زندگی مثل یه فیلم می مونه. این فیلم چه من و تو بخوایم چه نخوایم داره پخش می شه. گاهی اوقات دلم می خواد سناریوی فیلم رو برای خودم بنویسم این موقع است که دفتر خاطراتم باز می شه و صفحه هاش با نوشته هام پر می شه.چهارشنبه 17 اسفند 84پشت پنجره نشسته بودم. هوا هم مثل دلم گرفته بود. غروب بود و رنگ قرمز آسمون از پشت تیکه های پاره پاره ی ابرها با دست نامرئیش می خواست بغض جمع شده ی گلوم رو آزاد کنه. می خواست سینه ام رو پاره کنه تا بتونم فریاد بزنم. آهنگ Irlande از Vangelis هم از اسپیکر کامپیوتر توی اتاقم پخش می شد و دیگه همه چی دست به دست هم داده بود تا بغضم بترکه از پنجره به شهر نگاه می کردم نفهمیدم چی شد که حس کردم گونه ام خیس شده. اولین قطره بدون اجازه ی من روی گونه هام لغزیده بود.حس کردم اعتقادم به جمله ای که همیشه به دوستام می گفتم رو از دست داده بودم.Love giving someone the ower to destroy you but trusting them not toسعی کردم آروم باشم این احساسات برای دختری تو سن من طبیعی اما این منم که باید کنترل کنم و خودم رو آروم نگه دارم.آهنگ رو قطع کردم. آروم آروم رفتم نزدیک حمام کش موهام رو باز کردم با تکونی که به سرم دادم موهای قهوه ای و لختم که حالا بلندیش به پشتم می رسید از بند کش سرم رها شد. کاش منم رها می شدم از این سراب. لباسام رو در آوردم رفتم رو به روی آینه ی قدی که نزدیکی حمام بود خوب به خودم نگاه کردم.موهای قهوه ایم. پوست سفیدم که همیشه اونقدر به رنگ پریدگی می زد که انگار فشارم افتاده. چشمای آبیم. بدنم هم خوش فرم بود. از خودم راضی بودم. به خودم گفتم لیدا اون هم حتما دوست داره. مگه می شه کسی تو رو ببینه و از تو خوشش نیاد؟ اما حس کردم که به طور مضحکی دارم به خودم دلداری می دم. رفتم حمام و حدود نیم ساعت بعد بیرون اومدم.-لیدا جان زودتر بیا می خوایم شام بخوریم.-چشم مادرم الان لباس می پوشم میام.لباس پوشیدم و موهای خیسم رو با حوله بستم و رفتم تا کنار پدر و مادرم شام بخورم.-دانشگاه چطوره؟-خوبه پدر جون و لبخندی زدم.شام رو خوردم اومدم و بعد از کمک کردن به مادر سریع اومدم به اتاقم. حوله رو از روی سرم برداشتم و از توی کشوم دفترچه خاطراتم و برداشتم و از غروب تا همین الان که روی میز تحریر نشستم رو نوشتم.حالا باید آخرین جمله رو بنویسم تا برم بخوابم.من عاشق شدم. عاشق TA یکی از درسای دانشگاه. اما من حتی اسمشم نمی دونم. دانشجوی دکتری است. امکان نداره دوسم داشته باشه. خوش تیپه. صداش رو دوست دارم سر کلاسش آرامش دارم. کاش همیشه تا ابد سر کلاسش باشم.جمعه 19 اسفند 84امروز خیلی دلتنگ بودم. اما امروزم تموم شد و فردا دانشگاه می رم. اما کلاسم با صوفی یکشنبه است. منتظر می مونم. صوفی هم حتما من رو دوست داره.1 فروردین 85روز اول عید با هیجان خاص خودش گذشت. کمتر یاده اشکان صوفی افتادم اما ته دلم مطمئنم که همیشه یادش باهام هست. الان کجاست؟ چی کار می کنه؟ نباید فکر کنم. مادرم صدام می کنه حتما می خوایم به مهمونی بریم.دفترم رو ورق زدم باید به خاطرات جلوتر برسم.5 شهریور 85فریاد می زد لیدا صبر کن. وایسا کارت دارم. به من گوش کن اما بدون اینکه گوش بدم زیر بارون می دویدم.امروز روز خیلی بدی بود کسی که رومانتیک دوستش دارم به من گفت که اگه با من رابطه داشته باشه شاید همه چیز بهتر شه. من رومانتیک دوست دارم خودم رو در اختیارش بذارم اما یه حسی هم نمی ذاره زیاد پیش برم و اون ترس از خانواده است. کاش نمی ترسیدم و خودم رو رومانتیک می انداختم تو آغوشش و می گفتم که دوست دارم تا ابد مال تو باشم.باید برگردم به صفحه های عقب تر از دفترم با اینکه همه چیز رو کاملا یادمه اما باید بازهم مرورشون کنم.24 خرداد 85خانوم تهرانی بعد از امتحان صبر کنید من با شما کار دارم این جمله رو اشکان توی راهروی دانشکده ی معماری قبل از شروع امتحان به من زد. گل از گلم شکفت.بعد از امتحان رفتم پیش اشکان. آقای صوفی با من کاری داشتید؟خانوم تهرانی می خواستم یه چیزی رو به شما بگم که نمی دونم چه طور شروع کنمبفرمایید. استاد چیزی راجع به من گفتن؟ من همه ی کلاس های استاد و کلاس های حل مساله ی شما رو حضور داشتم. درسته؟بله راجع به امتحان نیست. چه طور بگم. می خواستم بگم که می تونم بعد از دانشگاه ببینمتون. فکر بدی نکنید. یه مساله ای هست که حتما باید بهتون بگم. می تونم ببینمتون؟با این جمله کلی خیال بافتم توی یه لحظه.بله حتماقراره هم دیگه رو پس فردا ببینیم. خدا کاشکی چیزی که می خوام بشه. من خیلی سعی کردم به اشکان بفهمونم که دوسش دارم. حتما فهمیده.26 خرداد 85امروز اشکان گفت که از من خوشش اومده. اول لحنش خیلی رسمی بود و انگار داره خواستگاری می کنه. اما از منظورش فهمیدم که بیشتر دلش مو خواد که مدتی با من دوست باشه و این رو هم گفت که چون دانشجوی دکتری است زیاد وقت نداره اما سعی می کنه پایان وقت خالیش رو برای من بذاره. من تا جای ممکن سعی کردم نگاهش نکنم تا برق چشمام رو نبینه که دارم از خوشحالی بال در می آرم. زیاد خودم رو مشتاق نشون ندادم. براش ناز کردم تا بیشتر دلش با من باشه. هورا خدا خوشحالم اشکان دیگه مال من می شه یعنی من مال اشکان می شم نه یعنی هر دو تامون مال هم می شیم.بذار یکم بیشتر جلو برم. یه تاریخ جلو تر.22 دی 85امروز اشکان بعد از اخرین باری که درخواست رابطه کرده بود باز هم درخواستش رو گفت. تو ماشین اشکان بودیم. بگی نگی خلوت بود هر از گاهی یه ماشین رد می شد. اشکان دستش رو به صورتم زد داشتم آب می شدم از حرارت دستاش داغ ترم می کرد. دستش رو گذاشت روی لبام و گفت من و تو همیشه با همیم لیدا. همیشه و همیشه این رو مطمئن باش و نگران رابطه نباش تازه می تونیم رابطمون رو تا یه جایی محدود کنیم که به تو آسیبی نرسه تا قبل از ازدواج. منظورم رو که می فهمی؟خوب می فهمیدم خیلی خوب. آروم صورتش رو بهم نزدیک کرد خدا داره چه اتفاقی می افته از تو می سوزم اما بدنم داشت می لرزید. گرمی نفساش به گردنم می خورد یه دستش روی فرمن بود من صورتم رو به جلو بود. نزدیک تر شد می دونم که لبم رو می خواست منم مشتاق بودم منم لباش رو می خواستم. گونم رو بوسید از گرما می سوختم اما هنوزم بدنم می لرزید. دست چپش رو از روی فرمون برداشت حالا دست راستش روی پای چپ من بود و دست چپش زیر چونم. صورتم رو چرخوند بهترین لحظه ی زندگیم بود. لباش رو آروم روی لبای من گذاشت. نمی دونستم باید چی کار کنم مغزم قفل شده بود. لبم رو چند بار بوسید و بعد از آخرین بوسه اش منم یه بار جوابش رو دادم. بعد ماشین روشن شد و من رسیدم جلوی خونه نفهمیدم زمان چه طور گذشت.لیدا به زودی دعوتت می کنم خونه ی خودم. باید یه بار باهم تنها باشیم. عاشقتمزمزمه کردم منم عاشقتم نمی دونم شنید یا نه اما ماشینش رفته بود. زنگ زدم مادرم انگار حس کرد که چیزیم شده اما چیزی نگفت. هنوز هم تو شوکم اما دیگه بعد از این نوشتن توی دفترم باید یه کم بخوابم.شب بخیر عشقم شب به خیر اشکانم طعم لبات تا ابد روی لبام می مونه. دوست دارم.پایان قسمت اولنوشته لیدا
0 views
Date: November 25, 2018