دستهامو بگیر

0 views
0%

یک دفعه نگاهها به هم گره خورد .بهنام باور نمیکرد که بعد از سالها دوباره لیلا رو ببینه . اونهم توی یک شهر دیگه .بهنام سلام لیلا بهنام تویی …..تو کجا اینجا کجا ؟بهنام از خوشحالی به لرزه افتاده بود …..بهنام لییییی للا ….اینجا چکار میکنی ؟؟؟؟ دارم خواب میبینم؟لیلا بسه دیگه پسر …نیگاش کن رنگ برو نداره خوب آره …منم دیگه….اینجام ….دانشگاه معماری شیراز .بهنام وای چقدر عوض شدی …چقدرخوشگل شدی ..بهنام زیر چشمی اندام لیلا رو برانداز کرد .واقعا زیبا شده بود .هیکل لیلا در مانتو کوتاه حسابی خود نمایی میکرد .لیلا (با شیطنت ) تو هم واسه خودت مردی شدی ..ناقلا چیکار کردی اینقدر خوش تیپ شدی ؟بهنام (با کمی خجالت و من و من ) لطف داری ……..راستی کجا؟…….اگه وقت داری یه نوشیدنی با هم بخوریم .لیلا آره وقت که دارم ولی قبلش باید چند تا کپی از این برگه ها بگیرم …زیاد طول نمیکشه ………………………………………………………………………………………………………..نیم ساعت بعد توی کافی شاپ بودند …لیلا (همینطور که با لیوان کافه گلاسه بازی میکند) خوب بگو ببینم شازده تو اینجا چکار میکنی ؟بهنام من اینجا دانشجوی دانشکده مهندسی ام …..ترم چهارم ….تو چی ؟لیلا من ..هیچی ..منم به عنوان مهمان اینجا هستم ..راستش بعد از اینکه پدرم اینا از یزد اومدن اینجا من خیلی تنها شدم .بعد هم که دانشگاه اصفهان قبول شدم ولی خودت میدونی که پدرم چقدر حساسه با کلی دوندگی منو به عنوان مهمان آورده اینجا .بهنام فکر کنم خیلی وقت میشه که اینجا اومدین ، من که یادم نمیاد از کی ندیدمت لیلا آره یه هفت هشت سالی میشه ….بهنام (با شیطنت ) ناقلا با این بابای حساست چطور این مانتو رو پوشیدی .تموم بدنت افتاده توش …لیلا (با خنده و شوخی ) تو هنوزمث قبلی ، عوض نشدی یادت میاد ؟ ای چیشا رو باید در بیارم ……بهنام یکدفعه یاد زمانی که فقط هفت یا هشت سال داشت و لیلا هم شش سال افتاد ، یکبار دونفری توی انباری خانه لیلا بازی میکردند .لیلا مادر و بهنام پدر شده بود .بهنام به هنگام بازی به لیلا گفت که شب شده و باید بخوابیم وقتی که دو تایی میخوابند بهنام شروع میکنه به باز کردن دکمه های لیلا و آهسته دستش را به طرف پاهای لیلا میبره .هنگامی که میخواد اون چیزایی رو که توی بچگی از پدر و مامانش دیده بوده رو اجرا کنه ، در انباری باز میشه و پدر لیلا سر میرسه و حسابی اونو میزنه و اونو از خانه بیرون میکنه …..لیلا اوووووووووووووی ، کجایی ؟ ( با طعنه) نکنه یاد کتکهای پدرم افتادی ؟بهنام من همیشه این هوش تو رو تحسین میکنم .تو بچگی هم از لحاظ هوشی از من سر بودی . آره یاد بابات افتادم .خیلی خاطره بدی بود آخرین بار .راستی حالش چطوره………………………………………………………………………………………………………………….زنگ در آپارتمان به صدا در اومد . بهنام معمولا عصرهای پنجشنبه چون کلاس نداشت چند ساعتی میخوابید .با بی میلی و بی حوصله گی آیفون رو برداشت .بهنام کیه ؟لیلا مهمون نمیخوای ؟بهنام (با دستپاچگی ) آلان میام.بهنام وقتی در را باز کرد حس کرد چیزی نمیشنوه .گوشهاش سنگین شده بود .حتی سلام لیلا و اینکه اجازه هست بیام تو و اینکه تو چت شده چرا خشک شدی که از زبان لیلا جاری شد همه و همه در هاله ای از مه صورت گرفت .وقتی بهنام به حال عادی باز گشت که دید لیلا روی کاناپه نشسته و به او خیره شده.لیلا میشه بفرمایین چتون شده ؟ هومبهنام هیچی ، هیچی …شوک زده شدم .تو اینجا چکار میکنی ؟ چرا قبلش به من نگفتی که میای .لیلا آی کی یو ..دیروز تو کافی شاپ این جزوه رو جا گذاشتی ، منم برات آوردم .اشکالی داره ؟لیلا با شیطنت ادامه داد شایدم اینجا کسی رو قایم کردی که نمیخوای ما ببینیمش بهنام (با عجله ) نه …نه پدر این حرفها چیه میزنی …چی میخوری ؟ چای ،قهوه ،نوشیدنی ؟لیلا یه نوشیدنی لطفا……..لیلا یه نیگاهی به دورو بر انداخت .آپارتمان شیک و رو براهی بود .لیلا از بابات بر میومد که یه همچین آپارتمانی رو برات بخره ….بهنام همینطور که به سمت آشپزخانه میرفت حرف لیلا رو قطع کرد نه پدر …نخریده ، اجاره کرده البته خودش هم بیشتر مواقع برای معاملاتش میاد اینجا …لیلا (با خنده) آره دیگه خونه مجردی و پدرو پسر ……..خوب دیگهبهنام که دیگه خجالت و کنارگذاشته بود و داشت آب پرتقال رو داخل لیوان میریخت با پررویی گفت مگه اشکال داره ؟ جوانی است و هزار عیب………کلمه در دهان بهنام شکست .چون همینطور که با لیوان آب پرتقال وارد شد دید لیلا مانتوش رو در آورده و با یه شلوار جین و یه پیراهن آستین کوتاه نشسته. تکمه های پیراهن تا روی سینه باز بود و سینه های سفید لیلا خود نمایی میکرد .اندام لیلا چشم بهنام رو خیره کرد.لیلا ببخشید که بی اجازه لباسامو در آوردم ..آخه یه کم گرمه ……بهنام نه ..نه …راحت باش ……………………………………………………………………………………………………………..نیم ساعت بعد لیلا و بهنام روی کاناپه نشسته بودند و گرم صحبت بودند.بهنام کمی توی چشمهای لیلا خیره شد .زیبایی لیلا قابل وصف نبود . بهنام نتوانست بیشتر از این تحمل کند همینطور که به چشمهای لیلا خیره شده بود سرش را به سمت لیلا جلو برد…لیلا چند لحظه ای صحبتش رو قطع کرد ولی اوهم نتونست خودش رو کنترل کنه .هر دو شروع کردند به لب گرفتن .چیزی در وجود هر دو بود که اون لحظه نمیشد درک کرد ،مثل یه جریان یا یه لرزش که در تک تک سلولها راه بیفته . بهنام هینطور که لبهای لیلا رو میمکید دستش رو به طرف پشت گردن لیلا برد و شروع کرد به نوازش کردن مو و گردن لیلا .لیلا هم آهسته دستش رو روی بازوی بهنام میکشید ..بهنام سرش رو عقب کشید و گفت لیلا موافقیلیلا آره موافقمبدون هیچ توضیحی قضیه برای هر دو روشن بود .بعضی وقتها نگاه از هر جمله ای قوی تره .بهنام لیلا رو بلند کرد و به سمت اتاق خواب برد .هرچند تخت یکنفره بود ولی برای آن دو کافی بود .در یک لحظه هر دو به روی تخت افتادند .دوباره شروع کردند به لب گرفتن .بهنام آهسته دستش را بطرف دکمه های پیراهن لیلا برد .لیلا سرش رو به عقب کشید و نگاهی به بهنام کرد و با شیطنت گفت میخواهی کار نیمه پایان رو پایان کنی ؟بهنام (با خنده) اگه بابات نیاد ….هردو خندیدند . بهنام با مهارت خاصی شروع کرد به باز کرده دکمه ها.ودوباره شروع کرد به لب گرفتن .در همین حالت پیراهن لیلا رو از تنش در آورد .اندام سفید لیلا برق میزد .بهنام شروع کرد به باز کردن سوتین .کار سختی نبود با یه حرکت سوتین هم باز شد .بهنام لب گرفتن رو قطع کرد . چشمش که به سینه های لیلا افتاد قلبش شروع به زدن کرد آهسته دست به زیر سینه ها که کمی هم افتاده بودند انداخت و اونا رو بالا آورد .نوک سینه ها ریز و به رنگ قهوهای باز بودند .شکلاتی از این خوشمزه تر برای بهنام پیدا نمیشد . بهنام آهسته نوک زبونش رو سر سینه لیلا زد .لیلا یه آه کوچکی کشید .زبان بهنام به روی هر دو سینه شروع به لغزش کرد و بعد شروع به مکیدن کرد.لیلا هم بیکار نبود و موهای بهنام رو نوازش میکرد .شهوت در وجود هر دو موج میزد . بهنام با یه نیم چرخش به روی لیلا آمد و دوباره به خوردن سینه ها ادامه داد و آرام آرام به سمت شکم حرکت کرد و همینطورکه بدن لیلا رو میبوسید و دکمه های شلوار لیلا رو باز کرد و خیلی سریع شلوار رو در آورد .حالا دیگر لیلا با یه شورت قرمز جلوی بهنام بود .بهنام ایستاد و لباسهاشو در اورد و او هم با یه شورت در برابر لیلا بود .لیلا به شورت بهنام نگاهی انداخت .کیر بهنام داشت شورت رو پاره میکرد . لیلا بر روی تخت نشست و آروم از روی شورت ،کیر بهنام رو نوازش کرد بهنام همینطور که ایستاده بود سرش را بالا برده بود و آه میکشید .لیلا دیگر طاقت نداشت ،دست انداخت و کیر بهنام رو بیرون آورد . کیر کلفت و بلند .لیلا شروع کرد به بوسیدن و آروم نوک زبونش رو به سر کیر بهنام که حسابی خیس شده بود کشید . طعم ترش مزه ای رو حس کرد .حالا زمان خوردن آن بود . لیلا کیر بهنام رو توی دهنش کرد و مکید و آروم عقب و جلو کرد .پاهای بهنام سست شده بود .پس از چند لحظه بهنام لیلا رو روی تخت دراز کرد و دوباره شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن لیلا . آروم آروم شورت لیلا رو از پاهایش در آورد . جلوی پاهای لیلا نشست و پاها رو باز کرد . کس لیلا خیس خیس بود . بهنام با دست لبهای کس لیلا رو باز کرد و نوک زبونش رو روی چوچول لیلا کشید .پس از چند لحظه بهنام چوچول لیلا رو توی دهنش کرد و کمی مکید .صدای آه آه لیلا فضای اتاق رو پر کرده بود .لیلا بهنام زبونتو بکن داخل …یالا بکنش داخلبهنام مگه تو ا ُپنی ؟لیلا آره …زود باش …زود باشبهنام زبونش روبه داخل کس لیلا فرو کرد .لیلا از روی لذت جیغ نیمه بلندی کشید .بهنام کنار لیلا خوابید و با دست با کس و چوچول لیلا بازی کرد ..بهنام مگه تو شوهر داری ؟لیلا (با رخوت وشمرده شمرده ) نه…نه پدر …این قضیه جریان داره …ولش کن حالمو نگیر …زود باش زود باشلیلا لبش رو روی لبهای بهنام گذاشت . بهنام بروی لیلا چرخید . پاهای لیلا رو باز کرد و خودش بین پاهای او قرار گرفت .با دست کیرش رو آروم به روی کس لیلا کشید .هر دو خیس خیس بودند.بهنام آروم سر کیرش رو توی کس لیلا گذاشت و آهسته آهسته اونو هل داد به داخل .کس لیلا تنگ بود و حسابی کیر بهنام رو گرفته بود .نفس هر دو بند آمده بود .کیر بهنام تا آخر وارد کس لیلا شده بود . بهنام بروی لیلا خوابید وهمینطور که سر سینه های لیلا رو میخورد آروم عقبو جلو میشد. لیلا هم خودش رو تکون میداد.لیلا بکن ..بکن …لامصب (لامذهب)..بکن ..میخوامش ..اونو میخوام …کیرتو میخوام …یالا یالابهنام قربونت برم . بیا بیا … مال تو مال تو …بذار کست رو بخورم …بذار کونت رو زبون بزنم ….لیلا بخور عزیزم بخور عزیزم……همیشه آرزوی یه همچین لحظه ای رو داشتم ….بکن …بخور …همش مال خودت …همش مال خودت عزیزمبهنام وای …وای ..دارم دیونه میشم ….این چه هیکلی که تو داری …..قربون این هیکل برملیلا من اون کیر خوشکلت رو بخورم …اون تخماتو …همشو میخورم ….بهنام بذار تا ته فشار بدم …میخوام فشار بدم تا از عقبت بزنه بیرونلیلا فشار بده …لامصب …فشار بده…فششششش……صدای لیلا بند اومده بود .حرکت بهنام تند و تند تر شد .یه لحظه بهنام بلند شد و با انگشتش تند و تند روی چوچول لیلا کشید .لیلا از خود بیخود شده بود …لیلا آره …آره …دارم میشم …دارم میشم …دار…………………..وا……………یلیلا بی حس روی تخت افتاد .بهنام پاتو واز کن ببینم ….میخوام محکم بکنم تو …بهنام پاهای لیلا رو باز کرد و دوباره کیرش رو داخل کرد و شروع کرد به بالا و پایین شدن .تند و تند بالا و پایین میشد ولیلا هم به بدن بهنام دست میکشید.بهنام وای …جون …چه لذتی داره .. بذار بره داخل …بذار تا ته بره…..جون …چه گوشتی تو هستی ..بهنام سریع بلند شد و لیلا رو چرخوند .از پشت روی لیلا افتاد و کیرش رو از لای کون لیلا به داخل کسش فرستاد و دوباره شروع کرد …بهنام وای دارم دیونه میشم …وای …چه لذتی داره ….آه …آه …داره میاد …داره میاد…آبم داره میادلیلا داخل نریزی….داخل نریزی لامصب …..بهنام نه…نه …میریزم رو پشتت…..داره میاد ….داره ممممممم…….بهنام سریع کیرشو بیرون کشید و گذاشت روی پشت لیلا . منی بهنام با فشار بیرون زد و روی پشت و گردن و حتی موهای لیلا پاشید …بهنام بیحال کنار لیلا روی تخت افتاد …بهنام پس از چند لحظه بلند شد و با پارچه ای بدن لیلا رو تمیز کرد و دوبا ره کنارش دراز کشی وباسینه های لیلا بازی کرد …لیلا تقریبا بیهوش شده بودبهنام پاشو عزیزم اگه میخوای میتونی دوش بگیریلیلا(با چشمان بسته) با شه ولی خیلی بیحالم….باید دستامو بگیری …یادته تو بچگی همیشه دستامو میگرفتی ………حالا هم دستامو بگیر…………….پایان(توضیح دوستان این اولین داستانیه که من مینویسم .یکی از دوستانم این خاطره رو برام تعریف کرد و من اونوبه شکل داستان در آوردم .از اساتید این سایت مخصوصا تکاور جون ،دادا سعید ، یاور همیشه مومن ،ساغر 24 ،کفتارپیر و …..میخوام که راهنمایی کنید و اگه خیلی بد بود بگید که دیگه دست به قلم نشم . اگه هم میشه خوندش که چند تا داستان دیگه دارم ….ممنون سارا )

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *