دفترچه خاطرات مریم (1)

0 views
0%

139141از وقتی که 4 سالم بود و پدرم توی یک حادثۀ کاری فوت کرد من دیگه کاملاَ تنها بودم از سن خودم بزرگتر بودم و بچه های همسن و سالم به اندازۀ کافی چیپ بودن که نخوام باهاشون دوست بشم. و حالا الان که 18 سالمه و تبدیل شدم به یه خانم کاملاَ رسیده هنوز هم کاملاَ تنهام. سینه های درشت و سفتم با اون نوکای قهوه ای کمرنگ تا کنون توسط هیچ کس به جز خودم لمس نشده و از سکس هیچ تجربه ای با جنس مخالف ندارم و تنها تصویری که از مرد همیشه توی ذهنم هست یه تصویرهعیسی.نمیدونم چند وقت از فوت پدرم گذشته بود که اون وارد زندگیمون شد ولی ازون روز به بعد تقریباَ همیشه میدیدمش. من بهش میگم دایی ولی کی این قصۀ تکراری رو باور میکنه که اون فقط دوست خوب خانوادگی ماست؟ حتی اگه همیشه صحنه های سکسشو با مادرم نمی دیدم. وقتی که بچه بودم این صحنه ها منو به هیجان میاورد ولیالان دیدن این صحنه ها و فیلمای سکسی که تقریباَ هر روز میبینم باعث میشه که فکر کنم سکس هیچ چیز جدیدی برام نداره و اشتیاقی به جنس مخالفم -که اتفاقاَ همیشه نگاهای ثابتشون رو روی اندامم حس میکنم- ندارم. دوستی با پسرا برام جالبتر از دوستی با دختراست-البته اگه دنبال سکس نباشن- دخترا هیچ موضوعی برای حرف زدن ندارن بجز پسرا. دنیایی که دارن کشفش میکنن ولی من خیلی وقت پیش کشفش کردم به لطف عیسی و مامانم. موقتیکه کلاس اول بودم درست شب اولی که اومدیم توی این خونه جدید برای اولین بار اتفاق افتاد. یه خونه دوبلکس کوچیک بود که سه تا اتاق خواب و یه بالکن -که مشرف به هال بود- طبقه بالا داشت و یه هال و اشپزخونه و یه اتاق نهار خوری طبقۀ پایین. وقتی که مامانمو عیسی داشتن سعی میکردن خونه رو مرتب کنن.من روی موکت هال خوابم برده بود وقتی چشامو باز کردم تو بغل عیسی بودم که داشت میبردم طبقه بالا. منو گذاشتن رو تختم در اتاقو بستن و رفتن. خیلی دلم هوای بابامو کرده بود یه کم بعد بغض بد جوری تو گلوم بود و اشکام بیصدا در حال سرازیر شدن. یواش در اتاقو باز کردم رفتم که برم پایین و تو بغل مادرم گریه زاری کنم که اون صحنه رو دیدم؛ مادرم روی دو تا از کارتونای روی هم نشسته بود سر عیسی وسط پاهای مادر بود و دست مادر توی موهای عیسی داشت اهسته ناله میکرد. بغضم از بین رفت و کنجکاوی جاشو گرفت ولی میدونستم که اوضاع عادی نیست و نباید دیده بشم. خودمو کشیدم یه گوشه تاریک به نرده ها تکیه دادم و دوباره صحنه رو دید زدم فاصله زیاد نبود تونستم بشنوم که مادر میگفت؛ عزیزم. عشقم. امشب تا صبح پیشم بمون. و عیسی همچنان به کارش ادامه میداد یه کم بعد اومد بالا لبای مامانو میبوسید و لابلای بوسه هاش میگفت؛ میدونی که از خُدامه ولی مجبورم به جاش یه حال اساسی بهت میدم که تا صبح از فکر من خوابت نبره. دوباره اومد پایین با دستش لای کس مامانو باز کرده بود و داشت به یه چیزی ور میرفت گاهی هم میمکید مادر هم ناله میکرد از سر لذت. عیسی ایستاد روبروی مادر و من برای اولین بار یه کیرو دیدم یه کیر واقعی. درحالیکه قبل از اون حتی تو بازیای بچه گونه دودول هم ندیده بودم و اصلاَ نمیدونستم که همچین چیزی وجود داره.کیر عیسی دم کس مادر وایساده بود و داشت خودشو لوس میکرد و میمالید به کس مامان. فکر میکردم این اخرشه ولی یه کم بعد دیدم که غیب شد. وقتی دوباره از توی کس دراومد تازه فهمیدم که درواقع باید توی کس غرق بشه کیر عیسی توی کس مادر میرفتو برمیگشت و من توی اون سن باحال ترین بازی زندگیمو یاد گرفتم. وقتی تموم شد یواش برگشتم توی اتاقم و وقتی که مادر اومد دید که من خوابم ورفت فرصت خوبی داشتم که تا صبح راجع به این تجربه جدید فکر کنم یه چیزی ازون روز تو وجودم تغییر کرد.1391415دو هفته س که میخوام دوباره بیام سراغ دفترچه خاطرات جدیدم ولی نمیدونستم چی بنویسم. اصلاَ بدم میاد که اتفاقات روزانمو بنویسم شبی که نوشتنو شروع کردم مامانو عیسی نبودن و من یواشکی یه کم از مشروباشونو -که میدونستم مادر کجا قایم میکنه- خورده بودم. خیلی خوشم اومد. امشب دوباره رفتم سراغ مشروب و اومدم سروقت نوشتن. امشب خانم عیسی از اروپا برگشته و اون اصلاَ نیومد مادر به خاطر همین حوصله نداره منم ازبعد از ظهر به بهانه درس خوندن اومدم تو اتاقم مادر زود خوابید منم رفتم سروقت مشروبا. حس من به عیسی همیشه ترکیبی از علاقه و نفرت بوده. برای مادر بیشتر دلم میسوزه. در واقع ازون شب کذایی کم کم از مادر دور شدم اینقدر باهوش بودم که راجع به این مسئله با کسی حرف نزنم ولی در موردش خیلی فکر کردم بعد ازون بارها پیش اومده بود که من بتونم سکسشونو توی هال اشپزخونه یا از توی سوراخ کلید اتاقشون یاحتی توی بالکن و حیاط ببینم. این مشاهدات باعث بلوغ زود رسمن شد.یه شب خاص برای من اون شبی بودکه توی 11 سالگیم اتفاق افتاد.اون شب مامانخیلی خوشگل کرده بود. من هم تو خودم تغییری رو حس میکردم. از صبح کسل بودم و تو اتاقم موندم. ولی وقتی که عیسی اومد با سرو وضع ژولیده اومدم پایین و از مادر یه مسکن خواستم- یه کم تو بدنم درد داشتم- مادر که واسه اوردن قرص رفت عیسی پرسید که چرا رنگم پریده وازم خواست که بشینم. منم رفتم کنارش نشستم رو مبل و خودمو جمع کردم تو بغلش دستاش دور شونه هام به هم قفل شده بود. کم پیش میومد که اجازه بدم بغلم کنه بیشتر وقتا باهاش نمیساختم اونم خیلی سر راهم نبود ولی وقتی احتیاج به محبت داشتم به روم نمی اورد که قبلش چقد بد اخلاق بودم.اخر شب وقتی مادر اومد که چک کنه که بیدارم یا خواب خودمو به خواب زده بودم و 10 دقیقه بعدوقتی دیدم نیومدن بالا از اتاق رفتم بیرون خزیدم تو جای همیشگیم . طفلکا فکر میکردن وقتی تو هال سکس میکنن سرو صداشون نمیاد بالا و من متوجه نمیشم.واسه همین اکثر وقتا تو هال بودن.اینبار مامانو دیدم که جلوی پای عیسی زانو زده بود. عیسی با پایان لباساش روی همون کاناپه ای نشسته بود که اونجا بغلم کرده بود.زیپ شلوارش باز بودو کیرش تو دهن مامان. میمکید و با دستاش باهاش بازی میکرد. سر عیسی روی پشتی کاناپه بود و داشت لذت میبرد.-عسلم خانومیِ من عاشقتم. لباتو میخوام عزیزم. مادر در حال بالا رفتن به سمت لباش دکمه های پیراهنشم باز میکرد و بدنشو میبوسید بالاخره عیسی تونست لباشو بگیره مامانو کشید بالا بالاتر و سینه هاشو از یقۀ باز لباسش اورد بیرونو گرفت تو دهنش. اون موقعها هنوز از دیدن این صحنه ها هیجانی میشدم. خون تو رگهام تندتر میدوید. مادر با دستاش سینه هاشو جمع کرده بودو به دهن عیسی نزدیکتر میکرد.و اون سعی میکرد که با وجود مقاومت مادر بخوابونش روی کاناپه و بالاخره موفق شد. اروم دستشو از پشتش برداشت و پایان بدنشو از روی لباس میبوسیدو میرفت پایین.بالاخره رسید به کسش. همۀ انرژیبدنم به سمت کسم میرفت دستمو گذاشتم روی کسم خیسِ خیس بودم . عجیب لذت میبردم. زبون عیسی روی کس مادرم بودولی من اونو روی کس خودم حس میکردم. دوست داشتم گازم بگیره با پایان قدرتش بمکه. عیسی دستشو کرد توی کس مادر و در همون حال بالای کسشو میخورد. دست من هم روی کسم بالا پایین میرفت و لذت توی تک تکِ سلولای بدنم جریان داشت. –بسه عزیزم بیا بالا عاشقتم دیوونم نکن. میخوامت. عیسی بلند شدو مامانو با ارامش لخت کرد ایستاده بود جلوی کاناپه و داشت خیلی اهسته لخت میشد. خوش تیپ بود و هنوزم هست بلند قد و چهار شونه صورتش استخونی و گندمی یه ریش توپی و سبیل باریک موهای جلوی سرش اکثراَ توی صورتش بود موهای لخت و نرم و مشکیش که البته حالا دیگه جو گندمی شده. اون لحظه عاشق موهاش بودم و بدنش و کیرش که حالا داشت میرفت تو. دستمو بردم تو کسم و تصور کردم که کیرِ اونه با عقب جلو رفتناش دست منم بی اختیار میرفت و میومد. دیوونه شده بودم درست مثل اونا. عیسی بلند شدو روی کاناپه نشست ومامانو رو به خودش نشوند و کیرشو کرد تو کسش. یهو نگاهمون تو هم گره خورد من اومده بودم جلوتر وبا وجود تاریکی اون تونست منو ببینه فقط یه ثانیه طول کشید تا من خودمو بکشم کنار ولی باعث شد که عیسی یه اهِ از ته دل بکشه و کیرشو محکم بکوبه ته کس مادر منم دستم بیشتر رفت تو کسم و یه حس لذت عمیق و یه کم سوزش پایان اون چیزیه که ازون صحنه یادم میاد.دیگه نگاه نمیکردم. خیلی خیس بودم. یه مایع از تو کسم بیرون اومده بود و دستمو شورتم کاملاَ خیس بود. برای اولین بار توی زندگیم ارضا شدهبودم. عالی بود.چشامو بستم صدای عیسی اوج گرفته بود و وقتی که دوباره نگاه کردم ارضا شده بود و داشت همه جای مامانو میبوسید دوباره چشامو بستم و تصور کردم که داره منو میبوسه گرم و عاشقانه…….ادامه داردنوشته maryam1362

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *