیری نگذشت و کبوتر افتاد تو تله،زنگ زد وبا یه لهجه عصبانی دادو بیداد کشید،منم خونسرد متقاعدش کردم که از قصد نبوده که تصادف کردم باهاشو دعوتش کردم به یه کافی شاپ تا هم همدیگه رو ببینیم هم خسارتشو بدمروز معود فرا رسید و الهام خانم امدن کافی شاپ،تا مارو دید جا خورد و منم که پایان این داستانا زیر سرم بود،خودمو زدم به اون راهو که انگار اتفاقی بودهبه هر حال الهام خانم نشستنو سر حرفو باز کردینم،گفتم که من دختر خانمارو زود درک میکنم و به خاطر همین زود عاشقم میشم،ما هم الهام جونو درک کردیمو خاطر خواه ما شد،شماره تماسمو که داشت و هر چند وقتی یه زنگ میزدو حرف میزد،تا این که من این رابطه رو جدی ترش کردم و هرشب بهش اس میدادمو و زنگ میزدم،اونم خوشش امده بود،ماهم بعد از چند وقت یه شب بهش اس دادم که الهام این قدر دوست دارم که اگه روزی دیدمت تنهایی اون لباتو این قدر میخودم تا کبود شهاونم در جواب گفتمنم دوست دادم و منتظر همچین روزی هستمتا اینو گفت ما رو میگی انگار در بهشت و باز کردن گفتم بیا برو توفرداش زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت ولی نه تو خیابان بلکه تو خونهاونم اولش نه و نو کرد ولی اخرش پاهرو دادمنم خونه رو اماده کردمو منتظرش شدم تا امد در خونه و زنگ و زد امد تو یه مانتو قرمز تنگ چسبون طوری که سینهاش از زیر مانتو معلون بود،یه شال قرمز چروک که موهای طلایش از زیر شال ریخته بود یه طرف صورت سفیدشو یه شلوار لیه قرمز تنگ که باسنو روناشو نمایششو دو برابر کرده بودماهم دعوتش کردیم تو و پذیراییبرا جفتمون اب پرتقال اوردم و خوردیو شروع به صحبت کردن که من به از چند دقیقه خودمو بهش چسبوندمو همون جور که داشت حرف میزد لبامو گداشتم رو لباشو دستمو زیر سرشو اون یکی دست لای پاهاش و خوابوندمش رو کاناپه شروع به خوردن لباشو مالوندن پاها و رونش بونبعد مانتو و شالشو در اوردم و اون تیشرتشو کندم و اون سوتینه ژله ایشو کندم با پایان وجود مشغول خوردن اون سینه ای سفت و گردش شدمبعد شلوارو شرتشو در اوردمو لخت لختش کردم رفت پایین و مشغول خوردن اون کس بی موش و تمیزش کردمبعد بلندش کردم رو دوتا دستامو بردمش تو اتاق و خوابوندمش رو تخت،لباسمو در اوردم دوباره افتادم روش و شروع به خوردن لباشو سینهاش کردم،شلوارو شرتمو در اوردم کیرم که حسابی راست کرده بود گذاشتم لای پاهاش طوری میچسبید به کسشو وسط کسش بود کیرمو یکم مالندوم به کسش که دیگه داشت ارضام میشد منم تندترش کردم تا ابش امد،برش گردوندمو گیرمو با همون ترشحات کسش که خیش کرده بود مالوندم در کونش و کردم توش تا جایی که صدای اخ و دادش رفت هوا اصرار میکرد که درش بیار،من یکم کیرو درش میوردمو دوباره میکردم توش،یه چند ثانیه ای گذشت و براش عادی شد تند تند شروع به تلمبه زدن کردم نزدیک اندن ابم که شد برش گردوندمو همه رو ریختم وسط پاشو رو کسشبعد با دستمال پاکش کردمو لباساشا پوشیدو رفتیم بیرونو باهم شام خوردیمو رفت خونشونبعد از دوسال دوستی من خر شدم با الهام جونم یه زندگی خوب دونفره رو شروع کردیمچون واقعا عاشقش شده بودمTHE END نوشته Assassin

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *