سلام دوستان من نیما هسنم و 17سالمه ولی این داستان برمیگرده به پارسال که 16 سالم بود.من از وقتی به بلوغ جنسی رسیدم این دختر خالم از فکرم بیرون نمیرم اسمش میناست.نسبتا قشنگه ولی وایییییییی یه بچه کونی داره که خدا میدونهمن از داستان های سکسی که تو اینترنت خونده بودم یکم یاد گرفتم که چجوری بهش بفهمونم ولی یک مشکلی که داشتم این بود که مینا از من خیلی بزرگتر بود 21سال.من بدبختم هی میگفتم پدر بیخیال اگه جرات داری بهش بگو یه داد بزنه اون دنیایی ابروت رفته ولی بخت با من یار بودمن یک برادر دارم که تقریبا 2سال پیش از ایران رفت بابامم که تو هتل مدیره و صبح میره شب میاد مخصوصا اون موقع که عید بودیک روز یادمه دسته جمعی رفته بودین بیرون شهر تو ماشین من کنارش نشسته بودم از الکی گفتم حالم بده خودم رو انداختم رو پاش و یواشکی پاش رو با دستان میمالوندم وقتیم که رسیدیم تا خواست بشینه پام رو گذاشتم زیر کونشاون موقع بهم به یک چشم دیگه نگاه کرد که اینم دیگه بزرگ شده و پدر سوختهخلاصه اون روز اومدن خونمون.خونه ی ما دوطبقست که اتاق من طبقه بالاشهمنم اون روز تو مدرسه دوستم چندتا فیلم سوپر بهم داده بود منم که دیدم بهترین موقعست رفتم تو اتاقم که نگاهش کنم داشتم فیلم رو نگاه میکردم و مشغول دیدنش بودم که یکهو دیدم یکی داره میاد تو اتاقم منم انقدر رم کامپیوتر رو پر کرده بودم که تا اومدم صفحه رو ببندم دیدم هنگ کرده حالا هر چی رو ضربدر کلیک میکنم بیاد بیرون فیلم sto شده بود و یک جورایی مثل عکس رو صفحه مونده بود (مطمئنم که واه همتون پیش اومده) اومدم ریست کنم که دیگه کار از کار گذشته بود مینا درست پشت سرم ایستاده بود گفتم حالا خوبه مادرم نبوده ولی به هر حال دیدم از همه چی بوبرده ولی به روم نمیاره.بهم گفت که برم تو سایت دانشگاهش و واحداشون رو بهش نشون بدم خودش هم به بهانه ی اینکه نور خیلی سفیده و کلمات کوچیک صورتش رو اورد نزدیک صورت من ولی صاف تو صفحه نگاه میکرد منم گفتم اگه این بدش میومد چشاش اینجوری نمیشد واسه همین دستم رو بردم طرفه گوشش و تا خورد به گوشش هم چین با اخم نگام کرد که زهرم ترکیدتو دلم گفتم غلط کردم ولی دیدم بازم هیچی نگفت واسه همین دلمو به دریا زدم و گفتم دوست دارم اگه همسنم بودی حتما باهات ازدواج میکردم که جوابی بهم داد که یکی از ارزوهام به حقیقت پیوستگفت برو من میدونم چی میخوای ولی خجالت بکش من دختر خالتم و 5سال ازت بزرگترم منم که دیدم انقدر بی پرده حرفش رو زد گفتم ترو خدا به قران من از بچگی یکی از ارزوهام این بوده جون مادرت که دیدم سکوت کرددستم رو بردم تو گوشاش و یکم با گوشش بازی کردم بعد از یک رب یک ماچ کوچیک ار لپش کردم و گفتم اماده ایگفت مگه تو اسکولی اگه یکی بیاد بالا چی منم که در اوج شهوت بودم گفتم نه پدر اونا سرشون به کار خوشون گرمهاروم و بی سر صدا خوابیدیم رو زمین منم اومدم کارای که فیلما میکنن بکنم و کمکم برم جلو که بازم پا بده تا از رو شلواررفتم رو کونش از شدت هیجان 30ثانیه نشد آبم اومد حالا منم خجالت کشیدم بهش چیزی بگم سری طبیعیش کردم که صدا پا میاد و بلند شدم گفتم باشه واسه وقت دیگه که هنوز اون وقته نرسیده. باید بگم که حالا اون منو خیلی دوست داره و تا موقیت گیر میارم بوسش میکنم اونم همش باهام دعوا میکنه که اخر یکی میفهمهاین داستان کاملا راست بودو جون مادرتون فهش ندین من فقط یک بار سکس کردم اونم این بود.نوشته نیما
0 views
Date: November 25, 2018