دستمالی دختر دایی

0 views
0%

سلام .اولش بگم که این خاطره برای من سکسیه شاید برای شما نباشه و حال نکنید باهاش من فقط اون جیزی که اتفاق افتاده بود رو تعریف‌ میکنم همبن.بعد از چهارسال تصمیم گرفتم خاطره دست مالی دختردایی رو بنویسم.خب این خاطره برمیگرده به وقتی که من14 سالم بود.(الان18سالمه.)من یه آدم معمولیم کاملا معمولی از همه نظر.دختر دابیم هم همینطور نه سینه85نه کون الکسیسی داره،یه سینه65 با یه کون خوش فرم کوچیک.اصلا اسما یادم رفت.من نیما هستم و دختر داییم اسمش فائزه هست.(اسم دخترداییمو تغییر دادم.)این فائزه خانوم من تربیت بدنی خونده و هیکل خوبی داره والیبالیسته.وقتی این اتفاق افتاد اون21ساله بود و یه دوست پسرهم داشت که قصدشون جدی بود و الان هم ازدواج کردن.من اهل شمالم اما قزوین زندگی میکنم فائزه هم توی زیباشهر قزوین بود.(قزوینا میشناسن)من تو الوند زندگی میکنم.من یه خواهر دارم و فائزه هم یه خواهر داره که ما جهارتایی از بچگی باهم بودیم و همبازی یا هرچی که اسمشو میخوای بذارید بودیم.خانواده ها تقریبا هر دوهفته یکبار خونه هم رفت وآمد داشتیم و خیلی بهمون خوش میگذشت.راستش من اصلا به فائزه فکر نمبکردم برای سکس،دستمالی یا هرچیز دیگه ای فقط فائزه بودیمو نیما همین و خواهرامون.تابستون بود که یک شب اومدن خونه ما طبق معمول،اونموقع فائزه دانشگاه میرفت،اخر شب بود که پنج دیقه قبل از اینکه برن فائزه به باباش گفت که دوستش تو الونده و میخوان صبح باهم برن دانشگاه و میخواد که امشب رو اینجا بمونه باباشم قبول کرد و موند.نیم ساعت بعداز رفتن خانوادش ما تو اتاق تشک پهن کردیم گه بخوابیم به این صورت که فائزه وسط خوابید و منو خواهرم تو چپ و راستش خوابیدم.چون من خیلی دوستش داشتم دستمو انداختم دورش بصورتی که دستم قشنگ قالب سینشو گرفت ولی من نفهمیدم و اصلا حواسم نبود،چشمامونو بستیم و چراغاهم خاموش بود.دو دیقه بعد دیدم مادرم در رو باز کرد و اومد تو و دست منو که روی سینه فائزه دید با خنده ریز نچ نچ کرد و دست منو برداشت.همین که مادرم رفت من دوباره دستمو گذاشتم همون جای قبلی و خوابیدم یکساعت بعد چشمام واشد و دیدم دیتمه هنورخ رو سینه های فائزه هست یکم که بخودم اومدم فهمیدم با دستم قشنگ گردی سینه هاشو گرفتم و از این فکر شق کردمو حشری شدم. و سینه هاشو یکم فشار دادم و خیلی خوشم اومد تو همین حال بودم که دیدم فائزه یه ناله کوچیک کرد از روی شهوت نه ازاین ناله هایی که بعصی ها موقع خواب میکنن.من ترسیدم و دستمو برداشتم،دوباره چن دیقه بعد کونشو دیدم و دستمو یواش گذاشتم رو کونش اینم بگم فائزه در پایان این مدت به پهلو خوابیده بود.دستمو که گذاشتم رو کونش چن ثانیه ثابت نگه داشتم دستمو و بعدش شروع کردم دستمو رو کونش میچرخوندم ویکم فشار میدادم،جرئتم بیشتر شد و دستمو اروم یه لایه یردم پایین و گذاشتم رو شورتش وای خیلی بهم حال داد بدجور شق کرده بودم اخه اولین بارم بود که به یه دختر انقدر نزدیک شده بودم و لمسش میکردم،اولین بار بود که به بدن سفید21ساله یه دختر دست میزنم به سینه هاش به کونش.وایییی دوباره شق کردم.دوباره دستمو بردم زیر شرتش و اون کون خوش تراش رو لمس کردم وای چقدر خوب بود انگار یه الماس بهم داده بودن و من لمسش میکردم. با دستام لپ کونش رو فشار میدادم و عشق میکردم شنیدم که نفس هاش تندتر شده بود یکم و فهمیدم که بیداره ولی برام مهم نبود چون سرم بدجوری داغ کرده بود.بعدش دستمو از همون زیرشلوار بردم روی شکمش که ببرم و به کصش دست بزنم تادستمو یکم بردم دیدم خودشو یکم جمع کرد و فهمیدم که نمیخواد به کصش دست بزنم منم اینکار رو نکردم و هزار بار به خودم فحش میدم که چرا اینکار رو نکردم.بگذریم،دستمو از همونجا بردم بالا و گذاشتم رو سوتینش و هی روی سینه هاشو لمس میکردم و عشق میکردم.سوتینش خیلی سفت بسته بود ولی من هرطوری بود به زور دستمواز زیر سوتینش بردم تو ویکی از سینه هاشو گرفتم،اوففففففف چقدر حال داد من با همین لحظه بعدها ده بار جق زدم.همینجور که دستم رو سینش بود خودمو چسبیدم به کونش و هی کیرمو رو کونش بالا پایین میکردم.اینم بگم شلوارمو نکشیده بودم پایین کیرمو از توشلوار میمالوندم بهش شلوار اونم اصلا دست نزده بودم و نکشیده بودم پایین چندبار که مالوندم روکونش دیدم اب داره میاد و با فشار هرچه پایان تر خالی شد تو شورتم.ابم که اومد چن ثانیه موندم تو همین حالت و بعد پاشدم رفتم دستشویی یکم خودمو تمیز کردم ساعتم چهار صبح بود.خلاصه برگشتمو در رو یکم باز کردم دیدم گوشیشو برداشته رفته تو لاین اولش خجالت کشیدم برم بعد از دودیقه در ذو باز کردم و سریع رفتم تو و پشت بهش خوابیدم و صبحم که پاشدم دیدم رفته.تو اون تابستون دوبار دیگ همین شکلی خونمون موند و از این دوبار من یکبارش رو دوباره همین شکلی دست مالیش کردم ولی بازم به کصش دست نزدم.همونطور که گفتم الان یکساله ازدواج کرده و من تا الان باهاش دیگ تنها نشدم،فقط یکبار بهم گفت پشتشو بمالم که درد میکرد و اونجا یکم به کونش دست زدم .همین.پارسال به سرم زده بود برم تلگرام ازش معذرت خواهی کنم اما روم نشد دیگ برم.مرسی که خوندید اولین بارم بود که خاطره نوشتم و الان که دارم مینویسم ساعت سه و نیم صبحه پس اگه غلط املایی داشت ببخشید.نوشته نیما

Date: June 24, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *