دمپایی قرمز

0 views
0%

دمپايي‌ها حسابي خيس شده‎اند؛ يكي از آنها را كه روي بالش گذاشته‌ام، با آب دهانم خيس شده، دمپايي ديگر زير سالار است و آبم روي آن ماسيده است راستي سالار را معرفي نكردهام، اسم علمياش آلت تناسلي است و عاميانه‌اش… كه البته تا ابد با همان نام عاميانه مي‌ماند، اما فقط يك سالار در دنياست و آن سالار من است.حسابي از كار احمقانه‌ي خود گيج شده‌ام؟ ناراحت شده‌ام؟ غافلگير شده‌ام؟ واقعا نمي‌دانم الان بايد چه حسي داشته باشم ولي همين را مي‌دانم كه عذاب وجدان ندارم چون مد‌‌ت‌هاست مشكل خودارضايي را با خود حل كرده‌ام و آن را گناه و يا ضرر به بدن نمي‌دانم. ديگر وعده‌ي فردا را براي ترك كردن اين كار به خود نمي‌دهم كه دوباره فردا زير قولم بزنم. حالا ديگر بعد از اين كار به آرامش ميرسمدمپايي‌ها را به زير تختم پرت مي‌كنم و آنها هم درست حس همان زني را دارند كه بعد از سكس، مورد بي‌مهري و البته بي‌ميلي قرار مي‌گيرد. نفس عميقي مي‌كشم و به اتفاقات امشب فكر مي‌كنم…به ندا زل زده بودم، لبهايش حركت مي‌كردند اما صدايي نمي‌شنيدم. تك‌تك افرادي كه در مهماني امشب بودند در نظرم محو شدند؛ تنها يك كلوزآپ سياه و سفيد از ندا داشتم كه فقط لب‌هايش به صورت قرمز جگري ديده مي‌شدند لامصب اون كه شبا با اين مي‎خوابه پير نميشه… چيزي گفتي؟فقط لامصبش را شنيده بود و ادامه‌اش البته فقط در ذهنم گذشت؛ مسعود كه شوهر ندا و پسر دايي من بود، هنوز منتظر بود جوابش را بدهم. تصوير برفكي شد و چشمانم را چند دفعه به سرعت باز و بسته كردم و از روي آفتاب به آفتابه نگاه كردم و به مسعود گفتم لامصب گوشت گير كسي نمياد، هميشه وضع بد اقتصادي زمينه ساز انقلابه، كي بشه كه اين آخوندا سرشون به زمين گرم بخوره…و مادر گفت ايشالا…تا خواستم بلند بشوم، فهميدم كه سالار پيش‌قدم شده و زودتر از من راست ايستاده است؛ پس نشستم تا اين وقت‌نشناس بلكه بنا را بگذارد به خوابيدن. نگاهم در چهره‌ي ندا دوباره قفل شد و چيز جديدي توي صورتش مي‌ديدم. رد دندا‌ن‌هاي اين مسعود كوني روي لپش بود.حس مي‌كنم همين بعدظهر بوده؛ ندا توي آشپزخانه ظرف مي‌شويد و يك پيشبند قرمز هم جلويش بسته است. شلوارك صورتي‌اش پشت او را برجسته‌تر و سكسي‌تر كرده است و آدم دوست دارد وقتي ظرف مي‌شويد او را از پشت بغل كند. مسعود هم كه آدم است و از پشت محكم به او مي‌چسبد، دستانش را از زير بغل‌هاي ندا مي‌گذراند و پستا‌ن‌هايش را مي‌گيرد، پشت گردنش را آرام مي‌بوسد و لاله‌ي گوش او را مي‌مكد، ندا شل مي‌شود و بشقاب كف ماليده شده از دستش روي ديگر ظرف‌ها مي‌غلتد. هميشه اين عادت را دارد كه قبل از سكس با ندا، لباسهاي زيرش را پاره كند، توي سطل آشغال خانه‌شان مي‌توان شرت‌ها و سوتين‌هاي پاره‌اي را پيدا كرد كه ندا فقط يك بار آنها را پوشيده است.پيشبند و تاپ بنفش ندا را يكجا از تنش در مي‌آورد و او را به سمت خود مي‌چرخاند. لب‌هايش در لبهاي جگري ندا گره مي‌خورد و زبانش را مي‌مكد. شلوارك ندا را پايين مي‌كشد و شرت قرمزش را از وسط جر مي‌دهد. ندا هنوز سوتين قرمزش را به تن دارد كه مسعود او را بغل مي‌كند و روي ماشين لباس‌شويي مي‌نشاند. ارتفاع ماشين لباس‌شويي مناسب است و ندا جوري روي آن نشسته كه به راحتي مي‌تواند آن چيزي را كه بايد در خود جا دهد. در همين وضعيت جنسي شوهرش به انزال مي‌رسد و بعد از آن يك گاز محكم از لپش مي‌گيرد.اصلا قرار نبود كه بخوابد، دستم را توي جيبم بردم و سر سالار را گرفتم و به سمت جيبم كج كردم، جوري كه كسي شك نكند و برجستگي آن معلوم نباشد، بعد از آن با خيال راحت از اتاق پذيرايي خانه‌ي ميزبان خارج شدم.دمپايي‌هاي ابري قرمز رنگ ندا توي آشپزخانه بود و چند دقيقه بعد كه از خانه‌ي آنها خارج شدم آنها هم ديگر آنجا نبودند. يك لحظه به ذهنم رسيده بود كه چقدر دمپايي‌ها سكسي هستند، كمي نگاهشان كرده بودم و دل كندن مشكل بود و حس كردم از نگاه كردن به آنها چيزي نصيبم نمي‌شود.به خانه رسيدم، در اتاقم قفل، من لخت، دمپايي‌هاي ندا روي تخت، عشقبازي شروع…نوشته آری پلنگ

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *